تشنگی آور به دست...

۷۹ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

دل سوی تو آورده پناه...

از کتاب «وجود»؛ فاضل نظری

 

من برق چشم‌های تو را دیده‌ام، تو نیز 

اشک مرا ببین که خداحافظی کنیم

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

تن دو روزی بیشتر پیراهن روح تو نیست

 هرچه کمتر خو به این پیکر بگیری بهتر است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گر نیست به جز خون جگر مزد من از عشق

بر شانه چرا می‌کشم این بار گران را

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

راضی به عذاب دگران نیستم اما

گر عادلی ای چرخ! فلک کن دگران را

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گفت: اولین نشانه عاشق شدن غم است؟

بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

در کوله بار قسمت ما غم زیاد بود

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

چیزی نصیب من نشد از کارگاه عشق

غیر از غمی که از سر من هم زیاد بود

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

کمند عشق را پیچیدگی این بس؛ که در دامش

 گرفتاری ست آزادی و آزادی گرفتاری

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

چشم از طمع بپوش که دنیای اغنیا

چندان که می‌رسد به نظر، چشمگیر نیست

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گریه چیزی از غم عاشق نمی کاهد ولی

گر بنا داری به اندوهت بیفزایی بیا

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

کتاب زندگی من«سیاه مشق» غم است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

وقتی دلیل خواستی از من برای عشق

غیر از خود تو هیچ گواهی نیافتم

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

سرنوشت شمع جانسوز است اما روشن است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

 

+ صرفا جهت خنده!:)

داشتم به خواهرم میگفتم باید یه اعلامیه بزنم بگم هر کی آشپزی بلده بدون هیچ شرط دیگه ای قبولش میکنم!:)))؛ حوصله آشپزی ندارم:/

و دو مورد دیگه هم میشه اضافه کرد: یکی شوخ طبع بودن و یکی دیگه هم شاعر بودن!:)))... این آخری از اثرات خوندن اشعار فاضل نظری هست:))))

 

حسن ختام این پست هم بیتی از شعر «بوتراب» فاضل نظری؛

دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا

این طفل، یتیم است در آغوش بگیرش

 

۰۹ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۵۲ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

مسیح کردستان

مسیح کردستان

 

این کتاب،فوق‌العاده است:)

اگر به خوندن زندگی شهدا علاقه دارید و فرصت مطالعه بالای ۵۰۰ صفحه رو دارید، این کتاب از دست ندین.

از نوجوانی تا شهادت ایشون نوشته شده: 

۱. قبل از آشنایی با مبارزین علیه پهلوی

۲. آشنایی با مبارزین و ورود به مبارزه علیه شاه و...

۳. سازمان دهی و رهبری گروه های مبارز...

۴. پیروزی انقلاب و...

۵. هجرت به کردستان و مبارزه با کومله و دمکرات و...

۶. جنگ تحمیلی و ادامه مبارزات در کردستان و ارومیه تا شهادت...

حین خوندن کتاب، چند بار پیش اومد که نیاز داشتم زار زار گریه کنم اما شرایط مهیا نبود!:/... مجبور بودم سرم بالا بگیرم تا اشک جاری نشه یا برای لحظاتی کتاب کنار میذاشتم که بتونم به خودم مسلط بشم یا به چند قطره اشک رضایت میدادم:/... یکی از این دفعات، وقتی بود که این عبارت خوندم:«بروجردی، مردی که باید از او فاصله گرفت و اسیر لبخند های فریبنده او نشد.» 

شهدای نام آشنایی تو این کتاب همراه شهید بروجردی بودن در واقع مرید و مراد! بودن. که یکی از نقاط قوت این کتاب هست. 

یادمه فقط اسم شهید بروجردی رو تو تعداد زیادی از کتاب های شهدا میدیدم و الان فهمیدم چرا!:)... و همینطور شهید کاظمی... 

دوست نداشتم کتاب تموم بشه ..‌. انگار دوباره قرار بود این شهید از دست بدیم...

