تشنگی آور به دست...

۸۱ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

از خواب گران خیز...

پدر کردستان

 

پرده اول: 

چند روز پیش با یکی از دوستان، بحث اثرگذاری شد اینکه تا الان چیکار کردیم؟! مفید بودیم؟! ... همیشه بهش فکر میکردم و فکر میکنم به اینکه جایی که الان هستم همون جایی هست که باید!؟ یا نه؟! ... فکر میکنم باید کاری انجام بدم... چرا و برای چه کاری اومدم!:)...و از این دست سوالا... 

 

پرده دوم:

مامان، کتاب هایی که امانت داده بودم به عمه، برام آورد، یه کتاب ناآشنا بین کتابا بود، گفتم اینکه مال من نیست! اشتباهی داده؟! ... بعدش یادم اومد حرفاش و فهمیدم برام فرستاده که بخونم!... همون شب شروع کردم به خوندنش!... چند تا روایت در مورد شهید بروجردی از زبان اطرافیانشون... کوتاه و آموزنده! و قابل تأمل... مثل همیشه دنیایی از حسرت...غبطه خوردن به حالشون ... رسیدم به یه صفحه که یکی از جملاتش رو هایلایت زده بودن!... «ما مأمور به تکلیفیم نه نتیجه»!!!! ...تعداد صفحات کتاب زیاد نبود و برام جذاب بود و همون شب کتاب تموم کردم. 

اول کتاب نگاهم خورد به این نوشته:« وقف در گردش»!

و

پرده آخر:

پیام دریافت شد:)

 

یکی از صفحات کتاب.

ای غنچه خوابیده چو نرگس، نگران خیز

از خواب گران، خواب گران، خواب گران، خیز

۲۵ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

دُن آرام

تابستون گذشته دفتر اول(جلد ۱و۲) دن آرام خوندم(حدود ۹۵۰ صفحه)... دفتر دوم(جلد ۳و۴) اوایل مهرماه شروع کردم به خوندن(۱۰۰۰صفحه). یک ماه و نیم خوندنش طول کشید. میخواستم بگم متن روونی داره دیدم نه! شاید خوندن آثار روسی قلق داره... اسامی اشخاص و مکان ها تو این کتاب خیلی زیاد و سخته... طوری که تا بخوای بیای بعضی هاش درست تلفظ کنی شاید چند دقیقه طول بکشه!:))... من که با چشم میخوندم هم اسامی اشخاص و هم مکان ها رو... قسمت هایی از کتاب که به توصیف های طبیعت می‌پرداخت و خیلی ادبیاتی میشد هم با چشم میخوندم و رد میشدم!... وگرنه حالا حالا ها تموم نمیشد. 

موقع خوندن دفتر دوم حسی داشتم شبیه خوندن کتاب دا!... ده سالی فاصله است بین مطالعه این دو کتاب!... وجه مشترک هردو: جنگ بود... و آنچه که اشخاص درگیر جنگ از سر میگذرونن... با خوندن صفحاتی از کتاب به وحشت میفتی از روایت های بی پرده از کشت و کشتار و... به گریه میفتی از فقدان انسانیت!... از ظلم... از بی پناهی انسان ها ... ممکنه چند ساعتی یا چند روزی زندگی به کندی و سختی بگذره... 

این کتاب رو یه کتاب مردونه! میدونم... بیشتر از این که لطافت داشته باشه و روایت کننده عشق باشه... سخت و خشن و روایت کننده جنگه...

فک میکنم شخصیت اصلی این کتاب هیچ وقت فراموش نمیکنم!... به نظرم نویسنده با عمری که گذاشته برای خلق این شخصیت خوب تونسته از پس این کار بر بیاد... از عشق گفته از دوستی ها... خانواده... خیانت ها... جنگ... اولین کشتن!... ازدواج... فرزند..‌. انسانیت... از دست دادن ها... ناامیدی... شجاعت... میل به زندگی...

یه جایی از کتاب شخصیت اصلی بعد از گذروندن چند سال جنگ و کشتن آدمای زیاد وقتی میبینه اسبش به خاطر زخمی که برداشته داره جون میده... اشک از چشمش سرازیر میشه!!...کشته شدن بی پناه، بی دفاع... سخت و تحمل ناپذیره برای کسی که هنوز وجدانی داره و انسانیتش نمرده!

