تشنگی آور به دست...

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهترین کتاب» ثبت شده است

فاتح خیبر صاحب ذوالفقار

چه روز خوب و چه فرصت خوبی برای حرف زدن در مورد نهج‌البلاغه:)

خدایا به تو پناه میبرم که ظاهر من در برابر دیده ها نیکو و درونم در آنچه که از تو پنهان می دارم، زشت باشد، و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی توجه مردم را به خود جلب نمایم و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده، با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم،تا به بندگانت نزدیک،و از خشنودی تو دور گردم.

«حکمت ۲۷۶»

 

بالاخره بعد از مدت ها اواخر سال ۹۹ تونستم نهج‌البلاغه رو تا آخر بخونم:)

از چند سال پیش چند بار سراغش میرفتم ولی رهاش میکردم.

سه جلد از کتاب پیام امام از آیت‌الله مکارم شیرازی که تفسیر نهج‌البلاغه هست هم خوندم که خیلی عالی بودن متاسفانه بازم رهاش کردم و دیگه هم فرصت نشد ادامه بدم چون کتابا از دستم رفت:/ 

کتاب علی، صدای عدالت انسانی از جرج جرداق هم تموم نکردم و رهاش کردم ولی تصمیم به خوندنش دارم حتما:) 

برای همین از اینکه تونستم بخونمش کمی هم با دقت و یادداشت ذوق زده ام:) 

دو تا دلیل داشت که تونستم تا آخر پاش وایسم😁 یکی اینکه گروهی خوندیم و  اینکه به پیشنهاد دوستان از حکمت ها شروع کردم به خوندن و بعد نامه ها و در آخر خطبه ها چون حکمت ها کوتاه تر از نامه ها کوتاه تر از خطبه ها هست:) خطبه ها طولانی تر و سنگین تره برای همین شروع از خطبه ها ممکنه آدم خسته کنه.

همچین روزی باعث خوشحالی هست ولی در باطنش غم داره اگه یه ذره بتونیم درک کنیم بعد از غدیر بر حضرت مادر و امام زمانش چه ها گذشت...

امام زمانمون دریابیم...!؟

۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

انتخاب

وقتی داشتیم از گذشته یاد میکردیم،

از بازی ها و دور همی ها و اینکه چقدر خوش میگذشته و نسل جدید مخصوصا دوران کرونا روز های سختی سپری میکنن بدون مدرسه بدون ارتباط با همسن و سالا و بازی و شادی و هیجان ... و مثل ما ها بهشون خوش نمی‌گذره چون دنیای مجازی نمیتونه جای دنیای حقیقی رو پر کنه...

یاد یه خاطره از بچگیم افتادم...

شاید ۶ یا ۷ ساله بودم شایدم کمتر یا بیشتر!  تو دوراهی عجیبی گیر کردم و حتما باید خودم انتخاب میکردم(اینقدر برام سخت و مهم بوده😁 که بعد گذشت این همه سال از ذهنم پاک نشده)، قرار بود شب بریم خونه یکی از دوستان پدر که یه دختر تقریبا همسن و سال من و خواهرم داشت و از قضا اون روز خونه پدربزرگم بودم و با خاله، بازی میکردیم و تعریف و خلاصه داشت خوش میگذشت برا همین مردد شدم که بمونم یا برم خیلی خیلی درگیر بودم که پدرم اومد دنبالم که بریم و من گفتم نمیام و همون موقع که در بستم حس پشیمونی داشتم:/ ... وقتی این پشیمونی بیشتر شد که خواهرم برام تعریف کرد که چه اسباب بازی های قشنگی داشته و کلی بهشون خوش گذشته اسباب بازی هایی که اون موقع هر کسی نداشت... ماشین لباسشویی کوچولو که لباس میشسته و یخچال و گاز و... کوچیک ولی مثل واقعیشون:) 

البته فکر میکنم اگر میرفتم باز هم پشیمون میشدم از نموندن...!

فکر میکنم این خاطره مثل پازلی میمونه که یه تیکه اش گم شده چون همیشه فرصت داشتم خونه پدربزرگم بمونم، ولی دیگه فرصت نشد که بریم خونه دوست پدرم...فک میکنم یه دلیلی داشته و خونه پدربزرگ هم یه چیز مهم بوده برام که فراموش کردم.

و بعدش کنکور و انتخاب رشته و ازدواج و... زندگی هم چنان پر از دوراهی یا چند راهی!