 

+فیلم غریب در مورد شهید بروجردی هست. فیلم خوبیه:)

 

۱۲ اسفند ۰۲ ، ۲۲:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

اکنون

با کلاس دهم انسانی، آمادگی دفاعی دارم. از کتاب «دیدم که جانم میرود» سر کلاس میخونیم. خیلی علاقمند شدن به کتاب های دفاع مقدس و شهدا. دو تا کمد کتاب هست تو مدرسه قبلا چند تا از کتاب های شهدا رو دیده بودم. وقتی داشتم کتاب ها رو پیدا میکردم که بهشون بدم، «اکنون» فاضل نظری رو اتفاقی دیدم!:) به کتابدار گفتم اینم بنویس به اسم خودم:)... 

 

 

عجب ز عشق که هر کس حکایتی دارد

از این گدازهٔ آتشفشانِ در فوران

**************************

بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان

کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد

**************************

تو خواب روزهای روشن خود را ببین، ای دوست!

شبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم

**************************

چو کوه دید غرض دریاست، به رود اجازهٔ رفتن داد

ز دوست دست کشیدن گاه، غرور نیست؛ فداکاری ست

**************************

هزار حیف که عمرم به غم گذشت ولی

هزار شکر که از عشق بی نصیب نبود

**************************

بگذر و بگذار، دل در هر چه میبینی مبند

**************************

با به دست آوردن و از دست دادن خو بگیر

رود ها هر لحظه می آیند و هر آن می‌روند

**************************

تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست

**************************

من «نغمه نی» بودم و چون «مویهٔ عشاق»

با آه درآمیخته شد، بود و نبودم

**************************

در وفاداری ندیدم هیچ کس را مثل تو

ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی

**************************

از عشق همین بس که معمای شگفتی است

**************************

تا بکاهم ز پریشانی خود می‌گریم

گاه و بی گاه ولی از سر بی‌حوصلگی

**************************

گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!

خوش باش که یک چند در این راه دویدی

 

 

۲۰ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۲۵ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

قصه این زخمِ...

دست بردار ازین هیکلِ غم

که ز ویرانیِ خویش است آباد.

دست بردار که تاریکم و سرد

چون فرومرده چراغ از دَمِ باد.

دست بردار، ز تو در عجبم

به دَرِ بسته چه می کوبی سر.

نیست، می دانی، در خانه کسی

سر فرومی کوبی باز به در.

زنده، این گونه به غم

خفته ام در تابوت.

حرف ها دارم در دل

می گزم لب به سکوت.

دست بردار که گر خاموشم

با لبم هر نفسی فریاد است.

به نظر هر شب و روزم سالی ست

گرچه خود عمر به چشمم باد است.

رانده اَندَم همه از درگهِ خویش.

پای پُرآبله، لب پُرافسوس

می کشم پای بر این جاده ی پرت

می زنم گام بر این راهِ عبوس.

پای پُرآبله دل پُراندوه

از رهی می گذرم سر در خویش

می خزد هیکلِ من از دنبال

می دود سایه ی من پیشاپیش.

می روم با رهِ خود

سر فرو، چهره به هم.

با

کس ام کاری نیست

-----------------------------------------------

من چه بگویم به مردمان، چو بپرسند

قصه ی این زخمِ دیرپای پُراز درد؟

لابد باید

که هیچ گویم، ورنه

هرگز دیگر به عشق تن ندهد مرد!

++++++++++++++++++++

دیدار واپسین

باران کُنَد ز لوحِ زمین نقشِ اشک پاک

آوازِ در، به نعره یِ توفان، شود هلاک

بیهوده می فشانی اشک این چنین به خاک

بیهوده می زنی به در، انگشتِ دردناک.

دانم که آنچه خواهی ازین بازگشت، چیست:

این در به صبر کوفتن، از دردِ بی کسی ست.

دانم که اشکِ گرمِ تو دیگر دروغ نیست:

چون مرهمی، صدای تو، با دردِ من یکی ست.

افسوس بر تو باد و به من باد! ازآن که، درد

بیمار و دردِ او را، با هم هلاک کرد.

ای بی مریض دارو! زان زخم خورده مَرد

یک لکه دود مانده و یک پاره سنگِ سرد!

