تشنگی آور به دست...

the first

بعد از 6 سال بالاخره تصمیم گرفتم نوشته هامو از کاغذ به اینجا انتقال بدم... هم چنان مخاطب خودمم ولی فرقش اینه که  بقیه هم میتونن بخونن...

 

بعد از 6 سال خوندن وبلاگ های دوستان می خوام بنویسم...

 

از همه چیز...

 

از کتاب که انگیزه اصلیم برای داشتن وبلاگ هست؛

از اتفاقات؛

از شنیده ها و دیده ها و ...

 

اگه مطالب اینجا فقط برای یک نفر مفید باشه وبلاگ به هدفش رسیده... که اون یه نفر هم میتونه من چند سال آینده باشهwink.

۲۳ تیر ۰۰ ، ۰۷:۵۴ ۱۵ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
سین ^_^

معرفی کتاب

روزی که کنکور دادم؛ شروع کردم به خوندن کتاب و ثبت اسم، نویسنده، تاریخ شروع و پایان و گاهی بخشی از مطالب  کتاب. یعنی به طور رسمی شروع کردم...smiley.

ادامه مطلب...
۲۳ تیر ۰۰ ، ۰۸:۴۷ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

عاشقانه ها ۱

عاشقانه ها

 

 لحظه دیدار نزدیک ست.

 باز من دیوانه ام، مستم.

باز می‌لرزد، دلم، دستم.

بازگوئی در جهان دیگری هستم.

های! نخراشی بغفلت گونه ام را، تیغ!

های نپریشی صفای زلفکم را، دست!

و آبرویم را نریزی دل!

_ای نخورده مست_

لحظه دیدار نزدیکست.

«مهدی اخوان ثالث»

**************************************

زندگی رویا نیست.

زندگی زیبایی ست.

 می‌توان،

 بر درختی تهی از بار، زدن پیوندی.

 می‌توان در دل این مزرعهٔ خشک و تهی بذری

 ریخت.

می ‌توان،

از میان فاصله‌ها را برداشت

 دل من با تو،

 هر دو بیزار از این فاصله‌ هاست.

 «حمید مصدق»

**************************************

گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی‌کاهم،

 تو را من چشم در راهم

 «نیما یوشیج»

(این شعر یادآور دوران دبیرستان هست، نمی دونم الآنم تو کتاب ها هستش یا نه)

**************************************

گفتی که:

 «چو خورشید، زنم سوی تو پر، 

 چون ماه، شبی می‌کشم از پنجره سر!»

 اندوه، که خورشید شدی،

 تنگ غروب!

 افسوس،

 که مهتاب شدی،

 وقت سحر!

«فریدون مشیری»

**************************************

تو مپندار که خاموشی من،

هست برهان فراموشی من......

 «حمید مصدق»

**************************************

 

+امسال اردیبهشت سه تا مناسبت داره برام برا کادو گرفتن، به مامانم میگفتم هیشکی برام کادو نگرفت:/... گفت چی میخوای برات بخرم؟:)... گفتم اینطوری نه، اینکه خبر نداشته باشم و برام بخره خوبه:)...

+ با مامان و مای سیستر نشسته بودیم گفتم می‌خوام طی یک حرکت انتحاری برم تهران نمایشگاه کتاب و بعدش مشهد و بعدشم برگردم خونه. مامان گفت تنهایی؟!! گفتم تنهایی چشه مگه؟:)))... بعدش گفتم خوش به حالم بود اگه اینقدر زرنگ بودم:)))... ولی همچنان بهش فکر میکنم:)

۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۴۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

ساغی۲

زمان امتحان های ترم اول دو هفته کلاس برگزار نشد و فقط امتحان و چند روز هم مراقب جلسه. خواب مدرسه و دانش آموزا رو می‌دیدم!:)...قبل شروع امتحان به بچه ها گفتم نکنه دلتون برام تنگ میشه که میاید به خوابم؟:)))... یکیشون گفت شاید هم دل شما برامون تنگ میشه!:)... خندیدم و گفتم آره! همیشه:)... ساغی هم بین بچه ها بود ولی چیزی نمی‌گفت. 

ساغی اشتباهی به جای ریاضی، عربی خونده بود برا همین نمره ریاضیش خیلی کم شد، ریاضیش خوبه، کم تلاش می‌کنه ولی گیرایی بالایی داره و سوال های خوبی می‌پرسه. قضیه درس رایانه و برنامه نویسی! سال سوم دبیرستان و امتحانش و نمره ام براشون تعریف کردم. ناراحت بود... بهش گفتم فدای سرت.

هفته پیش خواب دانش آموزا رو دیدم و فقط یادمه داشتم با ساغی حرف میزدم شاید تلفنی!... فرداش که رفتم مدرسه نیومده بود، بچه ها گفتن حالش خوب نبوده، سرما خورده!...

