تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سکوت» ثبت شده است

حال خوب کن مثل:

✓ صدای اذان صبح در سکوت مطلق شب

✓ صدای اذان مغرب تو روستا با زمینه صدای باد و پرنده ها

✓ شنیدن صدای تپش قلب نوزادی که بغل گرفتی

✓ بارش برف در تاریکی شب زیر نور لامپ!

✓ صدای آب روان

✓ غذا خوردن نوزاد

✓ دیدن و خریدن کتاب

✓ دیدن و خریدن طلا (فک کنم آقایون بهش آلرژی دارن مخصوصا تازه داماد ها که کلی پول بابت طلا دادن یا باید بدن:))))

و...

مواردی هست که تجربه کردم و حس خوبشون در ذهنم ثبت شده! مطمئنا بیشتر از اینهاست ولی تا همینجا ذهن یاری کرد. بقیه اش با شما:)

 

+ چند تا از پست های قدیمیم خوندم! حس میکنم مشخصه که نسبت به گذشته تغییر کردم! 

+ چند روزی هست دارم فکر میکنم از دوران دانشگاه بنویسم یا نه! مطمئنا یادآوری اون دوران دلچسب نیست ولی گاهی نوشتن باعث میشه یه کم از زهر خارج بشه یا اینطور به نظر میرسه!:)

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۰۴ ، ۰۰:۴۶
سین ^_^

لباس پوشیدم، پیاده رفتم  آش و کله پاچه و نون گرفتم و برگشتم خونه و لباس عوض کردم و صبحونه خوردم؛ همه اینا یه ساعت شد:)  و الآنم که در حال نوشتنم.

قبلا شب بیدار بودم یا به قولی 🦉، دلیلش هم علاوه بر خواب نامنظم و درگیری فکری

این بود که شب دوست داشتم با آرامش و سکوت و تنهاییش و دلیل اصلیش هم همین بود اگه خوابمم میومد دوست نداشتم بخوابم و بیدار میموندم. 

ولی الان هم لذت بیداری در شب دارم هم جغد نیستم...چطوری؟! 

موقع سحر بیدار میشم:) به همین راحتی به همین خوشمزگی:)

حس و حالش  هم خیلی بهتر از شب بیداریه، اصلا یکی دو ساعت قبل طلوع آفتاب حال خوب کنه...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۰ ، ۰۷:۲۶
سین ^_^

اگه پسر بودم سوار موتور میشدم و با سرعت می‌روندم و تا میتونستم داد میزدم و با صدای بلند گریه میکردم وقتی دماغم یخ زد و همینطور مخم :) برمیگشتم خونه و میرفتم زیر پتو و لالا.

البته به ماشین سواری هم راضیم همین الان این وقت شب همه جا ساکت؛ شهر، خاموش؛ مردم، خواب. شیشه ماشین بدم پایین و چشمام ببندم و باد سرد بخوره به صورت گرم شده از اشکم... 

 نه من پسرم نه موتوری هست و نه ماشینی و نه همراهی...

حداقل اینجا هست که بنویسم و یه بخشی از ذهن آروم بگیره...

خدایا شکرت♥️

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۰ ، ۰۰:۳۱
سین ^_^