تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۱۰/۲۹
    Two

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رفیق» ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ دی ۰۳ ، ۱۸:۱۹
سین ^_^

 همین اواخر بود با مای سیستر داشتیم صحبت میکردیم اینکه صحبت هامون از کجا شروع شد و به چی ختم شد یادم نمیاد! 

ذهنم از جاهای مختلف گذشت تا رسید به این مکالمه! 

چند باری شده که رک و راست به مای سیستر گفتم سخت گیری! برا همین هیچ کس انتخاب نکردی. حس میکنم جا خورده یا ناراحت شده! ولی شاید لازمه بهش یادآوری بشه!!

البته ناگفته نماند که همیشه ازش حمایت کردم! و قبولش دارم تا حد زیادی! بهش حق میدم!!... میشه گفت همیشه همه چی تموم بوده و دیده و شنیده و شاید، شاید یه کم از غرور خاندان رو به ارث برده! ...وقتی بهش میگم کمال گرایی میگه نه! میگم حداقل در بعضی موارد:) هستی! میگه خودتم هستی:)) میگم من انتخاب کرده بودم خیلی راحت! خودت دیدی!:) قسمت نبود! 

 به حاشیه رفتم، بازگردیم به اصل مطلب:)... بارها شده خواستگارهاش با هم مرور کردیم و دلیل رد کردنشون تحلیل کردیم! انتظار داره یکی بیاد که باهاش ارتباط بگیره مثل رفیق هایی(هم جنس:) که تا الان داشته! می‌گفت مثل هم بودن خیلی همدیگر خوب میشناختن و درک میکردن! تو دوره های مختلف زندگیش هم این مدل رفیق رو داشته! نه اینکه خیلی زیاد باشن! ولی این مدل رفیق یکیش هم زیاده چه برسه به چهار پنج تا!:)... از الف گفت که دوره ارشد در دیدار اول که تو خوابگاه بوده وقتی همدیگر میبینن انگار سالهاست همدیگر میشناسن! دو طرفه هم بوده و بعدا که دوست میشن میفهمن اشتباه نکردن و تا الآنم ارتباط دارن. بهش گفتم تو کل زندگیم این مدل رفیقی نداشتم به نظرم! چند تا دوست دارم که خیلی سال هست همدیگر می‌شناسیم! یکیشون هم میشه گفت خیلی بهم نزدیک بودیم! نمی‌دونم الان هستیم یا نه:/ ولی این حسی که داری؛ اینقدر نزدیک بودن به یه آدم رو نداشتم فک کنم:( رفیق این مدلی نداشتم* به جز خودت:)...

 پس دنیا یه رفیق بهم بدهکاره:)

+ صحبت هامون خیلی خیلی بیشتر از اینا بود که نوشتم:)

+ تخفیف میدم به دنیا! می‌تونه رفیقی که بهم بدهکاره رو همون همسری در نظر بگیره که منتظرشم بیاد!(شاید هم صمیمانه در انتظار نیستم! برا همین نمیاد!:)))

* در طول زندگیم با وجود دوستای خوبی که دوره راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه داشتم همیشه حس میکردم اون طوری که باید به هم نزدیک نیستیم. شاید! شاید دارم اشتباه میکنم و انتظار زیادی دارم شاید هم درست فکر میکنم. یه مثال میزنم، گرچه طولانی میشه ولی لازمه:):

اولین آشناییمون برمیگرده به زمانی که اول دبستان بودیم! فک کنم قبل از دیدنش در موردش شنیده بودم! دختری که تو تصادف پدر و مادر و یکی از خواهراش از دست داده! اردو بود و اون از اردو جا مونده بود و من کنارش نشستم و شاید با هم حرف زدیم:) ... سوم دبستان که هم کلاس بودیم چون یادگاری هاش نگه داشتم و هنوز دارمشون!:)... راهنمایی یادم نیست احتمالا مدرسه ی دیگه ای بوده! دبیرستان یه سال هم کلاس بودیم! زمان دانشجویی اتفاقی دیدمش! بعد از دانشگاه باز هم اتفاقی دیدمش و شروع مجدد روابط کلید خورد! چند بار دیدار حضوری البته با یه دوست مشترک دیگه! گفت و گوی مجازی، تولد و تبریک و کادو و علاقمندی مشترک یعنی هنر! تا زمان دانشگاه حس نکردم تغییر کرده باشه ولی بعد از اون کم کم شروع کرد به تغییر!... یه مکالمه باعث شد دیگه بهش پیام ندم! دقیق نمی‌دونم چند وقت پیش بود شاید دو سال پیش!!... البته اونم دیگه هییچچ خبری ازش نشد! ... این مدل اتفاق ها بهم ثابت می‌کنه که اشتباه نکردم! با هم رفیق نبودیم هیچ وقت! دوستی و اوقات خوش و صمیمانه و صادقانه ای داشتیم ولی رفیق؟! نه!:)

