تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۵۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

گزیده هایی از «هزاره اول خاک؛ محمد علی معلم دامغانی»:

«اگه یاری نگیری

بی تعلق اسیری 

هستی اینه، چرا عاشق نمیری؟

زلف پر خم آفرید 

اون که آدم آفرید

دل و دلبر رو برا هم آفرید»

 

 

 

« میشه بعد از این نباشی

 تو که پیش از این نبودی»

 

«تو مرام عاشقانه 

گاهی بردن میشه باختن»

 

«چه حالتی است، سخت پیچ پیچ می گویم

هزار گفتنی ام هست و هیچ می‌گویم»

 

«شب ها شبند و قدر شب عاشقانه هاست

عالم فسانه، عشق فسانه ی فسانه هاست»

 

«آن تویی که می خواهم، داغ حسرتم بر دل

خاک محنتم بر سر، آن نی ام که می خواهی

گر وفا کنم وقتی، از جفا نمی رنجی

گر خطا رود روزی، از عطا نمی کاهی

بخشش و پناه از تو، لغزش و گناه از ما

بنده ایم و نادانیم، خواجه ای و آگاهی»

٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫

ابتدای کتاب نوشته بود که به جز ترانه های ساده و قابل فهم؛ این شاعر اشعاری دارد که برای عموم، سخت قابل فهم و درک است. دقیقا همینطوره! واژه هایی که رایج نیست استفاده شده. با وجود این به نظرم برای یک بار خوندن خوبه چون اشعار دل نشین و با مفاهیم عمیق هستن. 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۰۳
سین ^_^

نیست آسان سخن سخت شنیدن گرچه

می‌پذیرم ز تو گر هرچه بگویی هرچه

 

دل به جز خواستۀ دوست چه می‌خواهد؟ هیچ

ما گذشتیم ز خیر تو! بگو دیگر چه؟

 

خاطر موج، پریشان و دل ساحل، سنگ

فرض کن باز هم اصرار کنم، آخر چه؟

 

می‌توان مثل دو رود از دو طرف رفت ولی

باز اگر باز رسیدیم به یکدیگر چه؟

 

گفتم ای دوست مرا بی‌خبر از خود مگذار

گفت و بد گفت که از بی‌خبری خوش‌تر چه

«فاضل نظری»

 

 هوا تاریکه و خیابونا خلوت! چراغ های رنگی رنگی بیشتر میتونن خودنمایی کنن! ماشین با سرعت متوسط در حال حرکته؛ سرم تکیه دادم به در ماشین و شیشه رو دادم پایین، بیرون نگاه میکنم، باد سرد زمستونی میخوره به صورتم! اشک تو چشمام جمع میشه! به خاطر باد یا دلتنگی؟! شاید هر دو... چشمام که بسته بودم باز میکنم! دوست داشتم الان تو این موقعیت بودم ولی همش خیال بود:)

+  این نوشته احتمالا از سر پریشانی شخصی هست که ساعت ۵ عصر خوابیده تا ۸ و فردا هم باید صبح زود بیدار شه بره مدرسه! و داره به این فکر می‌کنه آیا امشب خوابش می بره یا نه؟:/

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۳۱
سین ^_^

عباراتی از کتاب «یاد او» نوشتهٔ «کالین هوور»: 

«از آن دسته آدم‌ها نیست که وقتی ناراحت باشد، تسلی طلب کند. فقط می‌خواهد که تنها باشد.»

«شاید اگر به هر چه خوبی می‌بینم اذعان کنم، هرچقدر هم که کوچک باشند، باز هم جمع بشوند و درد بدی‌های زندگی را کم‌تر کنند.»

«یکی از چیزهایی که همیشه در مورد روابط آدم‌ها از آن متنفر بودم همین بود که وقتی به زندگی عادت می‌کنند، گپ‌زدن فراموششان می‌شود.»

:«:«:«:«::«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«::«:«:«:«

با خلق هر کس دعویِ وارستگی دارد

بی‌شک به دنیا بیشتر وابستگی دارد

 

اینجا گریزی از تعلق نیست در هر حال

هر کس به‌ چیزی در جهان دلبستگی دارد

 

پرسیدم از فرهاد آیا عشق شیرین بود؟

در پاسخم خندید، یعنی بستگی دارد!

 

دنیا تماشایی‌ست اما زندگی اینجا

اندوه دارد، رنج دارد، خستگی دارد

 

ما تابعِ عشقیم و این بی‌تابیِ بی‌حد

چون خطِ ممتد تا ابد پیوستگی دارد

«فاضل‌نظری»

:«:«:«:«::«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«::«:«:«:«

+ خیلی وقته رنگین کمان ندیدم! ...

 

 💚اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💚

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۰۳ ، ۲۰:۳۷
سین ^_^