تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

گزیده هایی از کتاب «دل بستگی» اثر حسین دهلوی:

 

ما سنگ و شیشه ایم؛ دریغ از یکی شدن

 

من «بال و پر شکسته» ام ای سرو پرغرور

شکر خدا که بار گران تو نیستم

 

تیر آه بی گناهان را خطا در کار نیست

 

با ما چه کرده بغض؟ که تا در هوای عشق

لب باز می کنیم، سخن گریه می کند

 

آیا دلت غبار گرفته است؟ گریه کن

انسان برای پاک شدن گریه می کند

 

کتابم را مخوان! تنها تو را آشفته خواهد کرد

سراسر شرح اندوه است دیوانی که من دارم

 

زغربتم چه بگویم که در سرار عمرم

کسی نبوده که او را رفیق خویش بخوانم

 

چاره ای غیر از جدایی نیست، مجبوریم ما

 

هیچ کس باور ندارد عشق را؛ تکلیف چیست؟

 

جز تو معنای سکوتم را نمی فهمد کسی

٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬

+خواهرم پرسید صدیقه یادته؟ 

_گفتم همون خانومی که همسایمون بود و بچه دار نمی شد؟! الان بچه داره؟ 

+آره یه دختر. 

چهره اش یادم نیست. ولی یادمه منو تحویل می‌گرفت خیلی و باهام مهربون بود و عروسک و اسباب بازی داشت. بهم می‌گفت میای دختر من بشی؟:))

خواهرم میگه ازش میترسیدی! و نمیرفتی پیشش:) احتمالا به خاطر این بوده که از اون بچه هایی بودم که همیشه به مامانشون میچسبن!:))) و خجالتی هم بودم. 

اینطوری که یادم بود کلاس دوم دبستان بودم و می‌رفتیم خونشون! ولی با خواهرم که حرف زدیم متوجه شدم از ۵ سالگیم همسایه بودیم! و چون کوچیک بودم شاید فکر میکردم میخواد واقعا منو ببره برا خودش:))))

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۲۰
سین ^_^

گزیده هایی از کتاب شعر «مجنون در تهران» و «دل بستگی» اثر حسین دهلوی:

 

«عاشق شدن زیبا ترین نوع خودآزاری است»

 

«در دلم غوغاست... اما رازداری بهتر است»

 

«نقش اصلی در جهان را رنج بازی می‌کند

بی تو دنیا جز نمایشنامه‌ای بغرنج نیست» 

 

«از غصه ی من آب شدی، لرزیدی

ای اشک! تو بهترین رفیقم هستی»

 

«مپرس از آنچه بر این روح بی قرار گذشت

هزار شکر که شب های انتظار گذشت»

 

«سخن خلاصه کنم، عاشقی همان رنجی ست

که در فراق ثریا به شهریار گذشت»

 

«پنهان مکن ای دوست! مگر عشق گناه است؟

پیداست تو هم خسته از این راز مگویی»

 

«عشق را فریاد میزد چشم ما، اما دریغ

بر زبان هرگز نیاوردیم... مغروریم ما»

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۴ ، ۰۱:۲۵
سین ^_^

گزیده هایی از کتاب «تکاپوی عاشقانه» نوشته آلن دوباتن:

 

در هفته‌های اخیر در حال مبارزه با میل شدیدِ «زیر گریه زدن» بود.

 

آرزو داشت روزی این حس را تجربه کند که چون یک‌نفر به او اهمیت می‌دهد، پس بعضی از خصلت‌هایش ستوده می‌شوند و بدون اینکه به کره‌ی ماه برود یا رئیس‌جمهور شود، ویژگی‌هایی از زندگی عادی‌اش ارزش خاصی پیدا می‌کنند.

 

 تو خیلی چیزا رو حس می‌کنی که دیگران نمی‌کنن. همه چی رو عمیق حس می‌کنی و به همین دلیل مجبور شدی پوسته‌ای محافظ واسه خودت ایجاد کنی. بیشتر انرژیت صرف این مسئله میشه.

 

نویسنده جای واژه‌ها را مشخص می‌کند تا موقعیتی را به تصویر بکشد که به تنهایی به احساسات خود فکر کنیم و مانند دو عاشق که از کشف هماهنگی‌های خود به هیجان آمده‌اند، خواننده هم کتاب را زمین بگذارد و بگوید: «خدای من، یه نفر دیگه هم همین حس رو داره! فکر می‌کردم فقط من یه نفر این حس رو دارم که...»

 

- می‌دونی مشکل تو چیه؟ تو همه‌چی رو پیچیده می‌کنی. زیاد فکر می‌کنی.

 

روز خوبی را گذرانده بود، چون در کنار او حس کرده بود خودش است. 

 

چون خیلی به خودت سخت می‌گیری، به بقیه هم خیلی سخت می‌گیری. 

+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+

اگه بخوام به شیوه خود کتاب توصیفش کنم باید بگم اوه مزخرف بود!!:))) ... یک سوم کتاب داستانی رو بیان می‌کنه و دو سومش! تحلیل می‌کنه و از این دو سوم با اغراق یک سومش چرت و پرته! حالا یا واقعا چرت و پرته یا مترجم کارش درست انجام نداده یا به خاطر کلمات پیچیده روانشناسی فلسفی هست. پشیمون نیستم از خوندنش چون حین خوندن فکر میکردم و جملات زیادی رو پسندیدم و باهاش ارتباط برقرار کردم و مورد مهم دیگه اینکه یکی از ویژگی هایی که دارم و شاید بهش بی توجه بودم و می‌تونه نقطه ضعف هم حساب بشه رو فهمیدم. هیچ وقت دوست نداشتم بدهکار بمونم مادی معنوی. ولی انگار گاهی باید اجازه بدی بدهکار باشی مخصوصا معنوی( عاطفی). نباید زود همه چی رو جبران کرد!...

+ کتاب چند روز پیش تموم کردم و شک داشتم در انتشار این نوشته ها!... یه مورد دیگه که در مورد کتاب خوشم نیومد این بود که چند جای کتاب جملاتی رو بی پرده میگه. حاوی بی حیایی و بی اخلاقی.

+ شما هم اینطورید که گاهی  پست های گذشته خودتون میخونید؟ فک کنم یه ساعتی هست دارم پست های قدیمی و نظرات میخونم!:)))!

+ کتاب خاتون و قوماندان که آقای سرباز معرفی کردن شروع کردم به خوندن، اینقدر خوبه که نمی‌تونستم ولش کنم ولی با توجه به صفحاتش دیدم امشب نمی‌رسم تمومش کنم برا همین دست نگه داشتم و گذاشتم برا فردا. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۴ ، ۰۳:۰۱
سین ^_^