تشنگی آور به دست...

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواب» ثبت شده است

مو حنایی:)

یه خواب خوب دیدم:)... حس خوبش باهامه دوست ندارم بیدار بشم:)))

نی نی... غریبه ی مو حنایی:)

 

۱۱ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۲۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

بالاخره اومد...!:)

منظورم شاهزاده سوار بر موتور نیست:/ :))) نتایج انتقالیه که زده بود عدم موافقت مبدأ:/

حتما خیری توش بوده، همینکه از بلاتکلیفی دراومدم جای شکر داره.

خیلی وقت بود تنها تو اتاق نخوابیده بودم، خواهرم رفته مسافرت دو سه روزه، یه فرصتی شد که خودمو محک بزنم، دیگه مثل قبل از تاریکی نمیترسم به لطف خدا❤️

ولی بعد تقریبا یه ساعت چراغ خاموش و سکوت و بعدش گوش دادن به برنامه معرفت دیدم دارم هوشیارتر میشم به جای اینکه خوابم ببره:/

یه یک ساعتی هم با همکارم در جهت امر مقدس بحث میکردیم، قضیه همیشگیه سخت نگیر... حالا هم شدت هوشیاریم طوریه  انگار صبحه و تازه بیدار شدم :/

فردا باید صبح و عصر برم بیرون و پیاده روی و بازار و ... تاکه شب از خستگی بیهوش بشم😅

۳۱ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۵۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

کابوس

زمانی که فکرم درگیره یا استرس دارم سر یه موضوعی یا ... یکی از کابوس هام اینه که عصر جمعه هست و خودم وسط حیاط دانشگاه میبینم که کیف و وسایلم کنارم گذاشته است و اصلاً اصلا هم نمی‌دونم خوابه و با خودم میگم من که دانشگاهم تموم کرده بودم! چرا اینجام؟ اینجا چیکار میکنم؟!!!! با یه حس وحشتناک که با تمام وجودم لمسش میکنم انگار نه انگار که خوابه... بعدش که بیدار میشم از عمق وجود یه نفس راحت میکشم:)

زمان دانشگاه معمولا سه شنبه ها میرفتم خونه تا جمعه که باید برمیگشتم:(

 

یه شب از خواب پریدم و مامان صدا زدم و بهش گفتم خواب بد دیدم و نتونستم جلو خودم بگیرم و گریه کردم بلند بلند... نمی‌تونستم تعریف کنم چی دیدم ... هر چی بگم نمیشه توصیف چیزی که دیدم... اهل فیلم ترسناک نبوده و نیستم ... ولی فیلم ترسناکی بود که از قاب اومده بود بیرون... جنگ بود با موجودات عجیب و .... حس وحشتی که همه وجودم گرفته بود... بدترین خواب ها خوابایی هست که توش گیر افتادی و نمیدونی خوابه و حسش واقعیه واقعیه... یادمه بعد اون خواب به زندگیم و کارایی که انجام داده بودم فکر کردم... دنبال یه اشتباه بزرگ می‌گشتم که شااااید نتیجه اش شده بود این خواب... نمی‌دونم تونستم پیداش کنم یا نه!:)... اگه اون چیزی باشه که فکر میکنم نمی‌دونم چطور جبرانش کنم...

۳۰ تیر ۰۱ ، ۱۹:۲۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

دو تا بگیر!

ساعت ۹ نشده بود به خاطر شربت دیفن هیدرامین خوابم برد نزدیک ظهر بود گوشیم زنگ خورد فکر کردم آلارم هست ولی پدر بود، ( آلارم و زنگ خور گوشیم یکیه!) گفت به مامان بگم مرغ خریده! منم دلخور و خواب آلود گفتم مگه خودش نمیدونه، خواب بودم، حتما باید بهش بگم؟ گفت بگو بهش. بلافاصله بعد از قطع گوشی پشیمون شدم از لحن حرف زدنم:( ولی چه فایده... 

مثل اینکه صبح که پدر می‌ره بازار مامان بهش میگه مرغ بخر برا ظهر و پدر میگه شاید نتونم و مامان هم یه غذای دیگه درست می‌کنه و پدر هم که فکر می‌کنه هنوز دیر نشده خواسته اطلاع بده:)... نمی دونم و نپرسیدم چرا به مامان زنگ نزده! شاید تو حیاط بوده گوشی جواب نداده!؟...

شب که پدر سر کار بود دوباره زنگ زد ولی به خواهرم دفعه دوم من جواب دادم، گفت میخواد بره ...( مرکز استان) و آدرس یه برگه ای داد تو اتاقش که بدم مامان بده به همکارش که میاد دم در خونه... با خنده گفت میرم .... زن میگیرم همونجا میمونم دیگه برنمی گردم( پدر گاهی شوخه:) ) منم بر خلاف همیشه که می‌خندیدم فقط و چیزی نمیگفتم بهش گفتم دو تا بگیر :))) خندید و خدافظی. 