ممکنه هفته آینده بچه ها نیان و مدرسه تعطیل بشه!!... زمانی که داشتم از کلاس میومدم بیرون یه لحظه نگاهم خورد به ساغی که داشت نگاهم میکرد! ... از اون مدل دانش آموزایی هست که حرف دلش برعکس می‌زنه:) یا هیچ چی نمیگه... فقط چند ماه پیش ازم پرسید خانم سال دیگه هم خودتون معلممون هستی؟! منم به شوخی گفتم چرا؟ میخوای اگه باشم بری؟:)))... سال گذشته هم موقع خداحافظی گفتم هر کی میخواد باهاش دست میدم یا بغلش میکنم... اون اصلا نیومد!:)... اکثر بچه ها با شور و شوق میومدن برا بغل کردن. حتی بچه مثبت و آروم و درس خون و خجالتی کلاس هم اومد. 

 دوباره خواب دانش آموزا رو دیدم با نقش پررنگ ساغی. شاید به خاطر نگاهش بوده!!... این ناخودآگاه گاهی خوب فیلم سینمایی میسازه!!:)

برا خودم عجیب و جالبه این دل به دل راه داشتن و البته شاید این ناخودآگاه هم هست که میاد همه چیزا رو قاطی می‌کنه و شاید دلایل دیگر!... اما خواب هفته پیش نمیتونه کار ناخودآگاه باشه!:)

∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆

پرسیدم از چشمان تو پیچیده تر هم هست؟

در پیچ زلف اش شعر بیدل را نشانم داد

ماشا الله دهدشتی

 

از سپیدی و سیاهی کبوترهای تو

میشود فهمید لطفت شامل خوب و بد است....

سید ایمان زعفرانچی

 

من آن مرغم که بگشایی قفس را باز می ماند

به هر جا خو کنم دیگر، از آنجا پر نمی گیرم

مرتضی جهانگیری

 

 

عشق را آموختم از لنگه کفشی گمشده

با نبودش می شود آواره تای دیگرش....

حسن رحمانی نکو

 

تفاوت می کند عاشق شدن در بین آدم ها

که می نالد یکی از درد و می بالد یکی بر آن....

محمد عزیزی

 

گلایه ای هم اگر داشتم،نخواهم گفت

که گوهرش برود آن صدف که لب بگشود

محمد عزیزی

منبع

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۱۱ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

یا علی

وجود

 

 

 هر کس به روزگار کسی غبطه می خورد

************************************

 عشق وقتی نیست، معنایی ندارد زیستن

************************************

زندگی با همدم نااهل جان فرسودن است

************************************

درد فراق بیشتر است از توان من

************************************

 بازآ و قفل بشکن و آزاد کن مرا

ای قهرمان گمشدهٔ داستان من

************************************

ما پیروان مکتب آل محبتیم

دلدادگی ست مذهب ما«یا علی مدد»

************************************

همنشینی با کسی دلتنگی ام را کم نکرد

کاش می شد لحظه ای از دست تنهایی گریخت

************************************

در شب تیره خود چشم به ماهی دارم

جز تماشای تو از دور چه راهی دارم

************************************

تنهایی انسان ندارد گرچه پایانی

ای عشق پنهان می شود تنهایی ام با تو

************************************

 بر باد رود باور اگر عشق نباشد

از گنج دروغین نتوان کرد صیانت

************************************

از هر چه دلخوشی و دلخوری ست بیزارم

از این که فکر کنم عشق چیست بیزارم

************************************

تو هم شادابی ام را دیدی و هرگز نفهمیدی

که چون نیلوفری گل کرده ام در برکه ای از خون

************************************

دیر یا زود این عذاب ای جان به پایان می رسد

شاد باش! این رنج بی پایان به پایان می رسد

*********************************

+ قبلا گفته بودم حوصله آشپزی ندارم! دلیل اصلیش اینه که خیلی طولش میدم... در این حد که املت بخوام درست کنم یک ساعتی میشه تقریبا:/... دیروز از ساعت ده صبح تو آشپزخونه بودم تا عصر، عصر تا شب هم رفتم مغازه. شاید یک ساعت فرصت استراحت داشتم. وقتی اومدم خونه گردنم درد میکرد چند دقیقه بعد سردرد هم بهش اضافه شد... ناچارا استامینوفن خوردم... لامپ خاموش کرده بودم که نور اذیت نکنه... خوابم برده بود!!! وقتی بیدار شدم دیدم ساعت ۴ و ۲۳ دقیقه است:)... یادم نمیاد آخرین بار چند سال پیش بوده که شب، قبل ساعت ۹ خوابیده باشم تا صبح!!!:)

+ دیشب قبل اینکه خوابم ببره به این فکر میکردم اگه بهم بگن تا یه سال دیگه زنده ای چیکار میکنی؟ به این فکر کردم قبل مردن کربلا رو باید برم:/...