فکر میکنم خوندن این کتاب مثل تجربه خیلی کوچیکی از جنگه! بعد خوندنش همون آدم قبل نیستی دیگه... اینم یه وجه مشترک دیگه با کتاب دا!:)... به این دلیل از خوندنش راضی ام... 

 

عبارت هایی از کتاب دن آرام نوشته میخائیل شولوخوف:

«پیش از آن کشت و کشتار، زندگی اش را چنان هموار راه می‌برد که چابک سواری اسب تربیت شده ای را تو میدان مسابقه ای، و حالا زندگی او را چنان با خودش می برد که اسب گسیخته افسار کف به لب آورده یی سوار ناشی و نیازموده یی را.»

«تو دل اش دردی احساس می‌کرد که رنج اش لذت بخش بود.»

«چه لذت بخش بود تو خانه خود زندگی کردن و محبت چشیدن و محبت چشاندن! اما نه، می بایست به استقبال مرگ رفت... و آنها به استقبال مرگ می روند!»

«دل اش آرام شد، چشم ها را بست، و برای گریز از این جهان پر آشوب و پر غوغا بی هوشی را به مثابه مسکنی پذیرفت و در تاریکی های غلیظ فراموشی شناور شد.»

«تماشای امواج خشم آگینی که به ساحل میخورد و در هم می شکست سخت تماشایی بود. شنیدن هزار گونه آواز آب و به هیچ نیندیشیدن و سعی در نیندیشیدن به هیچ چیزی که دست مایه ی غم باشد سخت دلنشین بود!»

۲۱ آبان ۰۲ ، ۰۹:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

فراق! اشتیاق! انتظار!

 از کتاب «پیرمرد و دریا» اثر ارنست همینگوی:

 

«اقیانوس بسیار مهربان و زیباست، ولی ناگهان می تواند بی نهایت بی رحم شود.»

«به دنبال پرنده اطراف را نگاه کرد، زیرا مصاحبت با او را دوست داشت اما پرنده رفته بود.»

«حالا وقتش نیست به چیزهایی که نداری فکر کنی، فکر کن با چیزهایی که داری چی کار میتونی بکنی.»

«فهمید چقدر لذت بخش است که به جای اینکه تنها با خودش روی دریا صحبت کند کسی را داشته باشد که با او حرف بزند.»

 

+نکته ی جذابی برام نداشت این کتاب و توصیه اش نمیکنم. البته تعداد صفحاتش کمه و زود تموم میشه.

 

+ چند سال پیش بود که این مطلب دیدم و از دیدنش خوشحال شدم انگار نقطه امید  و انگیزه ای بود برام یا حتی یه مسیر روشن:)

 

+در کتاب مکیال المکارم 80 وظیفه و تکلیف ما نسبت به حضرت مهدی در عصر غیبت بیان شده است که به شرح زیر است:

ادامه مطلب...
۱۴ مهر ۰۲ ، ۱۴:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

قلب های پاک

ادامه یادداشت ها از کتاب جین ایر اثر شارلوت برونته:

 

«+آنجا یک مدرسه روستایی است. شاگردانتان روستائیان فقیر و حداکثر دخترهای کشاورزان هستند. تنها موضوعاتی را که شما باید یاد بدهید بافندگی، دوزندگی، قرائت، املا و حساب است با این ترتیب قسمت اعظم هنر ها و قابلیت های شما بلا استفاده می ماند، با آن چه خواهید کرد؟ با قسمت اعظم افکار، تمایلات و سلیقه هایتان چه خواهید کرد؟

_ آن ها را ذخیره می‌کنم تا یک روزی به آنها احتیاج پیدا شود. محفوظ خواهد ماند.»

 

«اشخاص خوددار و کم حرف اغلب واقعا نیاز دارند که راجع به احساسات و غم هایشان خیلی زیاد با صراحت گفت و گو شود.»

 

«از اینکه می‌دیدم در قلب های پاک و ساده آن ها واقعا جایی برای خود بازکرده ام. سخت خوشحال و سپاسگزار بودم.»

 

«+ تو سعی میکنی مرا به طرف رنج و زحمت سوق دهی! منظورت از این کار چیست؟

_ منظور این است که تو را وادارم از استعداد هایی که خداوند در تو به ودیعه گذاشته استفاده کنی، و او درباره آنها مسلما یک روزی دقیقا از تو بازخواست خواهد کرد و خواهد پرسید که آنها را در چه راهی به کار برده ای.»

