تشنگی آور به دست...

۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خداوند» ثبت شده است

لیمو ترش!

لیمو ترش خیلی دوست دارم!... تو حیاط خونه مون درخت میوه داریم، لیمو ترش نداریم، خونه همسایه لیموترش داره از این لیمو زرد بزرگا... از حیاط ما هم میشه دیدشون:/... انگار نمیچیننشون!... سال گذشته فک کنم یه جا همه رو چیده بودن چون یه پلاستیک بزرگ برامون آوردن... به مامان گفتم نقشه دارم!!:)) وقتی تو حیاطی صدات میزنم مامان لیمو ترش نداریم؟ بعد جواب میدی نه نداریم:))) تا بشنون و برامون لیمو بیارن:))) یا اینکه مثلا تو حیاطیم و داریم حرف می‌زنیم میگم به به چقدر لیمو ترش خوشمزه است. چند روز پیش خیلی لیمو ترش دلم میخواست، نمی‌دونم چقدر بعدش، روز بعدش یا دو روز یا... برا همکار(هم سرویسی) خواهرم لیموترش آورده بودن دانش آموزاش، به خواهرم اینا هم تعارف کرده بود و خواهرم یه دونه برداشته بود برا من:)... اینطوری بود که ما به لیموترش رسیدیم:)...

چیزی که به ذهنم رسید این بود... ببین لیمو از کجا به دستت رسید... خدا داره بهت نشون میده باور داشته باش همه چی دست خودشه..‌. ایمان داشته باش... بیشتر از گذشته... از جایی که فکر نمیکنی بهت میرسه... 

 فکر میکنم این زیادی منطقی بودنم خوب نیست!

 

+ بعضیا پایان زندگیشون میشه آغاز زندگی(واقعی) شاید هزاران نفر!... مگه میشه به این نوع پایان غبطه نخورد؟!

۲۶ دی ۰۲ ، ۱۷:۵۵ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

درمان همه دردها...

امروز به خاطر قضیه ای یاد داستان داش آکل افتادم!... فک کنم تو کتاب ادبیات دبیرستان مون بود! ... هنوز یادم مونده بود! ...برا خواهرم تعریفش کردم... بعدش خلاصه داستان از اینترنت خوندم تا کلیات داستان خوب یادم مونده!... داش آکل از اون شخصیت های فراموش نشدنی شد برام! ... شاید پایان داستان در این ماندگاری بی تاثیر نبوده!

... این داستان هم تاریکی و تلخی و ناامیدی داشت مثل دو اثر دیگه ی صادق هدایت که خوندم! ... اما چیزی داشت که ته ذهنم بمونه و شاید میدونم چرا! می‌تونستم داش آکل درک کنم!

 

و جالب اینکه اتفاقی این  کلیپ  دیدم!:)

 

اگر بگویم بیا، آیا میایی؟

اگر بگویم برو، آیا می روی؟

حتی اگر تا ابد منتظرت بمانم

باز هم نمی توانیم با هم باشیم

شاید تقدیر ما از هم جداست

اگر نمی توانی بیایی پس مرا ببر

 

تیتراژ سریال یانگوم:)

 بازخوانی شده بود و برا اولین بار معنیشو فهمیدم! 

چندین بار دیدمش و هر بار نتونستم جلو اشک ها رو بگیرم!:)

 

+خدای من بهش فکر میکنم چطور تو اون سن اون بار سنگین تونستم تحمل کنم روی قلب و روحم... البته بودنت درمان همه دردهاست!...:)

۰۸ دی ۰۲ ، ۰۰:۴۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

تو از آزردن من بی نیازى و من...

