تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۳۵ مطلب با موضوع «دیالوگ های به یاد موندنی:)» ثبت شده است

در نگاهِ خلق، از دیوانگان کم نیستم

فکرِ زخمی دیگرم، دنبال مرهم نیستم

 

ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرو

از تواضع سر به‌ زیر انداختم؛ خم نیستم

 

لطف خورشید است اگر از ماه نوری می رسد

آنچه فهمیدی غلط بود؛ آنچه هستم، نیستم!

 

شیشه ای نازکدلم؛ اما بدان ای سنگدل

خرد شد هرکس که می‌پنداشت محکم نیستم

 

جام زهرت را بیاور! من برای زندگی

بیش از این چیزی که می‌بینی مصمم نیستم

«حسین دهلوی»

===================================

«این رؤیا خیلی سخته و ما به هم نمی‌رسیم» 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۳:۲۸
سین ^_^

این قلب درمانده ی من بی صدا گریه می‌کند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۴:۱۲
سین ^_^

داستان فریفتن انسان داستان غریبی است. چیزی از درون انسان گم می‌شود و انسان هیچ گاه به یاد نمی‌آورد که چه چیز را گم کرده است و از آن رعب آورتر اینکه اساساً به خاطر نمی‌آورد که چیزی را گم کرده است. یک گم کردگی فراموش شده.

«ارتداد، وحید یامین پور»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۳ ، ۱۴:۱۹
سین ^_^