تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواب» ثبت شده است

دیشب ساعت یک نشده بود که گوشی گذاشتم کنار و خوابیدم. یه اتفاقی که شاید قبلا به این شکل تجربه اش نکرده بودم افتاد. هم خواب بودم هم بیدار. مثل اینکه یه چشمت بسته است یه چشمت باز. انگار بخشی از من خواب بود ولی یه بخشی بیدار. و به نظر تمام شب همین مدلی طی شد:/ گوشیم نگاه کردم تا ساعت ۵ شده ولی هنوز نخوابیدم:/ و بعدش هم دیگه خوابم نبرد تا پنج و نیم که بلند شدم. قبلا پیش اومده بود که تا یکی دو ساعت خوابم عمیق نشه ولی کل شب عجیب بود. دقیق نمی‌دونم از اول همینطوری بوده یا خوابم برده و وسط شب مغزم!:)) بیدار شده. ولی تا جاییکه یادمه همش بیدار بودم. خواب هم ندیدم:))...درگیری ذهنی خاصی هم نداشتم. 

امروز زنگ دوم و چهارم با دهمی ها کلاس داشتم. زنگ آخر که رفتم سر کلاس دیدم بعضیا در حال چرت زدن هستن:)، یکی از بچه ها گفت خانم انگار از صبح سر حال تری:)) گفتم آره می‌دونی چرا؟ دو تا دلیل داره:) اولا ریاضی رو دوست دارم و دوما شما رو هم دوست دارم:)... 

و با خنده گفتم دلیل اینکه شما خسته اید هم اینه که نه ریاضی رو دوست دارید نه منو:)))؛ یه عده هیچ چی نگفتن یا لبخند میزدن از خجالت یا تأیید!:)) یه عده هم گفتن خانم ریاضی رو دوست نداریم ولی خودتو دوست داریم. عده ای هم طرفداریشون از ریاضی اعلام کردن!

 یکی از بچه ها اومد پانتومیم اجرا کرد و کلی خندیدیم و سرحال شدن و رفتیم سراغ سخن دوست:)))

 یه بخشی از پانتومیم که اجرا کرد داستان داشت که مربوط به سال گذشته بود و خودشون میدونستن و من در جریان نبودم. مثل اینکه پارسال که پانتومیم بازی میکردن یکی از بچه ها باید کلمه «دزد» اجرا می‌کرده. گفتن خانم فاطمه اینطوری بازی کرد: یه کیسه برداشت گذاشت رو دوشش و فرار کرد!:)))

+ آیا امشب هم مثل دیشب خواهد بود؟!:/

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۱۲
سین ^_^

+هفته پیش خواب بد دیدم خیلی خیلی بد! همون موقع یکی از اعضای خانواده رفت مسافرت سه روزه. تا وقتی برگشت خیلی سخت گذشت، ترس، نگرانی از آینده و اضطراب. توکل همیشه آرامش بخشه، البته شاید به اندازه ایمانمون! ... همین بود دلیل نوشتن جمله آخر پست «سه دیدار»... زمانیکه فکر میکردم حادثه خبرکرد و رخ نداد و خیالم راحت! شده بود فرداش مامان بزرگ فوت کرد... 

+ چند ماهی بود حالش خوب نبود و دکترا گفته بودن دووم نمیاره... مامان بزرگ حدود ۱۵ سال سختی کشید از زمانی که فشارش رفت بالا، سکته کرد، افتاد و لگنش شکست... خونه نشین شد... نتونست راه بره... تا بعد از مدت ها که با کلی سختی و تلاش با واکر می‌تونست چند قدم برداره(برا همین براش دستکش میبافتم که موقع راه رفتن با واکر بپوشه)... بچه هاش خیلی خوب مراقبش بودن ولی محتاج بقیه بودن برا زندگی سخته، خیلی خیلی سخت... خدا رحمتش کنه... ان شاءالله که اونجا حالش خیلی خوب باشه و هم نشین خوبان باشه...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

دنیا تماشایی ست اما زندگی اینجا

اندوه دارد، رنج دارد، خستگی دارد

«فاضل نظری»

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

حکمت ۴۴ نهج‌البلاغه: خوشا به حال کسی که به یاد معاد باشد، برای حسابرسی قیامت کار کند، با قناعت زندگی کند و از خدا راضی باشد.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 خوش به حال مخاطبای این آیه...

««یـا ایتها النفس المطمـئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبـادی وادخلی جنتی.»

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

آیه ای هست که فراموشش نمیکنید و خیلی دوستش داشته باشید؟ بنویسید ماهم بخونیم:)

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۳ ، ۲۳:۴۶
سین ^_^

  +هیچ وقت فرصت این پیش نیومد که بپرسم ازش از کی شروع شد ولی فک میکنم برای هر دو از یک زمان شروع شده شاید از اولین دیدار!! ما هردو تنها بودیم یا احساس تنهایی میکردیم چه درست چه به غلط! قطب های همنام درونمون همدیگرو جذب کردن! جنس تنهاییمون یکی بوده... نشونه ها منو برد به این سمت، خاطرات... دیده ها... شنیده ها... اون تنها بود همیشه! هم دیدم هم شنیدم...هنوزم هست! و دل من به درد میاد... منم همین حس داشتم و دارم شاید به غلط...شاید هم همدیگرو مرهم زخم هامون میدیدیم، اون یه منبع مهر و عاطفه میخواست و منم یه تکیه گاه! ... اینا همش شاید ها هستن و حقیقت رو فقط صاحب حق میدونه...چرا برام مهمه؟ یه مسئله حل نشده است و همیشه مسائل حل نشده باعث بی خوابیم میشدن... فراموش میکنم ولی یه دیالوگ کافیه که دوباره به یاد آورده بشه... 

+ مطلب بالا رو یه ماه پیش نوشتم به خاطر خواب دیشبم اینجا نوشتمش!... فقط یادمه خوابش دیدم!:)))... تو خواب می پرسید برا سین قراره خواستگار بیاد؟ سین میخواد ازدواج کنه؟ یا خودش قصد داشت بیاد خواستگاری!!!:))...درست یادم نیست:/ خواب الکی بود به احتمال زیاد، درسته حرفی از خودش زده نشد ولی وقتی حرف یکی از اعضای خانواده اش هم باشه ناخودآگاه یادآور اونم هست...!

پروانه ای بود هفته پیش جلو مغازه دیدم، روز بعدش هم تو پاساژ دیدمش البته در حال پرواز، اگه خودش بوده نه فامیلاش!:)... دیروز با مای سیستر رفتیم خرید، قصد نداشتم انگشتر بخرم، ولی انگشتر پروانه دیدم و خریدمش:)... کلیک

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

او که میپنداشت من لبریز از خوشحالی ام

پِی نبُرد از خندهی تلخم به دست ِخالی ام

 

نارفیقانم چه آسان انگ ِبیدردی زدند

تا که پنهان شد به لبخندی، پریشانحالی ام

 

سالها کنج ِقفس آواز ِخوش سر داده ام

تا نداند هیچکس زندانی ِبیبالی ام

 

شادم از عمری که زخمم منت مرهم نبُرد

گفت هرکس حال و روزت چیست؟ گفتم عالی ام

 

بارها افتادم اما باز هم برخاستم

سختجانم کرد -خوشبختانه- بداقبالی ام

«سجاد رشیدی پور»

 

با من به جای چرب زبانی زلال باش....

 «احسان افشاری»

 

در راه،کلیدِ خانه را گم کردم

در راهِ کلید، خانه را گم کردم....

«احسان افشاری»

منبع اشعار

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۵۷
سین ^_^