خدایا من نمی‌دانم روزی‌ام در کجاست، و آن را تنها بر پایه گمانهایى که بر خاطرم مى ‏گذرد می‌جویم، و ازاین‏ رو در جستجوى آن شهرها را زیر پا می‌گذارم، پس در آنچه که خواهان آنم همچون حیرت‏ زدگانم، نمی‌دانم آیا در دشت است‏ یا در کوه؟ در زمین است یا در آسمان؟ در خشکى است یا در دریا؟ نمی‌دانم به دست کیست؟ و از جانب چه‏ کسى است؟ ولى به یقین می‌دانم که دانش آن نزد تو و اسباب آن به دست توست و تویى که آن را با لطف خویش تقسیم می‌کنى و با رحمت خود براى آن سبب فراهم می‌سازى، خدایا، پس بر محمد و خاندان او درود فرست و بارپروردگارا، روزى خود را بر من گسترده ساز و به دست آوردنش را برایم آسان نما و جاى دریافتش را نزدیک قرار ده و با طلب آنچه برایم در آن روزى مقدر نکرده‏ اى به زحمتم میفکن، چه‏ تو از آزردن من بی نیازى و من به رحمتت نیازمندم، پس بر محمد و خاندان او درود فرست، و با لطف و فضل خویش بر بنده‏ ات‏ کرم نما، تو صاحب بخشش بزرگ هستى.(از تعقیبات نماز عشا)

 

امیر المؤمنین (علیه السّلام) میفرمود: اى مردم بدانید کمال دین طلب علم و عمل بدانست، بدانید که طلب علم بر شما از طلب مال لازم‌تر است زیرا مال براى شما قسمت و تضمین شده. عادلى (که خداست) آن را بین شما قسمت کرده و تضمین نموده و بشما میرساند ولى علم نزد أهلش نگهداشته شده و شما مأمورید که آن را از اهلش طلب کنید، پس آن را بخواهید.

 

با دانش آموزای کلاس دهم، آمادگی دفاعی دارم... فرصت داریم برای گفت و گو در مورد مسائل مهم، مسائل روز و... بهشون گفتم دنبال اطلاعات و آگاهی و بینش باشید! ...اینکه من بیام یه مطلبی رو به شما بگم و شما هم به به و چه چه! ممکنه همین امروز یا فردا یه نفر دیگه خلافش رو بگه و دوباره شما به به و چه چه! چرا؟ چون خودتون آگاهی ندارید، بینش ندارید! . سعی میکنم کتاب معرفی کنم و سخنرانی و سخنران ... بهشون گفتم( در واقع به خودم!) بالاخره خواه ناخواه تو یکی از جبهه های حق یا باطل باید قرار بگیریم... راه گریزی نیست... پس باید براش آماده بشیم... 

۰۸ آذر ۰۲ ، ۱۳:۴۷ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

منِ او

من ِِاو

دو سه سال پیش، کتابدار کتابخونه عمومی شهر پیشنهاد مطالعه گروهی رو داد. گروه واتساپی:) تشکیل شد و چند تا کتاب پیشنهاد شد و به رأی گذاشته شد و هر روز تعداد صفحاتی خونده میشد و بررسی... کتاب امیر کبیر از اقبال آشتیانی و نامیرا از صادق کرمیار و سمفونی مردگان اثر صادق هدایت؛ از کتاب هایی بود که با هم خوندیم... کتاب «منِ او» از جمله کتاب های پیشنهادی بود که برای مطالعه رأی نیاورد ولی اسم کتاب و طرح جلد انارش تو خاطرم موند!:)

چند روز پیش پی دی اف اش رو خریدم و شروع کردم به مطالعه... کتابی بود که اون لحظه به ذهنم رسید!... تا یک سوم کتاب که پیش رفتم بیشتر خسته شدم و ناامید از خوندنش به جای جذب شدن... ولی خوندنش رو رها نکردم و امروز تمومش کردم... به نظرم کتاب پر بود از کنایه ها و آشفته نویسی و پیچیدگی:/... طنز داشت، خنده هم بود... و عشق متفاوتی! که روایت کرد، دلیلی که منو پای کتاب نگه داشت... تفاوت سبک نویسنده و خلاقیتش در ربط قضایا و اشخاص و مکان ها و ... به هم یه کتاب متفاوت ساخته! 

 

جملاتی از کتاب «منِ او» اثر رضا امیرخانی

«اگر یک آدم خوب، خیلی خوب،میان یک جمع نباشد، آن جمع، بشمار سه از بین می‌رود.»