******************

زین روی در ببسته به خود رفته ام فرو

در انتظارِ صبح.

فریاد اگرچه بسته مرا راه بر گلو

دارم تلاش تا نکشم از جگر خروش.

اسپندوار اگرچه بر آتش نشسته ام

بنشسته ام خموش.

وز اشک گرچه حلقه به دو دیده بسته ام

پیچم به خویشتن که نریزد به دامنم.

***************

شاید سحر گذشته و من مانده بی خیال

*************

برایِ زیستن دو قلب لازم است

قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوست اش بدارند

قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد

قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید

قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می خواهم

تا انسان را درکنارِ خود حس کنم.

************

هنگامی که خاطره ات را می بوسم در می یابم دیری ست که مرده ام

چرا که لبانِ خود را از پیشانیِ خاطره ی تو سردتر می یابم.

از پیشانیِ خاطره ی تو

ای یار!

ای شاخه ی جدا مانده ی من!

 

+ کتاب برگزیده اشعار شاملو رو شروع کردم به خوندن ولی تا یک سومش خوندم فقط و گذاشتمش کنار!... مثل آثار چند تا نویسنده دیگه وقتی میخوندم نا امیدی رو حس میکردم پس به خوندنش ادامه ندادم!... بیش از پیش بهم ثابت شد که چرا آثار نادر ابراهیمی رو دوست دارم!:)... وقتی میخونی کتاب هاش رو سرشار میشی از حس های مثبت.

+ میدونستم دیر خوابم می‌بره! برا همین کتاب شب صورتی رو شروع کردم به خوندن... صد صفحه اش خوندم و همچنان خوابم نمیاد و فردا هم باید برم مدرسه:/... دوست دارم بیدار بمونم و همه ی کتاب بخونم! تا الان با جمله های به ظاهر ساده کتاب چند بار آب دیده روان شده!:)))... چون این جمله ها رو زندگی کردم!

+ دیشب و امشب که رفتم تو حیاط لباسام رو بردارم، تا جاییکه سرما اجازه میداد سرم به آسمون گرفتم و ماه و ستاره ها رو دیدم! بیشتر و قشنگ تر از آسمون خونه خودمون!... و تا دلت بخواد وقتی نفس میکشیدی بخار میومد بیرون:))... و امشب جای خالیش رو حس کردم...!یکی که تو سرما باهات ستاره ها رو تماشا کنه!...و دلتنگی که انگار قرار نیست تموم بشه...! 

 

۰۲ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۰۴ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سین ^_^

ده غلط مشهور درباره اسرائیل

ده غلط مشهور درباره اسرائیل

در مقدمه نویسنده نوشته شده: «این کتاب شاید برای دانشجوها و پژوهشگران مفید باشد، به شرطی که بتوانند خود را از دست بزرگ‌ترین بیماری جهان آکادمیک در دوران ما خلاص کنند: این نظریه که تعهد داشتن پژوهشگر، از ارزش پژوهش علمی او می‌کاهد.»

 

قبل از خوندن کتاب فکر می‌کردم با یه کتابی که سخت خونده میشه و خوندنش حوصله زیاد میطلبه مواجهم... اما اینطور نبود!

عناوین ده فصل یعنی ده غلط مشهور درباره ی اسرائیل به شرح زیر است:

۱. فلسطین یک سرزمین خالی بود!

۲. یهودی‌ها مردمی بدون سرزمین بودند.

۳. صهیونیسم همان یهودیت است.

۴. صهیونیسم استعمارگری نیست.

۵. فلسطینی‌ها در سال ۱۹۴۸ داوطلبانه وطنشان را ترک کردند.

۶. جنگ ژوئن ۱۹۶۷ «تنها» گزینه و یک «انتخاب اجباری» بود.

۷. اسرائیل تنها دموکراسی خاورمیانه است.

۸. افسانه‌هایی درباره توافقنامه اسلو.

۹. افسانه‌هایی درباره غزه.

۱۰. راه حل تشکیل دو کشور تنها راه پیش رو است. 

