دو سه سال پیش، کتابدار کتابخونه عمومی شهر پیشنهاد مطالعه گروهی رو داد. گروه واتساپی:) تشکیل شد و چند تا کتاب پیشنهاد شد و به رأی گذاشته شد و هر روز تعداد صفحاتی خونده میشد و بررسی... کتاب امیر کبیر از اقبال آشتیانی و نامیرا از صادق کرمیار و سمفونی مردگان اثر صادق هدایت؛ از کتاب هایی بود که با هم خوندیم... کتاب «منِ او» از جمله کتاب های پیشنهادی بود که برای مطالعه رأی نیاورد ولی اسم کتاب و طرح جلد انارش تو خاطرم موند!:)
چند روز پیش پی دی اف اش رو خریدم و شروع کردم به مطالعه... کتابی بود که اون لحظه به ذهنم رسید!... تا یک سوم کتاب که پیش رفتم بیشتر خسته شدم و ناامید از خوندنش به جای جذب شدن... ولی خوندنش رو رها نکردم و امروز تمومش کردم... به نظرم کتاب پر بود از کنایه ها و آشفته نویسی و پیچیدگی:/... طنز داشت، خنده هم بود... و عشق متفاوتی! که روایت کرد، دلیلی که منو پای کتاب نگه داشت... تفاوت سبک نویسنده و خلاقیتش در ربط قضایا و اشخاص و مکان ها و ... به هم یه کتاب متفاوت ساخته!
جملاتی از کتاب «منِ او» اثر رضا امیرخانی
«اگر یک آدم خوب، خیلی خوب،میان یک جمع نباشد، آن جمع، بشمار سه از بین میرود.»
«حکما کور بهتر می بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست. چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است.»
«قصدش این نبود که برود و چیزی یاد بگیرد. قصدش این بود که برود و چیزی را از یاد ببرد.»
«نمی گویم دوستش نداشته باش! می گویم بفهم که چه جور دوستش داری! به خیالت محبت او، تکه ای از محبت الهی است، نه؟!»