«حکما کور بهتر می بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست. چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است.»

«قصدش این نبود که برود و چیزی یاد بگیرد. قصدش این بود که برود و چیزی را از یاد ببرد.»

«نمی گویم دوستش نداشته باش! می گویم بفهم که چه جور دوستش داری! به خیالت محبت او، تکه ای از محبت الهی است، نه؟!»

۳۰ آبان ۰۲ ، ۱۸:۱۵ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

غریب!

فک نکنم کسی باشه که در طول زندگیش احساس تنهایی رو تجربه نکرده باشه!

بریده ای از کتاب «عرفان حافظ» شهید مطهری:

انسان در این جهان یک نوع احساس بیگانگی با همه این عالم می‌کند و یک نوع احساس غربت در همه عالم می کند؛ چرا ؟ می گویند برای این است که ما، آن که «ما»ی واقعی ماست که همان روح الهی(وَ نَفخْتُ فیهِ مِنْ روحی) است، از جای دیگر به اینجا افاضه شده و باید برگردد، وطن اصلی اش اینجا نیست، جای دیگر است. از جای دیگر آمده و باید به آنجا برگردد، پس وطنش اینجا نیست، اینجا وطن سنگ است، وطن خاک است، وطن کلوخ است، وطن گیاه است، وطن سگ است، وطن حیوان است، یعنی موجودات صد درصد طبیعی. ولی ما یک موجود صد درصد طبیعی نیستیم، آن واقعیت ما واقعیت ماوراءالطبیعی است، وطن اصلی ما آنجاست، ما را از آنجا جدا کرده اند. این است که ما در اینجا غریب هستیم.

 

+ بالاخره فیلم غریب نگاه کردم. در مورد شهید بروجردی هست... یه مدت پیش خواهرم بهم گفت نگاه کنم، بعد چند روز اسم فیلم کلا یادم رفته بود، یه بار دیگه ازش پرسیدم و یادداشت کردم که سر فرصت ببینمش.چند روز پیش که عمه ها اومده بودن عیادت خواهرم، حرف شهید بروجردی شد و کتاب و... فک کنم تا قبل از این فقط اسم شهید بروجردی رو تو کتاب های دفاع مقدس دیده بودم:)... فیلم و کتاب های دفاع مقدس مثل این میمونه: منی رو که زدم جاده خاکی برمیگردونه و میاره به مسیر اصلی و البته اثرش تا کی باشه معلوم نیست...

اگر نگاهمون رو به تنهایی تغییر بدیم به حرفی که شهید مطهری میزنه شاید کمتر به دنبال پر کردن این تنهایی باشیم چه از راه درست چه از راه نادرست!... با دوست یا همسر یا بچه یا... .

خلاصه اش اینه: زحمت نکشید تنهایی با این چیزا پر نمیشه:)))... 

 

۲۶ آبان ۰۲ ، ۲۱:۳۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

چشمان یک عاشق!

جین ایر اثر شارلوت برونته در مورد چند دوره از زندگی یه دختر یتیمه. خونه ای که به سرپرستی گرفتنش، مدرسه ( یتیم خونه) و جاییکه به عنوان معلم مشغول به کار میشه و... دوستش داشتم چون به واقعیت زندگی نزدیک بود... 

 

جملات انتخابی از کتاب: 

«آیا خوشحال‌تر نمی‌شدی اگر سعی می‌کردی خشونت او، بدگویی‌ها و بدرفتاری‌های او را فراموش کنی؟ زندگی به نظر من کوتاه‌تر از این است که آن را صرف کینه ورزی یا به خاطر سپردن بدی‌های دیگران کنیم.»

 

«+خدا کجاست؟ خدا چیست؟

- آفرینندهٔ من و توست، و هرگز چیزی که آفریده از بین نمی‌برد. من به قدرت او اعتماد مطلق دارم، و از محبت او کاملاً مطمئن هستم. دقیقه شماری می کنم تا آن لحظه مهم برسد.

 

«+ آیا میتوانی به من طلسمی بدهی تا زیبا شوم؟

- تنها طلسم لازم، چشمان یک عاشق است؛ در چنان چشم هایی شما به حد کافی زیبا هستید.»