 

«فکر او... نقش نامی بود که بر سنگ حک شده باشد؛ تا وقتی آن سنگ موجود بود نقش هم وجود داشت.»

 

«[او] در اینجا نیست، و تازه اگر هم باشد به من چه ارتباطی دارد، چه فایده ای برایم خواهد داشت؟ حالا کار من این است که بدون او زندگی کنم. چیزی پوچ تر و بی اهمیت تر از این نیست که روز های پیاپی به سختی سپری شود و من در انتظار تغییر غیرممکن در اوضاع باشم تا پیوند ما را امکان پذیر سازد. البته من بایست در زندگی دلبستگی دیگری را جست و جو می کردم تا به جای آن بگذارم.»

 

_سر کلاس هشتم بودم، یکی از بچه ها گفت خانم ماژیکی که پارسال بهمون دادی هنوز دارم:) ننوشته باهاش و نگهش داشته بود یادگاری:)))... جایزه هم نبودا، بجز ماژیک هایی که مدرسه میده معمولا خودم چند تا رنگ خوشگل هم میخرم و استفاده میکنم تا روانشون شاد بشه:)... پارسال بچه ها میگفتن وقتی تموم شد ماژیک ها رو بهمون بده... آخر سال گذشته ماژیک رنگی ها رو که تموم هم نشده بود بهشون داده بودم:)

_ بازم کلاس هشتم:) یه استراحت دو سه دقیقه ای بهشون داده بودم و دو نفر اجازه گرفتن و رفتن بیرون... دیر کردن... بچه ها گفتن حتما تو سرویس بهداشتی گیر افتادن، درِ یکیش خرابه!:)... یکی از بچه ها که رفته بود بیرون اومد و گفت خانم در، روی میم بسته شده هر کاری کردم باز نشد:)))... صدای خنده بلند شد:) یکی از بچه ها داوطلبانه رفت برا عملیات نجات و عملیات، موفقیت آمیز بود.:)

۱۲ مهر ۰۲ ، ۰۹:۰۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

چشمان یک عاشق!

جین ایر اثر شارلوت برونته در مورد چند دوره از زندگی یه دختر یتیمه. خونه ای که به سرپرستی گرفتنش، مدرسه ( یتیم خونه) و جاییکه به عنوان معلم مشغول به کار میشه و... دوستش داشتم چون به واقعیت زندگی نزدیک بود... 

 

جملات انتخابی از کتاب: 

«آیا خوشحال‌تر نمی‌شدی اگر سعی می‌کردی خشونت او، بدگویی‌ها و بدرفتاری‌های او را فراموش کنی؟ زندگی به نظر من کوتاه‌تر از این است که آن را صرف کینه ورزی یا به خاطر سپردن بدی‌های دیگران کنیم.»

 

«+خدا کجاست؟ خدا چیست؟

- آفرینندهٔ من و توست، و هرگز چیزی که آفریده از بین نمی‌برد. من به قدرت او اعتماد مطلق دارم، و از محبت او کاملاً مطمئن هستم. دقیقه شماری می کنم تا آن لحظه مهم برسد.

 

«+ آیا میتوانی به من طلسمی بدهی تا زیبا شوم؟

- تنها طلسم لازم، چشمان یک عاشق است؛ در چنان چشم هایی شما به حد کافی زیبا هستید.»

 

«آمدنش امید هر روزه ی من بود، و جدایی از او رنج هر روزه ام.»

 

«در خواب دیدم که عاشقی و معشوق بودن

سعادتی ناگفتنی است؛

پس، بی پروا و مشتاق،

آن را مقصد حیات خود گرفتم.»

 

«سرانجام،به سعادتی ناگفتنی رسیده ام.

هم چنان که عاشقم معشوق هم هستم.»

 

«می دانیم که خداوند در همه جا هست اما مسلما حضور او را وقتی بیش تر از همیشه حس می‌کنیم که آثار قدرتش به عالیترین وجهی در جلوی نظرمان نمایان شود؛ در آسمان بی ابر شب که سیارات او هر یک در مدار خود می گردند. عظمت بی نهایت او، قدرت مطلق او و حضور او در همه جا را با وضوح تمام درک می‌کنیم.»

 

«این مصاحبت با آن ها برایم لذت حیات بخشی داشت؛ لذتی بود که از هماهنگی کامل سلیقه ها، تمایلات و اصول نشأت می گرفت.»

