تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۷ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

«خط واحد داشت حرکت میکرد، قرار بود چند روزی بریم شهر مجاور... باهامون نیومد ولی اومده بود بدرقه. وقتی خط واحد حرکت کرد کاملا غیر ارادی سرم کامل برگردوندم به سمت چپ که برای آخرین بار ببینمش، انگار نیرویی منو به این کار وادار کرد!!!! بعدش هنگ بودم، شکه بودم، متعجب و سرشار از حس های متضاد...اون لحظه ثبت شد، شد نقطه عطفی از زندگی، آگاهی از حسی که تا اون موقع خوب خودش مخفی کرده بود... موقع خداحافظی سرم برگردوندم اما اینبار کاملا ارادی و یه نگاه بهش انداختم پر از غم و دلتنگی و حسرت و درد و ... نه! کلمات قادر به توصیف حس نهفته در اون نگاه نیستن:)»

این دیالوگ: «اگه اون به تو حسی داشته باشه، برمیگرده نگات می‌کنه» از فیلمی هست که بیش از ۲۰ سال از تولیدش گذشته... ولی سال ها بعد از تولید فیلم کیلومتر ها دورتر از لوکیشن به واقعیت پیوست.

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹
سین ^_^

میگن اونایی که هفت ماهه به دنیا میان عاطفی تر هستن!؟ بین اطرافیانم سه نفر میشناسم که هفت ماهه به دنیا اومدن و یه سری رفتارها ازشون دیدم که نشون دهنده روحیه حساس ترشون هست:)

دختر خواهرم که یک تا دو ساله بود وقتی میومدن خونمون، تا حدود نیم ساعت بغل من یا خواهر یا مامانم میموند و اصلا تکون نمی‌خورد مثل کسی که صد ساله طرف رو ندیده حالا ولش نمیکنه😄 نی نی مثلش ندیدم در ابراز احساسات:)) اگه ایستاده باشی میاد پاهات بغل می‌کنه( قدش نمی‌رسه دیگه:) اگه نشسته باشی میاد سرش می‌ذاره رو پات یا از یه طرف بغلت می‌کنه یا ...

یه نفر دیگه از هم اتاقی های دانشگاهمه:)). حالش خوب نبود و علایم سرماخوردگی داشت، چند روز اول هفته اومد سر کلاس، از طرف بچه ها هم سرزنش میشد که اصلا نباید میومد دانشگاه و خوابگاه وقتی حالش اینقدر بده، حق هم داشتیم چون ممکن بود ما هم مریض بشیم:(. خیلی حالش بد شد ونتونست بیاد سر کلاس، بچه ها هم میگفتن نیا، یادمه دراز کشیده رو تخت و ما هم آماده شده بودیم داشتیم میرفتیم، خیلی ناراحت بود و کاری از دست ما ساخته نبود، قبل از اینکه برم بیرون از اتاق رفتم پیشش که دلداریش بدم و بوسش کردم...

معمولا سه شنبه ها که کلاسامون تموم میشد می‌رفتیم خونه. قبل از اینکه خداحافظی کنیم همه میگفتن یه حس بدی داریم انگار ما هم مریض شدیم و سرفه میکنیم، بعدش می‌گفتیم شایدم ترسیدیم و توهم زدیم:))

رفتم ترمینال، سرفه های خشک از ترمینال شروع شد، فک کردم شاید به خاطر آب و هواست یا تشنمه، آب معدنی گرفتم. تو اتوبوس هم سرفه ولم نمی‌کرد و هی آب میخوردم، حس میکردم سر جام راحت نیستم و گردنم درد میکرد و هی جابجا میشدم، لحظه به لحظه حالم بدتر میشد. وقتی رسیدم خونه، دیگه توان ایستادن رو پاهام نداشتم، وسایلم انداختم و به مامانم گفتم حالم بده... سه بار رفتم دکتر و درمانگاه، اولش آمپول و سرم نزدم، بعدش مجبور شدم به خاطر بدن درد شددددید. یک هفته دانشگاه نرفتم، یک ماه طول کشید که خوب شدم.

هم اتاقیمون که خودش مریض بود، بستری شده بود و یکی از استاد ها هم مثل من افقی شده بود:))) بقیه هم مشکل خاصی نداشتن تا جاییکه یادمه. 

بعد از یه مدت برامون تعریف کرد یعنی لو داد که وقتی بیمارستان بوده دکتر گفته ویروس اچ وان ان وان گرفته... اون موقع نمیدونسته چیه بعد از اینکه حالش خوب شده بهش گفتن که همون آنفلوآنزای خوکی بوده:/ ...بهتر که نمی‌دونستیم وگرنه ممکن بود روحیمون از دست بدیم... خداروشکر به خیر گذشت:) 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۱ ، ۰۶:۵۶
سین ^_^

تماس گرفتیم و گفتن میتونید سفارشاتون تا یک ساعت دیگه تحویل بگیرید. چند روز گذشته ذوق داشتم و منتظر بودم. وقتی وارد شدیم، فورا گفت که پیک تصادف کرده و دست و پاش هم شکسته بنده خدا:/ برا همین نیم ساعت دیگه باید منتظر بمونید. عینک طبی آماده بود وقتی زدمش به چشمام همه جا با کیفیت شد😁 

لازم به ذکر است 😅 که نمره چشمام کم بود و فقط زمان دانشگاه سر کلاس ها استفاده میکردم و برا تلویزیون... این اواخر اذیت میشدم وقتی میرفتم بیرون، چهره آدما رو هم درست نمیدیدم. نگران کننده بود... رفتم چشم پزشک. خیالم راحت کرد که مشکل جدی نیست خداروشکر ولی نمره ضعیفی رفته بالا:/ به احتمال زیاد از برکات مدرسه مجازیه😑 

از بحث منحرف شدم:))) با خواهرا رفتیم مغازه های اطراف گشتیم تا نیم ساعت بگذره، همش لباس مردونه بود:/ وقتی برگشتیم گفت پنج دقیقه دیگه میاد، ازش پرسیدم همه عینکا سالمه؟ گفت معلوم نیست!:( وقتی اینو گفت ۹۹ درصد مطمئن شدم عینکم شکسته. یکی از فاکتورا رو گرفت  سمتم گفت این یکی حتما سالمه، عینک خواهرم بود:) خواهر بزرگم هم به خاطر اینکه بره بینایی سنجی، شیشه نزده بودن رو فریم انتخابیش:) در نتیجه عینکش از حادثه مصون موند. 

دلیل اینکه مطمئن بودم عینکم شکسته، تجربه است:) معمولا چیزایی که دوست دارم اینطوری میشه:/ همیشه هم نه ولی خیلی پیش اومده:(( خیلی کم تو قرعه کشی اسمم اومده بیرون ولی بوده😅 

قرار نیست اینجا رو سیاسی کنم یا تلخ بنویسم ولی همینو بگم که تصمیم گرفتم حساب توییتر داشته باشم، به خاطر حوادث اخیر، یه نفرم یه نفره:)

دیروز شاهد یکی از صحنه های قشنگ زندگی بودم، بارها دیدم و شما هم دیدین احتمالا!؟ ولی این یکی خیلی به دلم نشست:) وقتی خواهرم داشت به دختر کوچیک خواهر بزرگه کمک میکرد لباساش عوض کنه، دختر خواهرم دست کوچیکش گذاشته بود رو سر خواهرم تا تعادلش حفظ کنه🥰 حاصل دیدن این صحنه یه لبخند عمیق و واقعی شد.

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۰۱ ، ۰۶:۵۷
سین ^_^