 

«آمدنش امید هر روزه ی من بود، و جدایی از او رنج هر روزه ام.»

 

«در خواب دیدم که عاشقی و معشوق بودن

سعادتی ناگفتنی است؛

پس، بی پروا و مشتاق،

آن را مقصد حیات خود گرفتم.»

 

«سرانجام،به سعادتی ناگفتنی رسیده ام.

هم چنان که عاشقم معشوق هم هستم.»

 

«می دانیم که خداوند در همه جا هست اما مسلما حضور او را وقتی بیش تر از همیشه حس می‌کنیم که آثار قدرتش به عالیترین وجهی در جلوی نظرمان نمایان شود؛ در آسمان بی ابر شب که سیارات او هر یک در مدار خود می گردند. عظمت بی نهایت او، قدرت مطلق او و حضور او در همه جا را با وضوح تمام درک می‌کنیم.»

 

«این مصاحبت با آن ها برایم لذت حیات بخشی داشت؛ لذتی بود که از هماهنگی کامل سلیقه ها، تمایلات و اصول نشأت می گرفت.»

 

«معلمی را بسیار خوشایند و برازنده او می‌دانستم و من هم در نظر او شاگرد خوشایند و مناسبی بودم؛ شایستگی من به عنوان یک شاگرد، از شایستگی او به عنوان معلم، کمتر نبود. طبایع ما مثل کام و زبانه با هم سازگار و مکمل یکدیگر بودند، در نتیجه، محبت دو سویه ای از شدیدترین انواع محبت میان ما پدید آمد.»

 

بند آخر منو یاد رابطه خودم و معلم ریاضی دبیرستانم میندازه و همینطور خودم و دانش آموزم:)... آقای میم چند جلسه اول سال، معلم حسابانمون بود و بعدش به دلایلی معلممون تغییر کرد...البته همون سال چند جلسه اضافه با ایشون کلاس برداشتیم. هنوز یادمه اولین بار که تعجب تو چهره اش دیدم:)... یه سوالی پرسید و انتظار نداشت کسی بتونه جواب بده، وقتی به سوالش جواب درست دادم شاید شد اولین برداشت خوب ایشون از من! سال بعدش معلم گسسته و هندسه تحلیلی مون شد:)... معلم های خوب کم نداشتم، اما ایشون فوق العاده بودن در روش تدریس و اخلاق و اداره کلاس. چند سال بعد... تو یه مدرسه رفتم دیدارشون هم به خاطر رفع اشکال درسی و هم اینکه به خاطر تشکر یه یادگاری تقدیمشون کنم. جلو خودم به مدیر مدرسه گفت تو این چند سال تدریسم یکی از بهترین دانش آموزایی بوده که داشتم(اولش گفت با دو سه نفر دیگه:) بعدش دوباره گفت بهترینشون:).و من تعجب کردم و فکر کردم تعارفه:) (الان که معلم شدم میفهمم انتخاب بهترین گاهی می‌تونه سخت باشه:)... یه مدت پیش سرگروه آموزشی منطقه امون که با ‌ایشون گفت و گویی داشته، (آقای میم سرگروه آموزشی محل زندگیم بود) ... بهم گفت خیلییی ازت تعریف کرد و... یکی دو ماه پیش دوستم که انتقالی گرفته شهر خودمون، آقای میم دیده بود و بحثشون رسیده بود به من و بهش گفته بود خانوم سین بهترین دانش آموزی بود که داشتم تو اون بیست سال تدریس:)... خوشحالم از اینکه بهترین معلمم این دید خوب نسبت بهم داره! اما... قسمت دوم بند آخر شرح حال خودم و دانش آموزمه که چند باری در موردش نوشتم. (همون که یکی از نوشته هام در موردش برا تعدادی سوء تفاهم ایجاد کرد:)

۱۰ مهر ۰۲ ، ۲۲:۰۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

دنیا جای پرنده ها نبود...