 

«معلمی را بسیار خوشایند و برازنده او می‌دانستم و من هم در نظر او شاگرد خوشایند و مناسبی بودم؛ شایستگی من به عنوان یک شاگرد، از شایستگی او به عنوان معلم، کمتر نبود. طبایع ما مثل کام و زبانه با هم سازگار و مکمل یکدیگر بودند، در نتیجه، محبت دو سویه ای از شدیدترین انواع محبت میان ما پدید آمد.»

 

بند آخر منو یاد رابطه خودم و معلم ریاضی دبیرستانم میندازه و همینطور خودم و دانش آموزم:)... آقای میم چند جلسه اول سال، معلم حسابانمون بود و بعدش به دلایلی معلممون تغییر کرد...البته همون سال چند جلسه اضافه با ایشون کلاس برداشتیم. هنوز یادمه اولین بار که تعجب تو چهره اش دیدم:)... یه سوالی پرسید و انتظار نداشت کسی بتونه جواب بده، وقتی به سوالش جواب درست دادم شاید شد اولین برداشت خوب ایشون از من! سال بعدش معلم گسسته و هندسه تحلیلی مون شد:)... معلم های خوب کم نداشتم، اما ایشون فوق العاده بودن در روش تدریس و اخلاق و اداره کلاس. چند سال بعد... تو یه مدرسه رفتم دیدارشون هم به خاطر رفع اشکال درسی و هم اینکه به خاطر تشکر یه یادگاری تقدیمشون کنم. جلو خودم به مدیر مدرسه گفت تو این چند سال تدریسم یکی از بهترین دانش آموزایی بوده که داشتم(اولش گفت با دو سه نفر دیگه:) بعدش دوباره گفت بهترینشون:).و من تعجب کردم و فکر کردم تعارفه:) (الان که معلم شدم میفهمم انتخاب بهترین گاهی می‌تونه سخت باشه:)... یه مدت پیش سرگروه آموزشی منطقه امون که با ‌ایشون گفت و گویی داشته، (آقای میم سرگروه آموزشی محل زندگیم بود) ... بهم گفت خیلییی ازت تعریف کرد و... یکی دو ماه پیش دوستم که انتقالی گرفته شهر خودمون، آقای میم دیده بود و بحثشون رسیده بود به من و بهش گفته بود خانوم سین بهترین دانش آموزی بود که داشتم تو اون بیست سال تدریس:)... خوشحالم از اینکه بهترین معلمم این دید خوب نسبت بهم داره! اما... قسمت دوم بند آخر شرح حال خودم و دانش آموزمه که چند باری در موردش نوشتم. (همون که یکی از نوشته هام در موردش برا تعدادی سوء تفاهم ایجاد کرد:)

۱۰ مهر ۰۲ ، ۲۲:۰۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

رنج کوتاه مدت...

یادداشت هایی از کتاب راهبی که فراری اش را فروخت اثر رابین اس شارما

 

شاید من برایش یادآور زندگی ای بودم که دوست داشت به دست فراموشی بسپارد.

 

دوستِ من، من هم همین مسیر را طی کرده ام، من نیز رنجی را که تو احساس کردی، احساس کرده ام. با این حال آموختم که هر چیزی به دلیلی اتفاق می افتد.

 

هر واقعه‌ای هدفی و هر شکستی درسی در خود دارد. من تشخیص دادم که شکست، چه شکست شخصی، چه شکست حرفه‌ای یا حتی شکست روحانی، برای گسترش شخص حیاتی است. تمامی این‌ها رشد درونی را به همراه دارند و همگی با هم دستاوردی روحی به دنبال دارند. هرگز بابت گذشته‌ات پشیمان نباش. در عوض آن را به عنوان معلمی در آغوش بگیر.

 

سوای اینکه در زندگی چه اتفاقی برایت می افتد، این تنها خودت هستی که ظرفیت انتخاب پاسخ به آن واقعه را داری. زمانی که جست و جوی نکات مثبت در هر اتفاقی در تو تبدیل به عادت می‌شود، زندگی ات به سمت سطح بالاتری به حرکت در می‌آید. این یکی از ارزشمندترین قوانین طبیعت است.