کتاب بابالنگ دراز و دشمن عزیز از جین وبستر شیرین هستن مثل دوران کودکی بعد خوندنشون شاید قدر داشته هامون بیشتر بدونیم.

کودکی با همه خوشی هاش..‌. بازی های دسته جمعی و دو نفره با خواهر، مدرسه و دوستا، شب بیداری ها، تو آفتاب بادبادک هواکردن، خاله بازی و ...دوست ندارم بهش برگردم شاید از تجربه دوباره این مسیر پرچالش میترسم...!؟

۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۷:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

سلامتی

سلامتی، نعمت پنهان...

کسانی که بیش تر در معرض بیماری بودن این جمله رو خیلی بهتر درک میکنن.

وقتی معده درد، کلیه درد، دندون درد، سردرد و..‌. میگیریم تازه یادمون میاد معده داریم کلیه داریم و دندون و سر که حواسمون بهشون نبوده که تو این مدت ساکت و آروم داشتن کارشون میکردن و هیچ وقت توجهی بهشون نداشتیم و قدرشون نمیدونستیم تا اینکه تصمیم گرفتن خودی نشون بدن، البته ممکنه با مسکن ساکتشون کنیم و موفق نشن... و اینکه اگه هم موفق بشن تا یه مدت بعد حواسمون هست که قدرشون بدونیم و بعد از یه مدت دوباره فراموشی میاد سراغمون... خدا کنه با آدمای زندگیمون که همیشه بدون منت در کنارمون هستن مثل سلامتی تا نکنیم و قدرشون بدونیم.

آخ از دردی که مسکن چاره اش نمیکنه اون موقع است که با عمق وجودت غبطه میخوری به حال چند لحظه یا دقیقه یا ساعت یا روز یا ... پیشت و یادت میفته که خوبه موقع سلامتی هم یادی از بدنت کنی یه تشکری چیزی تا تصمیم نگیره به این شدت و قدرت اعلام حضور کنه:)

شاید حکمتی باشه هر از چند گاهی یه دردی میاد سراغمون تا بیش تر قدر سلامتیمون بدونیم...

این جمله سلامتی نعمت پنهانه ... رو از کتاب مفاتیح الحیات خوندم:) یه کتاب بی نظیر و مفید برای اونایی که میخوان همه طوره درست و اصولی زندگی کنن، آیت الله جوادی آملی تو چند فصل به ارتباط انسان با خدا و خودش و حیوانات و طبیعت  پرداخته و با آیات و روایت و... بهترین راه کار های عملی بیان کرده. تا قبل از کتاب شاید فکر کنیم دین فقط و فقط به احکام اهمیت میده در صورتیکه اصلا و ابدا اینطور نیست و یه برنامه در تمام ابعاده که به همه اهمیت داده نشده و عمل نمیشه. یاد این جمله افتادم که میگن وقتی امام زمان«عج» میاد و اسلام معرفی می‌کنه کاملا متفاوته با چیزی که الان هست.

خدایا شکرت به خاطر بودنم و همه داشته هام مخصوصا سلامتی و ببخش به خاطر ناشکری هام.

بعد از خوندن نامه به کودکی که هرگز زاده نشد نوشته اوریانا فالاچی یاد گرفتم که به خاطر بودنم هم شکرگزار خدای مهربون باشم... یه جای کتاب میگه اگه هممون صادق باشیم با خودمون میبینیم ته قلبمون باور داریم که بودن بهتر از نبودنه...

 

۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۶:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

تاریخ

هر کس که تاریخ نخواند و نداند و نخواهد که بداند (نفهمد)  باید برود بمیرد...

این جمله ی استاد تاریخمون بود وقتی درس نمیخوندیم یا جواب سوالاش نمیدونستیم بهمون میگفت:/...

کتاب های تاریخی که خوندم همشون خوب یا عالی بودن و اینو هم باید در نظر بگیریم که خوندن تاریخ حوصله میخواد:)

کتاب برادران شاه و کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی روایت دوران رضا شاه و محمد رضا شاه بود و باعث آگاهی زیادی شد اما تلخ بودن خیلی تلخ...

بعد از خوندن تاریخ مستطاب آمریکا از رفتن به آمریکا صرف نظر کردم:))) ( البته اگه اینطور فکر کنیم که یه روزی میخواستم و می‌تونستم برم:) ) ... یه کتاب به شدت عالی... 