یکی دو سال پیش یکی از پارکینگ های خونه رو مرتب کردیم و آب و جارو و ازش یه اتاق کار ساختیم:) با مای سیستر... کلی هم براش ذوق داشتیم... متأسفانه اون طوری که انتظار داشتیم نشد و عملا بدون استفاده موند... تا مدت زیادی بخشی از وسایل و کتاب هام اونجا بود. تا اینکه چند روز پیش رفتیم سراغشون... تو یه دفتر قسمت هایی از کتاب هایی که خونده بودم رو یادداشت کرده بودم. یه تعدادی رو تایپ کردم و یادداشت برداری رو از سر گرفتم:)

 

از یادداشت ها: 

از گذشته خاطرات بسیاری باقی مانده خاطراتی که هیچ کدام از ما هنوز نتوانستیم فراموش کنیم.(از کتاب ربه کا اثر دافنه دوموریه)

 

خوشبختی هم چیزی نیست که بتوان صاحب آن شد. خوشبختی به چگونه اندیشیدن و حالت روانی ما بستگی دارد.(از کتاب ربه کا اثر دافنه دوموریه)

 

از روی تجربیاتم می‌گویم که اگر کسی برای رسیدن به چیزی سخت تلاش کند، به آن نمی‌رسد و وقتی تا جایی که می‌تواند از آن دوری کند آن مورد سر راهش سبز می‌شود. (از کتاب کافکا در کرانه اثر هاروکی موراکامی)

 

وقتی عزیزی را از دست می‌دهی، دلتنگی‌های عجیبی به سراغت می‌آید. دلت برای چیزهای کوچک تنگ می‌شود، برای لبخندها، برای اینکه چطور در خواب غلت می‌زد، حتی برای رنگ زدن یک اتاق به خاطر او. (از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن)

 

این دنیا دنیایی بود که آدم قبل از اینکه وقتش سر برسد از مد افتاده می‌شد. (از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن)

 

دیشب چند دقیقه آخر فیلم اخراجی های۱ رو دیدم، همزمان میبافتم (کلاه برای خواهرزاده:) رسید جاییکه امین حیایی ماسکش درآورد داد به دختری که تو کمد پیدا کرده بود! و بعدش اون گریه اش و موسیقی:)... هر کاری کردم نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه ام گرفت:)... البته وقتی امین حیایی شروع کرد به حرف زدن به خاطر صداش، خواهرم یه نگاه بهم انداخت و خنده ام گرفت:))... گریه و خنده با هم:)...

کاش ما اخراجی ها هم بتونیم پرواز تجربه کنیم... 

 

۰۷ مهر ۰۲ ، ۱۴:۳۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
سین ^_^

دلتنگم!

اقلیت

در اقلیّت بودن، تنها بودن نیست.

«چه بسا گروهی اندک

که بر بسیاران غلبه کردند...»

 

پر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه ای 

شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

*****************************************

به روی آینه پر غبار من بنویس : 

بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

*****************************************

خواب دیدیم که رویاست، ولی رویا نیست

عمر جز «حسرت دیروز» و «غم فردا» نیست 

*****************************************

هنر عشق فراموشی عمر است، ولی 

خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست 

*****************************************

« غم » قرار دل پر مشغله عشاق است 

*****************************************

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته ام:

عشق گنجی است که افزونی اش از انفاق است

*****************************************

باد مشتی ورق از دفتر عمر آورده ست 

عشق، سرگرمی سوزاندن این اوراق است!

*****************************************

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ 

هیچ فرقی نیست وقتی چاره‌ای جز آب نیست!

*****************************************

من چه در وهم وجودم چه عدم، دلتنگم 

از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم 

*****************************************

حال، در خوف و رجا رو به تو برمی‌گردم 

دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم 

*****************************************

نشد از یاد برم خاطرهٔ دوری را 

گر چه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!

*****************************************

چه خواهد کرد با ما عشق ؟! پرسیدیم و خندیدی 

فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را 

*****************************************

کوشش چه می‌کنی که از این سنگ بگذری

کوهی است پشت سنگ، از این بیشتر مکوش

*****************************************

از یاد بردن غم عالم میسر است

اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش

*****************************************

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است

*****************************************

عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت

چه سخن ها که خدا با من تنها دارد

*****************************************

در کف بازار دنیا عمر خود را باختی

*****************************************

زیر بار عشق قامت راست کردن ساده نیست

*****************************************

«صبر» درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!