 

هیچ اشتباهی در زندگی وجود ندارد همه چیز درس است. هیچ تجربه منفی وجود ندارد همه چیز فرصتی برای رشد و آموختن و پیشرفت کردن در امتداد جاده تسلط بر نفس است. از دل سختی‌ها قدرت زاییده می‌شود. حتی درد نیز می‌تواند معلم خارق العاده‌ای باشد؛ درد بالابرنده، یا به عبارتی دیگر اینکه تو چطور واقعاً لذت بودن در قله کوهستان را درک می‌کنی مادامی که در ابتدا پایین‌ترین دره‌ها را ندیده باشی.

 

تمامی اشتباهاتی که تاکنون در زندگی ات کرده‌ای، اشتباهاتی هستند که دیگران تا پیش از تو انجام داده‌اند.

 

تنها انسان می‌تواند از خویشتنش خارج شود و کارهای درست و غلطی را که انجام داده بررسی کند.

 

 رنج کوتاه مدت برای یک برد دراز مدت.

 

کاش جوان می‌دانست و کاش پیر می توانست.

 

زمان از میان دست‌هایمان همچون ذرات ماسه سر می‌خورد و هرگز باز نمی‌گردد.

 

از زمان به خوبی مراقبت کن به خاطر داشته باش این منبعی است که دیگر تجدید نمی‌شود.

 

 

+واقعا تحمل رنج بدون تعریف معنا برا خودت و زندگی سخت و گاهی غیرممکن میشه. خدایا شکرت که هستی و حواست بهمون هست❤️

 

 

۰۸ مهر ۰۲ ، ۲۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

دنیا جای پرنده ها نبود...

یکی دو سال پیش یکی از پارکینگ های خونه رو مرتب کردیم و آب و جارو و ازش یه اتاق کار ساختیم:) با مای سیستر... کلی هم براش ذوق داشتیم... متأسفانه اون طوری که انتظار داشتیم نشد و عملا بدون استفاده موند... تا مدت زیادی بخشی از وسایل و کتاب هام اونجا بود. تا اینکه چند روز پیش رفتیم سراغشون... تو یه دفتر قسمت هایی از کتاب هایی که خونده بودم رو یادداشت کرده بودم. یه تعدادی رو تایپ کردم و یادداشت برداری رو از سر گرفتم:)

 

از یادداشت ها: 

از گذشته خاطرات بسیاری باقی مانده خاطراتی که هیچ کدام از ما هنوز نتوانستیم فراموش کنیم.(از کتاب ربه کا اثر دافنه دوموریه)

 

خوشبختی هم چیزی نیست که بتوان صاحب آن شد. خوشبختی به چگونه اندیشیدن و حالت روانی ما بستگی دارد.(از کتاب ربه کا اثر دافنه دوموریه)

 

از روی تجربیاتم می‌گویم که اگر کسی برای رسیدن به چیزی سخت تلاش کند، به آن نمی‌رسد و وقتی تا جایی که می‌تواند از آن دوری کند آن مورد سر راهش سبز می‌شود. (از کتاب کافکا در کرانه اثر هاروکی موراکامی)

 

وقتی عزیزی را از دست می‌دهی، دلتنگی‌های عجیبی به سراغت می‌آید. دلت برای چیزهای کوچک تنگ می‌شود، برای لبخندها، برای اینکه چطور در خواب غلت می‌زد، حتی برای رنگ زدن یک اتاق به خاطر او. (از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن)

 

این دنیا دنیایی بود که آدم قبل از اینکه وقتش سر برسد از مد افتاده می‌شد. (از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن)

 

دیشب چند دقیقه آخر فیلم اخراجی های۱ رو دیدم، همزمان میبافتم (کلاه برای خواهرزاده:) رسید جاییکه امین حیایی ماسکش درآورد داد به دختری که تو کمد پیدا کرده بود! و بعدش اون گریه اش و موسیقی:)... هر کاری کردم نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه ام گرفت:)... البته وقتی امین حیایی شروع کرد به حرف زدن به خاطر صداش، خواهرم یه نگاه بهم انداخت و خنده ام گرفت:))... گریه و خنده با هم:)...

کاش ما اخراجی ها هم بتونیم پرواز تجربه کنیم... 

 

۰۷ مهر ۰۲ ، ۱۴:۳۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
سین ^_^

کفتر باز

سال ها پیش...دانشگاه ... سالن اجتماعات... سخنرانی که نمی‌دونم کی بود و موضوع سخنرانیش چی؟! ... اما یه چیزی گفت که ذهن درگیرم رو درگیرتر کرد... شاید نگران تر، غصه دارتر...