+ خدا قوت به همه خانم های خانه دار... این چند روز فهمیدم درست فکر میکردم که خانه داری من مساوی با پایان کارم:)))) فک کنم بعد یه مدت زندگی رو بدرود بگم!!😅

+ چند شب پیش که یه عده از ترس نخوابیده بودن!!! ما با خوشحالی خوابیدیم و با شعف بیدار شدیم و روز رو گذروندیم... البته طبق معمول همکارای رو اعصاب!!:) پیاده روی روزانه شون رو رفتن رو اعصاب ما... دشمنی با اسلام و انقلاب و نظام، یه عده از آدما رو به جایی رسونده که قید همه چی رو زدن! دفاع از مظلوم؛ شرف، وطن... بدیهیات رو زیر سؤال میبرن... بگذریم:)

+امروز یه صحنه جالب دیدم:)... حدسم درست بود و تا حالا تو شهرمون همچین صحنه ای ندیده بودم!... رسیدم خونه از خواهرم پرسیدم و مطمئن شدم:)... صحنه این بود: یه طلبه با خانمش راه میرفتن، چند متر جلوتر از من:)... طلبه با لباس به همراه خانم چادری اونم تو شهر ما!:)))... احتمالا برای تبلیغ اومده بودن و هنوز نرفتن!

+ از تلویزیون یه شعر پخش میشد ... یه مصرعش:): نقطه پایان تان یک یاعلی است.

+ خدایا عاقبت همه ما رو ختم به خیر بگردان.

 

۲۹ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۵۵ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

دل سوی تو آورده پناه...

از کتاب «وجود»؛ فاضل نظری

 

من برق چشم‌های تو را دیده‌ام، تو نیز 

اشک مرا ببین که خداحافظی کنیم

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

تن دو روزی بیشتر پیراهن روح تو نیست

 هرچه کمتر خو به این پیکر بگیری بهتر است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گر نیست به جز خون جگر مزد من از عشق

بر شانه چرا می‌کشم این بار گران را

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

راضی به عذاب دگران نیستم اما

گر عادلی ای چرخ! فلک کن دگران را

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گفت: اولین نشانه عاشق شدن غم است؟

بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

در کوله بار قسمت ما غم زیاد بود

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

چیزی نصیب من نشد از کارگاه عشق

غیر از غمی که از سر من هم زیاد بود

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

کمند عشق را پیچیدگی این بس؛ که در دامش

 گرفتاری ست آزادی و آزادی گرفتاری

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

چشم از طمع بپوش که دنیای اغنیا

چندان که می‌رسد به نظر، چشمگیر نیست

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گریه چیزی از غم عاشق نمی کاهد ولی

گر بنا داری به اندوهت بیفزایی بیا

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

کتاب زندگی من«سیاه مشق» غم است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

وقتی دلیل خواستی از من برای عشق

غیر از خود تو هیچ گواهی نیافتم

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

سرنوشت شمع جانسوز است اما روشن است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

 

+ صرفا جهت خنده!:)

داشتم به خواهرم میگفتم باید یه اعلامیه بزنم بگم هر کی آشپزی بلده بدون هیچ شرط دیگه ای قبولش میکنم!:)))؛ حوصله آشپزی ندارم:/

و دو مورد دیگه هم میشه اضافه کرد: یکی شوخ طبع بودن و یکی دیگه هم شاعر بودن!:)))... این آخری از اثرات خوندن اشعار فاضل نظری هست:))))

 

حسن ختام این پست هم بیتی از شعر «بوتراب» فاضل نظری؛

دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا

این طفل، یتیم است در آغوش بگیرش

 

۰۹ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۵۲ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

کلمات را گم کرده ام...

جملاتی از «دفتر خاطرات»  نوشته «نیکولاس اسپارکس»:

 

من شاهدم که تو شب و روز جان می کنی. انقدر که نمی توانی نفس تازه کنی. ادمها به سه دلیل اینطوری کار می کنند. یا دیوانه اند، یا احمقند، یا سعی می کنند چیزی را فراموش کنند. من می دانستم تو می خواهی چیزی را فراموش کنی، فقط نمی دانستم چه چیز را.

 

شعر برای این است که بی دلیل انسان را سر شوق اورد و حتی اگر درک نشود، تحت تاثیر قرار دهد.

 

شعرا معمولا عشق را احساسی می دانند که نمی شود مهارش کرد. احساسی که بر عقل و منطق غلبه می کند. در مورد من هم همینطور بود. نقشه نکشیده بودم که عاشق تو شوم. و تردید دارم که تو هم از قبل تصمیم گرفته باشی عاشق من شوی. اما بمحض اینکه با هم روبرو شدیم، کاملا معلوم بود که هیچ یک از ما نتوانست انچه را که در حال وقوع بود مهار کند و علی رغم تفاوت هایمان عاشق شدیم.

 

به نظر می رسد دوره‌ای طولانی از زندگی ام محو شده است. و حتی حالا که خاطراتم را می خوانم، در حیرتم که وقتی اینها را می نوشتم چه جور ادمی بودم. چون اصلا وقایع زندگی ام را به یاد نمی اورم. مواقعی هست که می نشینم و حیرت زده در افکارم فرو می روم که تمام انها کجا رفته اند.

 

من اشک های تو را می بینم و بیش از انچه نگران خود باشم نگران تو هستم، زیرا از رنجی که گریبان گیر تو خواهد شد می ترسم. با هیچ کلامی نمی توان تاسف مرا بیان کرد. کلمات را گم کرده ام.

۰۵ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۱۳ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^