تشنگی آور به دست...

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشک» ثبت شده است

سهمِ من...

نگاه کن غم درون دیده ام 

چگونه قطره قطره آب می شود

«فروغ فرخزاد»

 

اطرافم کسی نبود... بدون سر و صدا! ... به آینه نگاه کردم... به چشمام؛ آینهٔ روح... با یک فکر در چند ثانیه اشک تو چشمام جمع شد و من همچنان در آینه نظاره گر خود... سرم رو حدود ۴۵ درجه به راست چرخوندم! اشک ها گوشه سمت راست هر چشم جمع شدن:))... دوباره سرم رو برگردوندم و یه بار دیگه ۴۵ درجه به راست! اشک از گوشه راستِ چشم چپم، قِل خورد و اومد پایین ولی... اشک چشم راست، سمج بود:)... خنده ام گرفت:) ... فک کنم با این کار،چشمام تمیز! شد:)... پلک زدم ... دیگه از اشک خبری نبود. 

یه مدت پیش وقتی دلم گرفته بود یکی از دوستان بهم گفت میتونم مداحی گوش بدم ... غمی که داریم وصلش کنیم به یه غم و درد اصیل! ارزشمند، جلا دهنده روح...

 

مثلا الان میشه اینو گوش داد!:)

 

و...

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست.«فروغ فرخزاد»

 

۲۳ آذر ۰۲ ، ۱۶:۵۲ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

اشک...

خیلی وقته چشمم ترسیده از زیاد دوست داشتن آدما... سعی میکنم فاصله رو حفظ کنم... نباید غرق شد...

 

یه شیشه رو تصور کنید پر از گرد و خاک... اینقدر که معلوم نیست یه روزی شفاف شفاف بوده، خالصِ خالص...گاهی اوقات قطره های اشک نقش شیشه پاک کن ایفا میکنه برا روح و جان کدر شده...

۱۱ دی ۰۱ ، ۰۰:۰۲ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

question 11

چند سال پیش که هنوز دیدن سریال یکی از سرگرمی هام بود:)... از طریق یکی از وبلاگ هایی که میخوندم با این سریال آشنا شدم:

داستان سریال در مورد دختری است که چند روز قبل از ازدواجش تصادف می‌کند و به کما می‌رود و به او فرصت داده می‌شود به دنیا برگردد به شرطی که سه نفر را پیدا کند تا برایش واقعاً گریه کنند. برای این کار به او ۴۹ روز فرصت داده می‌شود تا از جسم شخص دیگری استفاده کند تا آن سه نفر را که برایش اشک خالصانه می‌ریزند، پیدا کند

خودم گذاشتم جای دختره، یادم نمیاد اون موقع تونستم سه نفر پیدا کنم یا نه؟:/ الان دوباره  یادش افتادم و گشتم و گشتم رسیدم به این سه نفر:)

اولیش دانش آموز قدیمیم هست که تو پست بالاخره عکس گرفتیم در موردش نوشتم:)

دومین نفر:)»» Love and look

و سومین نفر »» نی نی دیروز مرد امروز 

به ترتیب احتمال قوی تر نوشتم... تقریبا از دانش آموزم مطمئنم:/ اما دو نفر دیگه نه!

اگه جای دختره بودم میمردم:(😅

چند نفر براتون اشک خالصانه میریزن؟ شرط هم داره و اینه که اون افراد از خانواده(درجه یک) نباشن.

۰۲ آبان ۰۱ ، ۰۵:۴۲ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

ضربه آخر

وقتی کیان پیاده رفت میدون، اعصابم خورد شد، باورم نمیشد این کارو باهاش بکنن، فهمیدم همین قسمت که کیان میکشن... کیان به فکر مختار بود به خاطر این تعصبات و ساده لوحی و نافهمی ها و حتما تهش خوند که چی میشه... با مامان نگاه میکردیم و داداش هم با فاصله نشسته بود و سرش تو گوشی بود. صحنه های جنگی نگاه نمیکنم یا خیلی کم در حدی بدونم چی میشه، به مامانم میگفتم وقتی کیان نشون داد حواست باشه بهش، مراقبش باش😅 منظورم این بود که وقتی نشونش داد بهم بگو ببینمش، هی می‌پرسیدم مرد؟ کشتنش؟ ضربه آخری که بهش زدن و افتاد دیدم...گریم گرفت... با خودم میگفتم خوبه عینک رو چشمامه مشخص نیست... چند قطره اشک کافی نبود برای اینطور کشته شدن کیان و اینکه آدم میبرد به گذشته و آینده تاریخ مظلومیت ها..! داداشم به شوخی می‌گفت گریه نکن😄 بعد که نگام کرد دید واقعا دارم گریه میکنم، دیگه چیزی نگفت، منم لبخند زدم بهش، اشکام هم پاک میکردم فایده نداشت، وقتی فیلم تموم شد عینکم درآوردم، نه فقط از چشمام از صورتم هم آثار گریه نمایان بود...