محتوای صحبتش، نه عین کلمات این بود: می‌دونید چرا کفتر بازی بده؟ کفتر باز دل میده به کبوتر، مثل این میمونه چسبی رو یه بار استفاده کنی، دیگه نمیچسبه!...

چند روز اخیر چند باری اسمش از زبون بقیه می‌شنیدم و حس میکردم سلول به سلول بدنم غمگین میشن و شاید انعکاسش برای لحظاتی تو چشمام قابل رؤیت میشد!... «غم» برا توصیف اون حس کافی نیست... واژه ای نیافتم و ناچاراً استفاده شد. مخلوطی بود از حزن، درد، یأس، حسرت و...

 

 

گزیده هایی از هشت کتاب سهراب سپهری:

«ما می رویم، و آیا در پی ما، یادی از درها خواهد گذشت؟»

 

«ما می گذریم، و آیا غمی بر جای ما، در سایه ها خواهد نشست؟»

 

«یادت جهان را پر غم میکند، و فراموشی کیمیاست.»

 

«غم از دستم در آیینه رها شد، خواب آیینه را شکست.»

 

خیلی وقت پیش هشت کتابُ خوندم اما خیلی از اشعار در عین زیبایی، درکشون برام سخت بود...

۰۴ مهر ۰۲ ، ۰۰:۴۲ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
سین ^_^

چرا انسانْ، زیبا نمیرد؟

کتاب حماسه حسینی سخنرانی های شهید مطهری از سال ۴۷ تا ۵۶، شامل ۷ فصل و ۴۲۸ صفحه است. به مطالب زیاد و مهمی حول حادثه کربلا می‌پردازه. خوندن این کتاب باعث شد به جواب یه سری سوالاتی که در ذهنم بود برسم. خود کتاب سوالاتی رو مطرح و بهش پاسخ داده بود و زاویه دید مناسبی ارائه می‌کنه. ضمن دادن اطلاعات جدید، اطلاعات قبل رو نظم میبخشه. مقایسه گذشته و حال و درس عبرت گرفتن و وادار کردن به تفکر و بررسی. این کتاب یکی از دلایل مهم برای شروع یک سیر منظم مطالعاتی شد:)

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

اشعاری که امام حسین علیه السلام وقتی در راه کربلا بود می خواند:

اگرچه دنیا قشنگ و نفیس و زیباست اما هرچه دنیا قشنگ و زیبا باشد آن خانه پاداش الهی خیلی قشنگ تر و زیبا تر و عالی تر است.

اگر مال دنیا را آخرش باید گذاشت و رفت، چرا انسان نبخشد، چرا انسان به دیگران کمک نکند، چرا انسان خیر نرساند؟

اگر این بدن ها آخر کار باید بمیرد، آخرش اگر در بستر شده هم باید مرد، در مبارزه با یک بیماری و یک میکروب شده هم باید مرد، پس چرا انسانْ زیبا نمیرد؟پس کشته شدن انسان به شمشیر در راه خدا بسیار جمیل تر و زیباتر است.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

از خیلی وقت پیش شروع کردم به کتاب خوندن، فک کنم سوم راهنمایی بودم و از کتابهای پدر برمی داشتم و می‌خوندم... کتاب های اخلاقی و اینا... بهم میگفتن این کتابا رو نخون مناسب سنت نیست! کاش همون موقع راهنمایی بود و بهم می‌گفت کتاب های شهید مطهری رو بخون:)! ... دانشگاه که بودیم چند تا از کتاب های شهید مطهری رو خوندم... فک کنم دوره ای برگزار شد ولی به سرانجام نرسید... فقط یادمه برا کتاب داستان راستان جلسه پرسش و پاسخ و تحلیل داشتیم و یکی از نکات مهمی که اونجا فهمیدم این بود چقدر برداشت ها، نوع نگاه و دقت افراد می‌تونه متفاوت باشه. چقدر این همفکری ها خوب بود. مثلا اگه از یه مطلب دو نکته یاد میگیرم وقتی تنهایی میخونم ممکنه با بحث و هم اندیشی بشه ده نکته. این همه کتاب خوندم ، رمان، روانشناسی، اخلاقی، زندگینامه، تاریخی، فلسفی و... خیلی خوب بوده چون زندگی ها رو تجربه کردم و همه احساسات:)... اما به نظرم اگر آثار شهید مطهری رو خونده بودم به خاطر نظام فکری ( نمی‌دونم این واژه مناسبه یا نه!) که ایجاد می‌کنه بهره‌برداری از بقیه کتاب ها رو چندین برابر می‌کنه و یه سپر محافظی هم ایجاد می‌کنه در مقابل آثار سوء برخی مطالعات:)