 

اشتباه بودن چند تا از مواردی که تو کتاب بهش پرداخته بود بدیهی بود برام! شاید به یُمن حضور در کشور عزیزمون:)... بیشتر مطالب کتاب هم جدید بود به خاطر اطلاعات اندکی که داشتم.

«پنجمین کتاب پویش کتابخوانی از وبلاگ خانم دزیره»

۲۰ آذر ۰۲ ، ۲۰:۱۴ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

به یاد آور...

حکمت ۴۰۳ نهج‌البلاغه: کسی که به کارهای گوناگون بپردازد، خوار شده، پیروز نمی‌گردد!

این حکمت با منه:/... یکی از کارا رو به سرانجام برسون نه اینکه هر دفعه سر از یه کاری دربیار و نصفه و نیمه رهاش کن و دوباره بعدی...بین همه مورد علاقه هام، کتاب رو هیچ وقت رها نکردم! شاید زمان هایی بوده که مطالعه کم شده ولی رها! نه!:)

 

 

حکمت ۴۳۳ نهج‌البلاغه: پایان لذت‌ها، و بر جای ماندن تلخی‌ها را به یاد آورید.

امروز سر کلاس آمادگی دفاعی برای بچه های کلاس دهم از کتاب «دیدم که جانم میرود» خوندم. خیلی استقبال کردن!... 

و ربط کتاب به این حکمت!؟... یکی از مواردی که از کتاب یادمه اینه که وقتی دختری از شهید کاظم زاده یه درخواستی می‌کنه... شهید توضیحاتی میده و دلایلی میاره که بهش بفهمونه درخواستش اشتباهه و مضمون حرف های شهید همین حکمت ۴۳۳ بود...

۱۲ آذر ۰۲ ، ۲۳:۳۹ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

منِ او

من ِِاو

دو سه سال پیش، کتابدار کتابخونه عمومی شهر پیشنهاد مطالعه گروهی رو داد. گروه واتساپی:) تشکیل شد و چند تا کتاب پیشنهاد شد و به رأی گذاشته شد و هر روز تعداد صفحاتی خونده میشد و بررسی... کتاب امیر کبیر از اقبال آشتیانی و نامیرا از صادق کرمیار و سمفونی مردگان اثر صادق هدایت؛ از کتاب هایی بود که با هم خوندیم... کتاب «منِ او» از جمله کتاب های پیشنهادی بود که برای مطالعه رأی نیاورد ولی اسم کتاب و طرح جلد انارش تو خاطرم موند!:)

چند روز پیش پی دی اف اش رو خریدم و شروع کردم به مطالعه... کتابی بود که اون لحظه به ذهنم رسید!... تا یک سوم کتاب که پیش رفتم بیشتر خسته شدم و ناامید از خوندنش به جای جذب شدن... ولی خوندنش رو رها نکردم و امروز تمومش کردم... به نظرم کتاب پر بود از کنایه ها و آشفته نویسی و پیچیدگی:/... طنز داشت، خنده هم بود... و عشق متفاوتی! که روایت کرد، دلیلی که منو پای کتاب نگه داشت... تفاوت سبک نویسنده و خلاقیتش در ربط قضایا و اشخاص و مکان ها و ... به هم یه کتاب متفاوت ساخته! 

 

جملاتی از کتاب «منِ او» اثر رضا امیرخانی

«اگر یک آدم خوب، خیلی خوب،میان یک جمع نباشد، آن جمع، بشمار سه از بین می‌رود.»

«حکما کور بهتر می بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست. چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است.»

«قصدش این نبود که برود و چیزی یاد بگیرد. قصدش این بود که برود و چیزی را از یاد ببرد.»

«نمی گویم دوستش نداشته باش! می گویم بفهم که چه جور دوستش داری! به خیالت محبت او، تکه ای از محبت الهی است، نه؟!»

۳۰ آبان ۰۲ ، ۱۸:۱۵ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

غریب!

فک نکنم کسی باشه که در طول زندگیش احساس تنهایی رو تجربه نکرده باشه!