هر چه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم...

*****************************************

که باور می‌کند با اینکه از آغاز می دیدی

که منکر می شویم آخر خودت را ساختی ما را

*****************************************

به جای شکر، گاهی صخره ها در گریه می گویند

چرا سیلی خور امواج دریا ساختی ما را؟

*****************************************

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست

*****************************************

این ماهی افتاده در تُنگ تماشا را 

پس کی به آن دریای آبی رنگ می خوانند؟!

 

وقتی داشتم اشعار می‌خوندم، دختر خواهرم تو اتاق بود و سرش تو گوشی طبق معمول:/... بهش گفتم بیا شعرهایی که می‌خوام یادداشت کنم برام تایپ کن. درسته حوصله نوشتن نداشتم:) ولی دیدم اینطوری یه چیزی یاد میگیره... چند تا کلمه و مفهوم جدید همینطور املای کلمات ‌‌‌و... . بعضی جاها ازش می‌پرسیدم می‌دونی مخاطبش کیه؟ بلد بود:)... ازش پرسیدم می‌دونی ملک الموت یعنی چی؟ بعد برای توضیحش گفتم ملک ملائکه، الموت الآمریکا:))... جوابُ فهمید و گفت دیدی چه خوب متوجه شدم؛ منم گفتم دیدی چه خوب توضیح دادم:)))... 

 

خورشید

۰۱ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۳۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

بحرٌ عمیق

کهکشان نیستی

«بُنَیَّ اِنَّ الدُّنْیا بَحْرٌ عَمیقٌ غَرِقَ فیها الأَکْثَرُونَ»

«پسر کم! دنیا دریایی ژرف است که بیشتر مردم در آن غرق گشته اند.»

 

«روح، راکب بدن و سوار بر آن است. اگر در این دنیا می خواهی روح را به مقصد برسانی، باید بدن را تیمار کنی تا زمین گیر نشود و تو را از راه باز ندارد.»

^_^ دو سه سال پیش بود که برا خودم برنامه چیده بودم برا مطالعه و سخنرانی و ...(برنامه ای که از حد اعتدال خارج بود) اصلا حواسم به خورد و خوراک و خواب نبود... و بعدش مجبور شدم زمانی رو بذارم برا جبران خسارتی که به جسم زده بودم:)... 

 

«محبت خوب است؛ اما تا آدمش که باشد. زمانی دلی تو را دوست دارد که قد خواسته‌هایش به اندازه همین دنیاست و زمانی قلبی دوست دار توست که زلال و آسمانی شده است.برای من مبدأ عشق و منشأ تراوش آن مهم بود.»

^_^ به شددددت اینو قبول دارم و شااااید یکییی از دلایل تنهاییم همین باشه:)!

 

«دایره‌ای که سید علی پا در آن گذاشته بود، داستان بی‌کران و ناتمام عشق بود که هفت آسمان و هفت زمین در آن کوچک به شمار می‌رفت؛... . سید علی به دنبال توحید بود؛ حقیقتی که در آن هرچه از خویشتن بکاهی، قوت و ظهورش را بیشتر خواهی یافت»

 

«آن هنگام که آیه آیه‌های وجود به خواهشی برسند و از اعماق وجود به شکل فریاد برخیزند، خداوند از درون، راه را برای انسان می‌گشاید؛ اما این گشایش بی تردید، همراه با امتحانی دیگر و سنجه‌ای عظیم‌تر است.»

 

« مرد خانه اگر مرد باشد، با محبتش دل زن را به دست می‌آورد و او نیز با نداری، غم و غصه و هر رنج و دردی می سازد.»

^_^ محبت...:)

 

« حقیقت عجیب است، مردم عالم ها را از هم جدا می دانند، در صورتی که عوالم در بطون هم پیچیده شده اند و...»