از اون جایی که هیچ وقت دیر نیست شروع کردم به برنامه ریزی و مطالعه... گرچه تو این مسیر تنهام و راهنما و همراهی نیست و چند سال طول می‌کشه اما امیدوارم که پای تصمیمم بمونم و به عهد با خودم وفادار باشم.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تلویزیون روشن بود و خواهرم داشت نگاه میکرد، دیدم استاد پناهیان داره صحبت می‌کنه نشستم به دیدن و شنیدن صحبت ها... در مورد اربعین می‌گفت ... از نزدیک ندیدم ولی شنیده ها تأیید می‌کنه حرفایی که میزدن‌... میگفتن این مهربونی، حرص نزدن و تعامل بین آدمای مختلف تو این مسیر داره زندگی آینده زیر سایه امام عصر(عج) بهمون نشون میده.

اللهم عجل لولیک الفرج❤️

۱۳ شهریور ۰۲ ، ۱۶:۰۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

دلتنگم!

اقلیت

در اقلیّت بودن، تنها بودن نیست.

«چه بسا گروهی اندک

که بر بسیاران غلبه کردند...»

 

پر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه ای 

شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

*****************************************

به روی آینه پر غبار من بنویس : 

بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

*****************************************

خواب دیدیم که رویاست، ولی رویا نیست

عمر جز «حسرت دیروز» و «غم فردا» نیست 

*****************************************

هنر عشق فراموشی عمر است، ولی 

خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست 

*****************************************

« غم » قرار دل پر مشغله عشاق است 

*****************************************

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته ام:

عشق گنجی است که افزونی اش از انفاق است

*****************************************

باد مشتی ورق از دفتر عمر آورده ست 

عشق، سرگرمی سوزاندن این اوراق است!

*****************************************

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ 

هیچ فرقی نیست وقتی چاره‌ای جز آب نیست!

*****************************************

من چه در وهم وجودم چه عدم، دلتنگم 

از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم 

*****************************************

حال، در خوف و رجا رو به تو برمی‌گردم 

دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم 

*****************************************

نشد از یاد برم خاطرهٔ دوری را 

گر چه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!

*****************************************

چه خواهد کرد با ما عشق ؟! پرسیدیم و خندیدی 

فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را 

*****************************************

کوشش چه می‌کنی که از این سنگ بگذری

کوهی است پشت سنگ، از این بیشتر مکوش

*****************************************

از یاد بردن غم عالم میسر است

اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش

*****************************************

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است

*****************************************

عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت

چه سخن ها که خدا با من تنها دارد

*****************************************

در کف بازار دنیا عمر خود را باختی

*****************************************

زیر بار عشق قامت راست کردن ساده نیست

*****************************************

«صبر» درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!

هر چه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم...

*****************************************

که باور می‌کند با اینکه از آغاز می دیدی

که منکر می شویم آخر خودت را ساختی ما را

*****************************************

به جای شکر، گاهی صخره ها در گریه می گویند

چرا سیلی خور امواج دریا ساختی ما را؟

*****************************************

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست

*****************************************

این ماهی افتاده در تُنگ تماشا را 

پس کی به آن دریای آبی رنگ می خوانند؟!

 

وقتی داشتم اشعار می‌خوندم، دختر خواهرم تو اتاق بود و سرش تو گوشی طبق معمول:/... بهش گفتم بیا شعرهایی که می‌خوام یادداشت کنم برام تایپ کن. درسته حوصله نوشتن نداشتم:) ولی دیدم اینطوری یه چیزی یاد میگیره... چند تا کلمه و مفهوم جدید همینطور املای کلمات ‌‌‌و... . بعضی جاها ازش می‌پرسیدم می‌دونی مخاطبش کیه؟ بلد بود:)... ازش پرسیدم می‌دونی ملک الموت یعنی چی؟ بعد برای توضیحش گفتم ملک ملائکه، الموت الآمریکا:))... جوابُ فهمید و گفت دیدی چه خوب متوجه شدم؛ منم گفتم دیدی چه خوب توضیح دادم:)))... 

 

خورشید

۰۱ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۳۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^