+ حرف از رفیق باشه باید از «ز» بگم که این روزا شده«میم»!!، نزدیک ترین بود، تنها کسی که راز دوره نوجوونی رو بهش گفته بودم البته گنگ و مبهم تا چند سال پیش که همه چیو براش روشن کردم! اونم تغییر کرده! :) فعلا که به پایان خط نرسیدیم! تبریک تولد و عید رو داریم!:) و چند سالی یه بار ملاقات!:)... آخرین امیدم که شاید اشتباه کرده باشم و شاید رفیق بودیم با هم! ... تلاش نکردم برای فهمیدنش!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۳ ، ۱۳:۲۰
سین ^_^

قرار گذاشتیم پارک نزدیک خونه ما، هر دو خیلی ذوق زده بودیم از دیدار دوباره.

برام دو شاخه گل رز قرمز آورده بود و یه بسته شکلات با تزئین خوشگل و منم خداروشکر کردم که دقیقه آخری تصمیم گرفتم براش یه هدیه کوچیک ببرم و بهترین چیزی که در دسترس بود کتاب بود کتاب سه شنبه ها با موری براش بردم. حرف زدیم از خودمون از مشکلات و خوشی ها و روزگار و اطرافیان تا حدود یک ساعت که وقت رفتنش شد. دوست نداشت بره، منم همینطور اگه بیشتر پیش هم میموندیم بهتر بود ولی چقدر بیشتر نهایتا یه ساعت دیگه، بالاخره باید می‌رفت! می دونستم خجالتیه پس خودم پیش قدم شدم و بغلش کردم(بی خیال کرونا😁)؛ بهش گفتم همیشه بعد دیدار، تحمل دوری سخت تر میشه! تایید کرد؛ و بالاخره خداحافظی و رفت...

 از بچگی تا حالا این جدایی ها برام سخت بوده جدایی از دوست، هم بازی، هم کلاسی، دانش آموز، معلم، استاد و همه کسانیکه دوستشون دارم فارغ از جنسیت و سن و سال...! در بعضی موارد فکر میکردم چطور میتونم نبینمشون و طاقت بیارم ولی زندگیه دیگه بعضی آدما تا یه جایی همراه و هم مسیرت هستن و نمیشه تا همیشه در کنارت باشن.

جالبه همین الان که دارم در موردش می نویسم بهم پیام داد، بیراه نمیگن که دل به دل راه داره.

چهار پنج سال پیش همدیگر دیدیم و از همون اول، ارتباطمون خوب بود و هر چه بیشتر گذشت و شناخت بیشتر شد ارتباطمون نزدیک تر و قوی تر شد و همینطور متوجه شدیم از طرف مادری با هم فامیل هستیم:)

اون منو یاد زمان دانش آموزی خودم مینداخت و به قول خودش دوست داره شبیه من بشه:/ ... اون گذشته ی من و من آینده ی اون😁 ( در حین مکالمه اخیر بهش گفتم سعی نکن شبیه من بشی، خودت باش بهترین خودت...)

وقتایی که ابراز علاقه می‌کنه بهش میگم اگه پسر بودی خوش به حالم میشد. 😅

هنوز برای خودم جای سؤاله که چرا اینقدر دلامون به هم نزدیکه و بودن کنار هم دوست داریم با وجود نزدیک ده سال اختلاف سنی... بعضی دوست داشتن ها هست که هر چی براش دلیل میاری بعدش میبینی اینا نیست و فقط دوستش داری همین. خود خودش رو.

مدرسه مجازی دلیل این دوری و امسال هم که کلا از مدرسه رفت. برای همین معلوم نیست چند مدت یه بار همدیگر ببینیم، آخرین ملاقاتمون هم که چند روز پیش بود و یادمون رفت یه عکس یادگاری بندازیم.

بین حرفامون اشاره کرد به شکلاتی که سر کلاس بهشون داده بودم و همین طور چند تا جایزه که یادگاری نگهشون داشته، وقتی رسیدم خونه و جعبه شکلاتی که برام آورده بود و باز کردم دیدم از همون شکلاتی که حرفش زد داخل جعبه است!... البته کاملا اتفاقی.

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۰ ، ۰۱:۰۴
سین ^_^