هنوز همه خوابن...:)
وقتی مهمون داریم و جای جای خونه( یه کم اغراق😁) آدم خوابیده و صبح زود میخوای بیدار بشی باید قید روشن کردن یه لامپ از نوع کوچیکش زد... دور ترین سرویس بهداشتی موجود انتخاب کرد، یواش یواش راه رفت😅 نور که نیست از رو کتاب چیزی خوند، اینجاست که گوشی میاد و نجاتت میده و همه چی هم که در دسترسش هست:)
البته به لطف نی نی موجود در خانه:)))) یکی از لامپ ها خاموش نیست و یه ذره نور برای دیدن جلو پا هست که حداقل زمین نخوریم و با صداش ملت بیدار نشن :/
یاد خوابگاه افتادم که ۱۰ نفر توی اتاق بودیم و همین مشکلات بود، یکی می خواست زود بخوابه دو تا دیر!:) یکی زود بیدار میشد بقیه دیر! بعد از ظهرها هم که هماهنگ نبود خوابمون البته این وسط خودم قربانی بودم چون شبا به شدت دیر میخوابیدم( دوران جاهلیت بود🙄) و صبح زودم که کلاس داشتیم، عصر ها هم وقتی بقیه بیدار میشدن من خوابم میبرد ولی چه خوابی، در کمد باز میشد، در اتاق، در یخچال، و خش خش و پچ پچ و...😑
ولی با این وجود خیلی خوب تونستیم ۱۰ نفری!!! با هم کنار بیایم، خیلی کم پیش اومد که دعوا کنیم و دلخور بشیم از دست هم، یادش بخیر، دلم براشون تنگ شده ولی برای دانشگاه اصلااااا:|
تا الان یکی دو نفر دیگه هم بیدار شدن:) و خورشید خانم هم کم کم داره سر و کلش پیدا میشه:)
دو تا نکته فراموش شد:)
یکی اینکه از مهمونا شب بیدار بشه و یهو یه نفر جلوش در حال رژه یا ایستاده یا نشسته باشه ممکنه سکته رو بزنه:)
و تو تاریکی حواست به مهمون کوچولوی البته نه خیلی کوچولو!:) باشه که از ضربات احتمالی پاش در امان بمونی!