و سینوهه... از این جهت میپسندمش که جاهایی از کتاب شک میکردی روایت اون زمان های قدیمه یا همین الان و این جمله که تاریخ تکرار میشه برات تداعی میشد:)...

آخرین کتاب تاریخی که خوندم کتاب امیرکبیر عباس اقبال آشتیانی هست که گروهی خوندیم وگرنه فکر میکنم اگه علاقمند نباشی به تاریخ سخته تکی بخونی و بتونی تا آخر دووم بیاری:)

 

۲۷ تیر ۰۰ ، ۲۱:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

برادران کارامازوف

یکی از ماندگار ترین ها برام کتاب برادران کارامازوف اثر فئودور داستایوفسکی هست.اکثر نوشته های داستایوفسکی مثل شب های سپید، دوست خانواده، ابله، مردم فقیر، همزاد، همیشه شوهر، جوان خام قبل از بیست سالگی خوندم و آخرین کتابی هم که تمومش نکردم جنایت و مکافات بود که دیگه هم سراغش نرفتم.

شاید بعد از گذشت چند سال اگه دوباره کتاب برادران کارامازوف بگیرم دست حوصله ی خوندنش نداشته باشم چون با گذشت زمان آدما و سلایقشون ممکنه تغییر کنه و شاید هم مثل گذشته با اشتیاق بخونمش... 

اما دلیلی که فکر میکنم این کتاب تا ابد برام ماندگار خواهد بود اینه که به خاطر خوندنش یه سوال خیلی مهم برام پیش اومد و رفتم دنبال جواب و به جواب هم رسیدم و اون جواب به نوعی مرهم یکی از زخمام شد:)

 

۲۷ تیر ۰۰ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

معرفت

مردی در تبعید ابدی، عنوان کتابی هست که نادر ابراهیمی در مورد ملاصدرای فیلسوف:) نوشته با قلم زیباش یه کتاب فوق العاده شده. 

معمولا کتابی که منو وادار به تفکر کنه جذبم میکنه، وقتی که این کتاب می‌خوندم به خواهرم گفتم که چرا اینا اینقدر خودشون اذیت می‌کنن و دنبال چیزی هستن که ممکنه سبب غرق شدنشون بشه خب میتونن به همین چیزایی که میدونن بسنده کنن و در عوض عمل کنن به دونسته هاشون، بهتر نیست؟! ولی... الان خودم همون مسیر در پیش گرفتم، هر چقدر بیشتر بدونی بیشتر متوجه میشی که نادانسته ها خیلییییی زیادن و زمان، کم. و حریص تر میشی برای آگاهی بیشتر...

به لطف کتابدار عزیز کتاب های مفید زیادی مطالعه کردم:) 

نمی‌دونم از کی به فلسفه علاقمند شدم البته شاید بودم و نمی‌دونستم به خاطر رشته دبیرستان و دانشگاه که ارتباطی با فلسفه نداشت. 

شاید از کتاب دنیای سوفی و راز فال ورق یوستین گوردر شروع شد و بعدش هم دنبال قلندر و قلعه( در مورد سهروردی) بودم که به دستم نرسید تا بعد از مردی در تبعید ابدی. اگه مثل من هیچ چی از فلسفه نمی‌دونید:) این چند تا رمان برای شروع خوبه:)؛ لازمه بگم مردی در تبعید ابدی یه چیز دیگه استwink

یه مدت بعد کتاب آشنایی با علوم اسلامی شهید مطهری مطالعه کردم و یادداشت برداری ولی رهاش کردم... 

.

.

.

بالاخره این اواخر یاد کتابدار افتادم که بهم پیشنهاد داده بود سخنرانی های دکتر دینانی گوش بدم و منم سرچ کردم و رسیدم به برنامه معرفت که با حضور دکتر ابراهیمی دینانی از سال ۸۷ از شبکه چهار پخش میشه. دقیقا همون چیزی هست که دنبالش بودم درسته که صددرصد گفته هاشون متوجه نمیشم ولی در کل ساده و برای عام صحبت میکنن و به شدت لذت بخشه.

۲۵ تیر ۰۰ ، ۱۱:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

یک عاشقانه آرام

«خداوند خدا پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛ چرا که می دانست انسان، بدون عشق، درد روح را ادراک نخواهد کرد. و بدون درد روح، بخشی از خداوند خدا را در خویشتن خویش نخواهد داشت.»