بریده ای از کتاب «عرفان حافظ» شهید مطهری:

انسان در این جهان یک نوع احساس بیگانگی با همه این عالم می‌کند و یک نوع احساس غربت در همه عالم می کند؛ چرا ؟ می گویند برای این است که ما، آن که «ما»ی واقعی ماست که همان روح الهی(وَ نَفخْتُ فیهِ مِنْ روحی) است، از جای دیگر به اینجا افاضه شده و باید برگردد، وطن اصلی اش اینجا نیست، جای دیگر است. از جای دیگر آمده و باید به آنجا برگردد، پس وطنش اینجا نیست، اینجا وطن سنگ است، وطن خاک است، وطن کلوخ است، وطن گیاه است، وطن سگ است، وطن حیوان است، یعنی موجودات صد درصد طبیعی. ولی ما یک موجود صد درصد طبیعی نیستیم، آن واقعیت ما واقعیت ماوراءالطبیعی است، وطن اصلی ما آنجاست، ما را از آنجا جدا کرده اند. این است که ما در اینجا غریب هستیم.

 

+ بالاخره فیلم غریب نگاه کردم. در مورد شهید بروجردی هست... یه مدت پیش خواهرم بهم گفت نگاه کنم، بعد چند روز اسم فیلم کلا یادم رفته بود، یه بار دیگه ازش پرسیدم و یادداشت کردم که سر فرصت ببینمش.چند روز پیش که عمه ها اومده بودن عیادت خواهرم، حرف شهید بروجردی شد و کتاب و... فک کنم تا قبل از این فقط اسم شهید بروجردی رو تو کتاب های دفاع مقدس دیده بودم:)... فیلم و کتاب های دفاع مقدس مثل این میمونه: منی رو که زدم جاده خاکی برمیگردونه و میاره به مسیر اصلی و البته اثرش تا کی باشه معلوم نیست...

اگر نگاهمون رو به تنهایی تغییر بدیم به حرفی که شهید مطهری میزنه شاید کمتر به دنبال پر کردن این تنهایی باشیم چه از راه درست چه از راه نادرست!... با دوست یا همسر یا بچه یا... .

خلاصه اش اینه: زحمت نکشید تنهایی با این چیزا پر نمیشه:)))... 

 

۲۶ آبان ۰۲ ، ۲۱:۳۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

از خواب گران خیز...

پدر کردستان

 

پرده اول: 

چند روز پیش با یکی از دوستان، بحث اثرگذاری شد اینکه تا الان چیکار کردیم؟! مفید بودیم؟! ... همیشه بهش فکر میکردم و فکر میکنم به اینکه جایی که الان هستم همون جایی هست که باید!؟ یا نه؟! ... فکر میکنم باید کاری انجام بدم... چرا و برای چه کاری اومدم!:)...و از این دست سوالا... 

 

پرده دوم:

مامان، کتاب هایی که امانت داده بودم به عمه، برام آورد، یه کتاب ناآشنا بین کتابا بود، گفتم اینکه مال من نیست! اشتباهی داده؟! ... بعدش یادم اومد حرفاش و فهمیدم برام فرستاده که بخونم!... همون شب شروع کردم به خوندنش!... چند تا روایت در مورد شهید بروجردی از زبان اطرافیانشون... کوتاه و آموزنده! و قابل تأمل... مثل همیشه دنیایی از حسرت...غبطه خوردن به حالشون ... رسیدم به یه صفحه که یکی از جملاتش رو هایلایت زده بودن!... «ما مأمور به تکلیفیم نه نتیجه»!!!! ...تعداد صفحات کتاب زیاد نبود و برام جذاب بود و همون شب کتاب تموم کردم. 

اول کتاب نگاهم خورد به این نوشته:« وقف در گردش»!

و

پرده آخر:

پیام دریافت شد:)

 

یکی از صفحات کتاب.

