تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

قرار گذاشتیم پارک نزدیک خونه ما، هر دو خیلی ذوق زده بودیم از دیدار دوباره.

برام دو شاخه گل رز قرمز آورده بود و یه بسته شکلات با تزئین خوشگل و منم خداروشکر کردم که دقیقه آخری تصمیم گرفتم براش یه هدیه کوچیک ببرم و بهترین چیزی که در دسترس بود کتاب بود کتاب سه شنبه ها با موری براش بردم. حرف زدیم از خودمون از مشکلات و خوشی ها و روزگار و اطرافیان تا حدود یک ساعت که وقت رفتنش شد. دوست نداشت بره، منم همینطور اگه بیشتر پیش هم میموندیم بهتر بود ولی چقدر بیشتر نهایتا یه ساعت دیگه، بالاخره باید می‌رفت! می دونستم خجالتیه پس خودم پیش قدم شدم و بغلش کردم(بی خیال کرونا😁)؛ بهش گفتم همیشه بعد دیدار، تحمل دوری سخت تر میشه! تایید کرد؛ و بالاخره خداحافظی و رفت...

 از بچگی تا حالا این جدایی ها برام سخت بوده جدایی از دوست، هم بازی، هم کلاسی، دانش آموز، معلم، استاد و همه کسانیکه دوستشون دارم فارغ از جنسیت و سن و سال...! در بعضی موارد فکر میکردم چطور میتونم نبینمشون و طاقت بیارم ولی زندگیه دیگه بعضی آدما تا یه جایی همراه و هم مسیرت هستن و نمیشه تا همیشه در کنارت باشن.

جالبه همین الان که دارم در موردش می نویسم بهم پیام داد، بیراه نمیگن که دل به دل راه داره.

چهار پنج سال پیش همدیگر دیدیم و از همون اول، ارتباطمون خوب بود و هر چه بیشتر گذشت و شناخت بیشتر شد ارتباطمون نزدیک تر و قوی تر شد و همینطور متوجه شدیم از طرف مادری با هم فامیل هستیم:)

اون منو یاد زمان دانش آموزی خودم مینداخت و به قول خودش دوست داره شبیه من بشه:/ ... اون گذشته ی من و من آینده ی اون😁 ( در حین مکالمه اخیر بهش گفتم سعی نکن شبیه من بشی، خودت باش بهترین خودت...)

وقتایی که ابراز علاقه می‌کنه بهش میگم اگه پسر بودی خوش به حالم میشد. 😅

هنوز برای خودم جای سؤاله که چرا اینقدر دلامون به هم نزدیکه و بودن کنار هم دوست داریم با وجود نزدیک ده سال اختلاف سنی... بعضی دوست داشتن ها هست که هر چی براش دلیل میاری بعدش میبینی اینا نیست و فقط دوستش داری همین. خود خودش رو.

مدرسه مجازی دلیل این دوری و امسال هم که کلا از مدرسه رفت. برای همین معلوم نیست چند مدت یه بار همدیگر ببینیم، آخرین ملاقاتمون هم که چند روز پیش بود و یادمون رفت یه عکس یادگاری بندازیم.

بین حرفامون اشاره کرد به شکلاتی که سر کلاس بهشون داده بودم و همین طور چند تا جایزه که یادگاری نگهشون داشته، وقتی رسیدم خونه و جعبه شکلاتی که برام آورده بود و باز کردم دیدم از همون شکلاتی که حرفش زد داخل جعبه است!... البته کاملا اتفاقی.

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۰ ، ۰۱:۰۴
سین ^_^