 

مگر به تو نگفته ام که «یاد، انسان را بیمار می‌کند؟»

برگرفته از کتاب یک عاشقانه آرام از نادر ابراهیمی

 

این کتاب می‌تونه یه هدیه عالی برای یه دوست عالی و یا یه زوج باشه:)

این کتاب به کسانی پیشنهاد میدم که نگران روزمرگی بعد ازدواج هستن و همین طور کسانی که از اسیر برنامه شدن میترسن از تکرار و خستگی.

 

یه پیشنهاد برای کسانیکه به دنبال خانواده موفق هستن:)

سخنرانی های دکتر شاهین فرهنگ با عنوان ازدواج موفق و خانواده موفق، با آگاهی میشه یه انتخاب درست داشت و یه زندگی پایدار.

 

۲۵ تیر ۰۰ ، ۱۰:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

گالان و سولماز

  • در زمان ما خنده، ارزان نیست. خنده ی از ته دل.  

          تا بخواهی، پوزخند و زهرخند و نیش خند؛ اما یک خنده پاک کاش می جستی،            قابش می کردی و به دیوار اتاقت می کوبیدی.

           (آتش بدون دود4 ؛ واقعیت های پرخون)

 

  • به کار بردن نادرست یک ابزار دال بر نادرست بودن آن ابزار نیست.

 

  • نمی شود به گذشته ها برگشت؛ چرا که واقعا گذشته ای وجود ندارد، و آنچه هست چیزی جز یاد نیست.

 

  • درد های بزرگ را کلمات تسکین نمی دهند...

          (آتش بدون دود5 ؛ حرکت از نو)

 

  • گمان می برم که اگر خداوند صد هزار گونه خنده می آفرید اما رسم اشک ریختن را نمی آموخت، قلب، حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمی آورد. گریه چه نعمتی است واقعا برای آنکس که قلبی دارد.

             (آتش بدون دود6 ؛ هرگز آرام نخواهی گرفت)

 

رمان آتش بدون دود رو یه کتابدار نازنین بهم معرفی کرد، این کتاب 7 جلدی نادر ابراهیمی به شدت منو مجذوب خودش کرد و باعث شد برم سراغ بقیه آثار نویسنده.

 

آتش بدون دود یه رمان عاشقانه، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، انقلابی،مذهبی و... به شدت اثرگذاره. 

گالان و سولماز عنوان اولین کتاب این مجموعه است و سرآغاز ماجرا. در ادامه به زندگی فرزندان این دو در قالب حوادث پرداخته میشه.

۲۵ تیر ۰۰ ، ۰۹:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

بر جاده های آبی سرخ

میر ناصر: «من می خواهم که رعیتم سر به زیر باشد و شکم سیر، نه سر بالا گرفته از افتخار احمقانه استقلال، با شکم های به پشت چسبیده و تن های برهنه، و این همه درد...!»

 

سلیمه: «خوشا به حال کسی که عاشق است برادر، و به صداقت هم عاشق است؛ چرا که بد حالی عاشق هم بدحالی خوشی است؛ و در هیچ روزگاری هم، هیچ عاشقی روی آرامش ندیده است.»

 

نادر ابراهیمی با کتاب بر جاده های آبی سرخ به خوبی تقابل شجاعت و بزدلی، خود خواهی و وطن خواهی، خود باخته و خود باور، مستقل و وابسته(البته منظور x و y نیست:)) رو نشون میده...

 

یکی نیست به میر ناصر بگه مردمی که به واسطه امثال شما استقلالشون از دست بدن به دست خود شما گرسنه و برهنه و دردمند هم خواهند شد.

 

به سلیمه نمیشه چیزی گفت چون حرف حساب جواب نداره... البته میشه گفت دمت گرم:) ... هم چنان هم در روزگار ما اگر عاشق صادقی باشد احوالش همین است...

۲۵ تیر ۰۰ ، ۰۸:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

معرفی کتاب

روزی که کنکور دادم؛ شروع کردم به خوندن کتاب و ثبت اسم، نویسنده، تاریخ شروع و پایان و گاهی بخشی از مطالب  کتاب. یعنی به طور رسمی شروع کردم...smiley.

ادامه مطلب...
۲۳ تیر ۰۰ ، ۰۸:۴۷ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^