تشنگی آور به دست...

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

رمز عشق

مجموعه طنز ضد حالات  

به ندرت اهل طنز خوندنم! به همین دلیل نمی‌دونم چقدر بخندیم میشه یه کتاب طنز خوب!:)

نیمه دوم کتاب باعث خنده بیشتری شد...

البته کل کتاب یه طرف، «حافظ+من» هم یه طرف!:)))

 

چند بیت از «حافظ+من»:

 

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید

رفت و یکجا به همه کله پزی ها بفروخت

 

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت

تا بگویند عجب رقص قشنگی دارد

 

ای عروس هنر از بخت شکایت منما

برو یک راست در خانه مادر شوهر

 

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

گریمش کرده اند انگار قبل از فیلم برداری 

 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی 

ولی افسوس که گشت آمد و ما در رفتیم 

 

 گویند رمز عشق مگویید و مشنوید

 پسورد را عزیز دلم لو نمی دهند

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

نرگس1

 

۲۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۴۴ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

عاشقانه ها ۲

عاشقانه ها

 

دیگر تو را به خواب نمی‌بینم 

حتی خیال من،

 رخساره تو را،

 از یاد برده است......

«حمید مصدق»

******************************

بیهوده می‌کوشی که راز عاشقی را 

 از من بپوشانی که در چشم تو پیداست

 ما هر دوان خاموش خاموشیم، اما 

چشمان ما را در خموشی گفت و گو هاست 

«حسین منزوی»

******************************

 من ای حس مبهم تو را دوست دارم...

«قیصر امین پور»

******************************

«دوستت دارم» را 

من دلاویزترین شعر جهان یافته‌ام!

 این گل سرخ من است!

 دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق،

که بری خانه دشمن!

که فشانی بر دوست! 

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست! 

در دل مردم عالم، به خدا،

 نور خواهد پاشید،

روح خواهد بخشید.

تو هم، ای خوب من! این نکته به تکرار بگو!

 این دلاویزترین شعر جهان را، همه وقت

 نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو!

«دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس!

«دوستت دارم» را با من بسیار بگو

«فریدون مشیری»

*******************************

+ امروز آخرین روز مدرسه بود چون تعداد کمی از دانش آموزا اومده بودن. ساغی هم اومده بود! فقط چهار نفر از کلاسشون اومده بودن و انتظار نداشتم ساغی هم بینشون باشه!:)... دلتنگی برای مدرسه و دانش آموزا و کلاس ها رو از همین الان حس میکنم... سخته ولی ناگزیریم به پذیرش که زندگی از این تموم شدن ها و خداحافظی ها زیاد داره...

 

+ رفتم کتابخونه و کتابداری که دوست بودیم با هم نبودش، از قبل میدونستم، بهم گفته بود اومده همکارمون شده، ازطریق آزمون استخدامی. جای خالیش حس میشد. قبلا که میرفتم چقدر حرف می‌زدیم با هم در مورد کتاب ها و مسائل دیگه. مکان آشنا با میزبان نا آشنا:)

 

+ چطور میتونم بدون حذف مطالبم، وبلاگم از دسترس خارج کنم؟ ... برا روز مبادا:/ دارم میپرسم!

 

۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۴۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

عاشقانه ها ۱

عاشقانه ها

 

 لحظه دیدار نزدیک ست.

 باز من دیوانه ام، مستم.

باز می‌لرزد، دلم، دستم.

بازگوئی در جهان دیگری هستم.

های! نخراشی بغفلت گونه ام را، تیغ!

های نپریشی صفای زلفکم را، دست!

و آبرویم را نریزی دل!

_ای نخورده مست_

لحظه دیدار نزدیکست.

«مهدی اخوان ثالث»

**************************************

زندگی رویا نیست.

زندگی زیبایی ست.

 می‌توان،

 بر درختی تهی از بار، زدن پیوندی.

 می‌توان در دل این مزرعهٔ خشک و تهی بذری

 ریخت.

می ‌توان،

از میان فاصله‌ها را برداشت

 دل من با تو،

 هر دو بیزار از این فاصله‌ هاست.

 «حمید مصدق»

**************************************

گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی‌کاهم،

 تو را من چشم در راهم

 «نیما یوشیج»

(این شعر یادآور دوران دبیرستان هست، نمی دونم الآنم تو کتاب ها هستش یا نه)

**************************************

گفتی که:

 «چو خورشید، زنم سوی تو پر، 

 چون ماه، شبی می‌کشم از پنجره سر!»

 اندوه، که خورشید شدی،

 تنگ غروب!