   دفعه اول نیست برنامه خوابم به هم می‌ریزه و اینطور بی خواب میشم، درست میشه یعنی درستش میکنم مثل دفعه های قبل:)

۳۰ مرداد ۰۱ ، ۰۲:۳۲ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

فریاد بی صدا

اشک از لبخند با ارزش تر است، زیرا لبخند را می شود به هر کس هدیه داد، اما اشک را فقط برای کسی میریزی که نمیخواهی از دستش بدهی.(فریاد بی صدا)

 

ما گاهی دلمان میسوزد برای کسانی که نه به خودشان احساسی دارند نه به دیگران...(بلندی های بادگیر)

 

من کمتر از آنم که بر زبان آوردی، و برتر از آنم که در دل داری.(حکمت ۸۳ نهج‌البلاغه)

۲۵ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

نی نی دیروز مرد امروز

می‌گفت یادمه سین وقتی بچه بود خجالتی بود و پشت سر مامانش قایم میشد و من میرفتم سرک می‌کشیدم که ببینمش😊

منم یادمه همش دنبال مرغ و خروسا میدویدی، وقتی خیلی کوچیک بودی لپت بوس میکردم ولی یه کم که بزرگ تر شدی خجالت می‌کشیدم و فقط لپت می‌گرفتم 😅

اینم یادم مونده که یه بار گفتی سین برا خودش خانومی شده اونم وقتی نهایتا ۸ ساله بودم و تو کوچیک تر:)) و به دایی و داداش گفتی برن بیرون میخوای یه چیزی به من بگی به خودم تنهایی😄 ولی ... هنوزم کنجکاوم بدونم چی میخواستی بگی:)

وقتی میومدی سیدی هات با خودت میاوردی خونه بابا بزرگ و با هم برنامه کودک می‌دیدیم...

دیشب اسم چند تا فیلم حال خوب کن! از یه سایت خوندم و یادداشت کردم و امشب «همسایه من توتورو» رو دیدم... هم خندیدم هم گریه کردم:( هم یاد بچگی و خاطراتش افتادم... به این فکر کردم که قدر داشته ها و عزیزانم میدونم ؟؟ و یاد کسی افتادم که دیگه بینمون نیست... 

 چطور میشد بهت تسلیت گفت؟ با کلمات!!؟ باید میشد بغلت میکردم ولی فقط تونستم دستت بگیرم و چند تا کلمه بگم... اشکت ندیدم این یعنی مردی شدی برا خودت!؟

 

 

 

۰۱ دی ۰۰ ، ۲۳:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

اگه پسر بودم...

اگه پسر بودم سوار موتور میشدم و با سرعت می‌روندم و تا میتونستم داد میزدم و با صدای بلند گریه میکردم وقتی دماغم یخ زد و همینطور مخم :) برمیگشتم خونه و میرفتم زیر پتو و لالا.

البته به ماشین سواری هم راضیم همین الان این وقت شب همه جا ساکت؛ شهر، خاموش؛ مردم، خواب. شیشه ماشین بدم پایین و چشمام ببندم و باد سرد بخوره به صورت گرم شده از اشکم... 

 نه من پسرم نه موتوری هست و نه ماشینی و نه همراهی...

حداقل اینجا هست که بنویسم و یه بخشی از ذهن آروم بگیره...

خدایا شکرت♥️

۰۷ آبان ۰۰ ، ۰۰:۳۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

گالان و سولماز

  • در زمان ما خنده، ارزان نیست. خنده ی از ته دل.  

          تا بخواهی، پوزخند و زهرخند و نیش خند؛ اما یک خنده پاک کاش می جستی،            قابش می کردی و به دیوار اتاقت می کوبیدی.

           (آتش بدون دود4 ؛ واقعیت های پرخون)

 

  • به کار بردن نادرست یک ابزار دال بر نادرست بودن آن ابزار نیست.

 

  • نمی شود به گذشته ها برگشت؛ چرا که واقعا گذشته ای وجود ندارد، و آنچه هست چیزی جز یاد نیست.

 

  • درد های بزرگ را کلمات تسکین نمی دهند...

          (آتش بدون دود5 ؛ حرکت از نو)

 

  • گمان می برم که اگر خداوند صد هزار گونه خنده می آفرید اما رسم اشک ریختن را نمی آموخت، قلب، حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمی آورد. گریه چه نعمتی است واقعا برای آنکس که قلبی دارد.

             (آتش بدون دود6 ؛ هرگز آرام نخواهی گرفت)

 

رمان آتش بدون دود رو یه کتابدار نازنین بهم معرفی کرد، این کتاب 7 جلدی نادر ابراهیمی به شدت منو مجذوب خودش کرد و باعث شد برم سراغ بقیه آثار نویسنده.

 

آتش بدون دود یه رمان عاشقانه، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، انقلابی،مذهبی و... به شدت اثرگذاره. 

گالان و سولماز عنوان اولین کتاب این مجموعه است و سرآغاز ماجرا. در ادامه به زندگی فرزندان این دو در قالب حوادث پرداخته میشه.

۲۵ تیر ۰۰ ، ۰۹:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^