^_^ وقتی داشتم زیرمجموعه ها رو میگفتم برا نهمی ها... یه اشاره ای کردم به عوالم و اینکه خدا همه جا هست و عالم محضر خداست و... از نمودار ون و همینطور عضویت! کمک گرفتم. وقتی داریم A زیرمجموعه B . اگر فاطمه عضو A باشه عضو B هم هست. خدا بالا مجموعه همه مجموعه هاست یعنی احاطه داره و همه جا هست و... این نوع مثال می‌تونه درک بخشی از حقیقت رو راحت تر کنه گرچه نواقصی هم داره... فک میکنم به فهم درس هم کمک می‌کنه و شاید درس رو شیرین تر کنه و ملموس تر.

 

«خواندن و شنیدن امری است لازم، اما رسیدن و دیدن، امری است برتر.»

 

«سخنانش همچون امواجی بودند که گویا از درون قلبم در زبان او جاری و به بهترین شکل، به لفظ بدل می‌شدند و جان تشنه ی مرا از مواجه شدن با آنچه در طلبش بودم، به شور و اشتیاق می کشاندند.»

^_^ وقتی بعضی اشعار یا مطالب رو میخونم یا سخنرانی گوش میدم همچین حالی دارم:). از دلایل علاقمندی به مطالعه و ... همین لحظات شور و اشتیاق هست.

 

«آنان که فقط می خوانند و می دانند، فرقی عظیم دارند با آنان که رفته اند و دیده اند و چشیده اند.»

^_^ ما که فعلا در مرحله خواندن به سر می‌بریم ، و نه حتی دانستن:/

 

«ماجرایی که بسیار در او قوت داشت و موجب شیرینی بیش از پیش همنشینی با او می شد، طنزی بود که در وجودش نهفته بود.»

 

«گاهی خداوند چهل روز بنده را در سختی و گرفتاری قرار می دهد تا یک بار از تهِ دل «یا اللّٰه» بگوید و به یاد خدا بیفتد.»

 

«...در مسجد در حال سجده جان داده اند.»

 

«آنان که به مصاف خویشتن می روند، برندگانِ کارزار هستی اند؛ از خویش تهی شدگانی که حسرت افلاک را روی خاک برانگیخته‌اند.»

 

یه مدتی هست که برنامه معرفت رو میبینم و گوش میدم البته از اول:)... هنوزم پخش میشه انگار! از شبکه چهار...بیشتر از ده ساله!... استاد ابراهیمی دینانی رو از برنامه معرفت میشناسم و نکته جالبی که از این کتاب فهمیدم این بود که استاد ابراهیمی دینانی میشه شاگردِ شاگرد آیت‌الله سید علی قاضی. چون استاد دینانی شاگرد علامه محمد حسین طباطبایی هست و علامه هم شاگرد سید علی قاضی:)

 

 

۲۱ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۲۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

سین ح ر

حکمت ۸۷ نهج‌البلاغه: در شگفتم از کسی که می تواند استغفار کند و ناامید است.

حکمت ۱۷۰ نهج‌البلاغه: ترک گناه آسان تر از درخواست توبه است.

در ارتباط با این حکمت داستان عابد بنی اسرائیلی اومده که جالبه میتونید اینجا بخونید. اگه حوصله ندارید به آدرسی که گذاشتم سربزنیدو داستان بخونید... ادامه مطلب خلاصه داستان رو میذارم. البته به زبون خودمونی:)

آخرین سحر ماه رمضان هم گذشت و همینطور آخرین سحری:) ... دیشب یاد دعای سحر افتادم:/... این همه شب بیدار بودیم و ... باید از دست خودم سرم بکوبم به دیوار:/:))))... متن دعا خیلی باحاله... ناز و نیازی که استاد دینانی ازش حرف میزد رو میشه دید:)... آخر دعا میگه :«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِما تُجِیبُنِى بِهِ حِینَ أَسْأَلُکَ فَأَجِبْنِى یَا اللّٰهُ» 

❤️«اللهم عجل لولیک فرج»❤️

ادامه مطلب...
۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۴:۴۹ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^