 افسوس،

 که مهتاب شدی،

 وقت سحر!

«فریدون مشیری»

**************************************

تو مپندار که خاموشی من،

هست برهان فراموشی من......

 «حمید مصدق»

**************************************

 

+امسال اردیبهشت سه تا مناسبت داره برام برا کادو گرفتن، به مامانم میگفتم هیشکی برام کادو نگرفت:/... گفت چی میخوای برات بخرم؟:)... گفتم اینطوری نه، اینکه خبر نداشته باشم و برام بخره خوبه:)...

+ با مامان و مای سیستر نشسته بودیم گفتم می‌خوام طی یک حرکت انتحاری برم تهران نمایشگاه کتاب و بعدش مشهد و بعدشم برگردم خونه. مامان گفت تنهایی؟!! گفتم تنهایی چشه مگه؟:)))... بعدش گفتم خوش به حالم بود اگه اینقدر زرنگ بودم:)))... ولی همچنان بهش فکر میکنم:)

۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۴۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

ساغی۲

زمان امتحان های ترم اول دو هفته کلاس برگزار نشد و فقط امتحان و چند روز هم مراقب جلسه. خواب مدرسه و دانش آموزا رو می‌دیدم!:)...قبل شروع امتحان به بچه ها گفتم نکنه دلتون برام تنگ میشه که میاید به خوابم؟:)))... یکیشون گفت شاید هم دل شما برامون تنگ میشه!:)... خندیدم و گفتم آره! همیشه:)... ساغی هم بین بچه ها بود ولی چیزی نمی‌گفت. 

ساغی اشتباهی به جای ریاضی، عربی خونده بود برا همین نمره ریاضیش خیلی کم شد، ریاضیش خوبه، کم تلاش می‌کنه ولی گیرایی بالایی داره و سوال های خوبی می‌پرسه. قضیه درس رایانه و برنامه نویسی! سال سوم دبیرستان و امتحانش و نمره ام براشون تعریف کردم. ناراحت بود... بهش گفتم فدای سرت.

هفته پیش خواب دانش آموزا رو دیدم و فقط یادمه داشتم با ساغی حرف میزدم شاید تلفنی!... فرداش که رفتم مدرسه نیومده بود، بچه ها گفتن حالش خوب نبوده، سرما خورده!...

ممکنه هفته آینده بچه ها نیان و مدرسه تعطیل بشه!!... زمانی که داشتم از کلاس میومدم بیرون یه لحظه نگاهم خورد به ساغی که داشت نگاهم میکرد! ... از اون مدل دانش آموزایی هست که حرف دلش برعکس می‌زنه:) یا هیچ چی نمیگه... فقط چند ماه پیش ازم پرسید خانم سال دیگه هم خودتون معلممون هستی؟! منم به شوخی گفتم چرا؟ میخوای اگه باشم بری؟:)))... سال گذشته هم موقع خداحافظی گفتم هر کی میخواد باهاش دست میدم یا بغلش میکنم... اون اصلا نیومد!:)... اکثر بچه ها با شور و شوق میومدن برا بغل کردن. حتی بچه مثبت و آروم و درس خون و خجالتی کلاس هم اومد. 

 دوباره خواب دانش آموزا رو دیدم با نقش پررنگ ساغی. شاید به خاطر نگاهش بوده!!... این ناخودآگاه گاهی خوب فیلم سینمایی میسازه!!:)

برا خودم عجیب و جالبه این دل به دل راه داشتن و البته شاید این ناخودآگاه هم هست که میاد همه چیزا رو قاطی می‌کنه و شاید دلایل دیگر!... اما خواب هفته پیش نمیتونه کار ناخودآگاه باشه!:)

∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆

پرسیدم از چشمان تو پیچیده تر هم هست؟

در پیچ زلف اش شعر بیدل را نشانم داد

ماشا الله دهدشتی

 

از سپیدی و سیاهی کبوترهای تو

میشود فهمید لطفت شامل خوب و بد است....

سید ایمان زعفرانچی

 

من آن مرغم که بگشایی قفس را باز می ماند

به هر جا خو کنم دیگر، از آنجا پر نمی گیرم

مرتضی جهانگیری

 

 

عشق را آموختم از لنگه کفشی گمشده

با نبودش می شود آواره تای دیگرش....

حسن رحمانی نکو

 

تفاوت می کند عاشق شدن در بین آدم ها

که می نالد یکی از درد و می بالد یکی بر آن....

محمد عزیزی

 

گلایه ای هم اگر داشتم،نخواهم گفت

که گوهرش برود آن صدف که لب بگشود

محمد عزیزی

منبع

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۱۱ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^