ای غنچه خوابیده چو نرگس، نگران خیز

از خواب گران، خواب گران، خواب گران، خیز

۲۵ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

دُن آرام

تابستون گذشته دفتر اول(جلد ۱و۲) دن آرام خوندم(حدود ۹۵۰ صفحه)... دفتر دوم(جلد ۳و۴) اوایل مهرماه شروع کردم به خوندن(۱۰۰۰صفحه). یک ماه و نیم خوندنش طول کشید. میخواستم بگم متن روونی داره دیدم نه! شاید خوندن آثار روسی قلق داره... اسامی اشخاص و مکان ها تو این کتاب خیلی زیاد و سخته... طوری که تا بخوای بیای بعضی هاش درست تلفظ کنی شاید چند دقیقه طول بکشه!:))... من که با چشم میخوندم هم اسامی اشخاص و هم مکان ها رو... قسمت هایی از کتاب که به توصیف های طبیعت می‌پرداخت و خیلی ادبیاتی میشد هم با چشم میخوندم و رد میشدم!... وگرنه حالا حالا ها تموم نمیشد. 

موقع خوندن دفتر دوم حسی داشتم شبیه خوندن کتاب دا!... ده سالی فاصله است بین مطالعه این دو کتاب!... وجه مشترک هردو: جنگ بود... و آنچه که اشخاص درگیر جنگ از سر میگذرونن... با خوندن صفحاتی از کتاب به وحشت میفتی از روایت های بی پرده از کشت و کشتار و... به گریه میفتی از فقدان انسانیت!... از ظلم... از بی پناهی انسان ها ... ممکنه چند ساعتی یا چند روزی زندگی به کندی و سختی بگذره... 

این کتاب رو یه کتاب مردونه! میدونم... بیشتر از این که لطافت داشته باشه و روایت کننده عشق باشه... سخت و خشن و روایت کننده جنگه...

فک میکنم شخصیت اصلی این کتاب هیچ وقت فراموش نمیکنم!... به نظرم نویسنده با عمری که گذاشته برای خلق این شخصیت خوب تونسته از پس این کار بر بیاد... از عشق گفته از دوستی ها... خانواده... خیانت ها... جنگ... اولین کشتن!... ازدواج... فرزند..‌. انسانیت... از دست دادن ها... ناامیدی... شجاعت... میل به زندگی...

یه جایی از کتاب شخصیت اصلی بعد از گذروندن چند سال جنگ و کشتن آدمای زیاد وقتی میبینه اسبش به خاطر زخمی که برداشته داره جون میده... اشک از چشمش سرازیر میشه!!...کشته شدن بی پناه، بی دفاع... سخت و تحمل ناپذیره برای کسی که هنوز وجدانی داره و انسانیتش نمرده!

فکر میکنم خوندن این کتاب مثل تجربه خیلی کوچیکی از جنگه! بعد خوندنش همون آدم قبل نیستی دیگه... اینم یه وجه مشترک دیگه با کتاب دا!:)... به این دلیل از خوندنش راضی ام... 

 

عبارت هایی از کتاب دن آرام نوشته میخائیل شولوخوف:

«پیش از آن کشت و کشتار، زندگی اش را چنان هموار راه می‌برد که چابک سواری اسب تربیت شده ای را تو میدان مسابقه ای، و حالا زندگی او را چنان با خودش می برد که اسب گسیخته افسار کف به لب آورده یی سوار ناشی و نیازموده یی را.»

«تو دل اش دردی احساس می‌کرد که رنج اش لذت بخش بود.»

«چه لذت بخش بود تو خانه خود زندگی کردن و محبت چشیدن و محبت چشاندن! اما نه، می بایست به استقبال مرگ رفت... و آنها به استقبال مرگ می روند!»

«دل اش آرام شد، چشم ها را بست، و برای گریز از این جهان پر آشوب و پر غوغا بی هوشی را به مثابه مسکنی پذیرفت و در تاریکی های غلیظ فراموشی شناور شد.»

«تماشای امواج خشم آگینی که به ساحل میخورد و در هم می شکست سخت تماشایی بود. شنیدن هزار گونه آواز آب و به هیچ نیندیشیدن و سعی در نیندیشیدن به هیچ چیزی که دست مایه ی غم باشد سخت دلنشین بود!»

۲۱ آبان ۰۲ ، ۰۹:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^