اومدم به مامان گفتم بابا چی گفته و چی جواب دادم. گفت جدی؟ گفتی؟ بعدشم گفت خوب گفتی:))

خدا خیلی مهربونه که یه فرصت بهم داد تا اون مکالمه سر ظهر با این مکالمه آخر شب جبران کنم. البته همیشه مهربون بوده:)

 

۰۳ آذر ۰۰ ، ۰۶:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

فقط یه ساعت شد:)

لباس پوشیدم، پیاده رفتم  آش و کله پاچه و نون گرفتم و برگشتم خونه و لباس عوض کردم و صبحونه خوردم؛ همه اینا یه ساعت شد:)  و الآنم که در حال نوشتنم.

قبلا شب بیدار بودم یا به قولی 🦉، دلیلش هم علاوه بر خواب نامنظم و درگیری فکری

این بود که شب دوست داشتم با آرامش و سکوت و تنهاییش و دلیل اصلیش هم همین بود اگه خوابمم میومد دوست نداشتم بخوابم و بیدار میموندم. 

ولی الان هم لذت بیداری در شب دارم هم جغد نیستم...چطوری؟! 

موقع سحر بیدار میشم:) به همین راحتی به همین خوشمزگی:)

حس و حالش  هم خیلی بهتر از شب بیداریه، اصلا یکی دو ساعت قبل طلوع آفتاب حال خوب کنه...

 

 

۲۰ آبان ۰۰ ، ۰۷:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

پاورچین پاورچین

هنوز همه خوابن...:)

وقتی مهمون داریم و جای جای خونه( یه کم اغراق😁) آدم خوابیده و صبح زود میخوای بیدار بشی باید قید روشن کردن یه لامپ از نوع کوچیکش زد... دور ترین سرویس بهداشتی موجود انتخاب کرد، یواش یواش راه رفت😅 نور که نیست از رو کتاب چیزی خوند، اینجاست که گوشی میاد و نجاتت میده و همه چی هم که در دسترسش هست:)

البته به لطف نی نی موجود در خانه:)))) یکی از لامپ ها خاموش نیست و یه ذره نور برای دیدن جلو پا هست که حداقل زمین نخوریم و با صداش ملت بیدار نشن :/

یاد خوابگاه افتادم که ۱۰ نفر توی اتاق بودیم و همین مشکلات بود، یکی می خواست زود بخوابه دو تا دیر!:) یکی زود بیدار می‌شد بقیه دیر! بعد از ظهرها هم که هماهنگ نبود خوابمون البته این وسط خودم قربانی بودم چون شبا به شدت دیر می‌خوابیدم( دوران جاهلیت بود🙄) و صبح زودم که کلاس داشتیم، عصر ها هم وقتی بقیه بیدار میشدن من خوابم میبرد ولی چه خوابی، در کمد باز میشد، در اتاق، در یخچال، و خش خش و پچ پچ و...😑

ولی با این وجود خیلی خوب تونستیم ۱۰ نفری!!! با هم کنار بیایم، خیلی کم پیش اومد که دعوا کنیم و دلخور بشیم از دست هم، یادش بخیر، دلم براشون تنگ شده ولی برای دانشگاه اصلااااا:|

تا الان یکی دو نفر دیگه هم بیدار شدن:) و خورشید خانم هم کم کم داره سر و کلش پیدا میشه:) 

دو تا نکته فراموش شد:) 

یکی اینکه از مهمونا شب بیدار بشه و یهو یه نفر جلوش در حال رژه یا ایستاده یا نشسته باشه ممکنه سکته رو بزنه:) 

و تو تاریکی حواست به مهمون کوچولوی البته نه خیلی کوچولو!:) باشه که از ضربات احتمالی پاش در امان بمونی!

 

 

 

۲۸ مهر ۰۰ ، ۰۵:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

خواب عجیب...

روزی مردی خواب عجیبی دید.

او دید که در نزد فرشتگان است و ناظر کارهای آنان است. ابتدا دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و به سرعت نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و داخل جعبه ای می گذارند.

مرد از فرشته ها پرسید: شما چه کار می کنید؟

فرشته ای گفت: اینجا بخش دریافت است، و ما دعاها و درخواست های مردم را تحویل می گیریم.

مرد سپس تعداد دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید: شما چه کار می کنید؟ 

یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است و ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و فرشته ای را دید که بیکار نشسته است! 

مرد با تعجب پرسید: تو چرا بیکار هستی؟! 

فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است، و مردمی که دعایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند؛ ولی فقط عده ی بسیار کمی این کار را می کنند.

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده! فقط کافی است بگویند: «خدایا، شکر»!

«امیررضا آرمیون، تو،تویی؟! ج۱، ص ۵۷و۵۸.»

یکی از مستحبات پس از نماز سجده شکر است که در آن سه مرتبه یا یک مرتبه گفته می شود؛ شکرا لله یا شکرا یا عفوا. هم چنین مستحب است که هرگاه نعمتی به انسان برسدو یا بلایی از او دور شود،سجده شکر به جا آورد.

«سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، عروة الوثقی،ج۱، م۱۱۲۳.»

۲۳ مهر ۰۰ ، ۲۰:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

حکایت ۲

یکبار ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادت ها کدام فاضل تر است؟

گفت: ترا خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.

 

     ظالمی را   خفته دیدم      نیم روز            گفتم این فتنه است خوابش برده به 

     وآنکه خوابش بهتر از بیداری است            آن  چنان  بد    زندگانی   مرده     به 

 

«گلستان سعدی»

 

۱۲ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^