اگه پسر بودم سوار موتور میشدم و با سرعت میروندم و تا میتونستم داد میزدم و با صدای بلند گریه میکردم وقتی دماغم یخ زد و همینطور مخم :) برمیگشتم خونه و میرفتم زیر پتو و لالا.
البته به ماشین سواری هم راضیم همین الان این وقت شب همه جا ساکت؛ شهر، خاموش؛ مردم، خواب. شیشه ماشین بدم پایین و چشمام ببندم و باد سرد بخوره به صورت گرم شده از اشکم...
نه من پسرم نه موتوری هست و نه ماشینی و نه همراهی...
حداقل اینجا هست که بنویسم و یه بخشی از ذهن آروم بگیره...
خدایا شکرت♥️