تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۹ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

کلاس نهم: معمولا ابتدای زنگ به بچه ها چند دقیقه فرصت بازی و خنده میدم تا سر حال بشن برا شروع درس:)... خودشون خواستن بیان شعر بنویسن با دست غیر تخصصی... یکی از بچه ها وقتی تموم کرد و میخواست بشینه گفت خانم من بهتر می‌تونستم بنویسم ماژیک «ژ» بد می‌نویسه:)))... کاملا جدی می‌گفت برا همین سبب خنده مان شد:)... 

بعد گذشت یه بخشی از زمان، دیدم «ژ» حالش روبراه نیست انگار. ازش پرسیدم مگه سرت درد میکنه؟ ریاضی سرت درد آورد؟:))) یا... گفت نه خانم حالت تهوع دارم... ازش پرس و جو کردم که صبحونه خورده یا نه و دیشب چی خورده؟ لیمو ترش داشتم رفتم از یخچال براش آوردم خورد و سر حال شد.

درس امروز اجتماع و اشتراک مجموعه ها بود... شعر فاضل نظری که در نظر داشتم براشون نوشتم با رسم شکل:) و کلی ذوق نمودند:)

فصل مشترک

بهشون اعلام کردم هشت دقیقه به کلاس مونده و... طبق معمول گفتن چقدرررر زود گذشت:))... مخصوصاً «ژ» اکثر اوقات میگه چقدر زود گذشت:) منم بهش میگم حسااابی بهت خوش گذشته:)

 

 

کلاس دهم: برا اول کلاس یکی از بچه ها شروع کرد به جک گفتن، از اون بی معنی ها:)))...

 گفت به نظرتون چرا خیار؛ سبزه؟

ما هم سکوت و متفکر... گفت چون بهش میاد:/

گفت چرا موز زرده؟ 

چون سبز بهش نمیاد!:)))

به فیلی که لباس صورتی پوشیده چی میگن؟

میگن چقدر بهت میاد:)))

 لباس آبی بپوشه بهش چی میگن؟

میگن صورتی بیشتر بهت میومد.

لباس بنفش بپوشه بهش چی میگن؟

میگن چقدر لباس داری!

بیشتر از همه شون خودم خندیدم!... گفتم چقدر بی معنی و بیشتر خنده ام گرفت:)))

هفته پیش برا درس آمادگی دفاعی بهشون تکلیف داده بودم در مورد طوفان الاقصی برن جست و جو و اخبار دنبال کنن... فکر میکردم با کلی سوال و شک و شبهه مواجه میشم ولی خبری نبود:/... دوباره چند تا کلید واژه! بهشون گفتم 

برا جست و جو... ببینم فردا چطور پیش می‌ره!؟

 

 

با مامان تلفنی صحبت کردم:/ دلتنگی بیشتر شد!... اگه صحبت نمی‌کردم بهتر بود انگار:(... این مدلی هم نیستم به خاطر دو سه روزی که خونه نیستم گریه و زاری راه بندازم. ولی یه کم سخته:)... شاید حس غربت! ... تنهایی! ... یا...

 

 

+ یه گریه با صدای بلند به خودم بدهکارم!... به خاطر دیدن تصاویر و خوندن خبرها از حوادث اخیر. خدا کنه سر کلاس آمادگی بتونم عواطف و احساساتُ کنترل کنم:)

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۲ ، ۲۳:۲۴
سین ^_^

امسال یکی از دروس غیر تخصصی که بهم دادن آمادگی دفاعی کلاس دهم هست:/... از یه جهت که هیچ تخصصی ندارم خوب نیست! از یه جهت که آزادی عمل بیشتری داریم خوبه. از این جهت که لازم نیست همه هم و غم بذاریم رو متن کتاب. میشه کتاب های مرتبط مثل دفاع مقدس و فیلم های مرتبط معرفی کرد و خوند و نگاه کرد!... میشه بحث کرد راجع به مسائل روز و... اینطوری هم دانش آموز یه چیزی یاد میگیره هم براش جذاب تر هست تا بخواد متن کتاب حفظ کنه و امتحان بده!

یک شنبه هم باهاشون کلاس داشتم، ازشون خواستم در مورد طوفان الاقصی تحقیق و جست و جو کنن برا جلسه آینده! گفتن چییییی؟ انگار چیز عجیب و غریبی گفته باشم! گفتم مسجد الاقصی!؟ نمی‌دونید کجاست؟ گفتن نه!:))...

شنبه گذری زده بودیم به همه جا تقریبا... از جنگ و کردستان و قبل انقلاب و حق و باطل و منجی و... کتاب و فیلم و...یه توضیحاتی دادم بهشون در حد اطلاعاتم که زیاد نیست:/... و یه سری عبارت ها بهشون دادم برا جست و جو.

نمی‌دونم تا حالا تجربه این حس ها رو داشتین یا نه!

خوشحالی از خوشحالی

خوشحالی از ناراحتی

ناراحتی از خوشحالی

ناراحتی از ناراحتی

شنبه عصر بود فکر کنم که خبر دیدم و حس اولی:) تجربه شد.

 

معمولا در طول زنگ به بچه ها استراحت میدم یکی دو دقیقه. سر کلاس هشتم:)) بودم. یک از بچه ها آینه اش درآورد و داشت خودش نگاه میکرد:)... بهش گفتم خوشگلی!:)... استراحت تموم شده بود که دیدم یکی از بچه ها که ردیف جلو نشسته بود چهار پنج تا انگشت دستش جمع کرده و جلو صورتش جابجا می‌کنه... گفتم چیکار می‌کنی؟ دستش برگردوند به سمتم، گفت آینه است... یه آینه خیلی کوچولو بود... صدای خنده بلند شد:)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۲ ، ۲۰:۲۶
سین ^_^

شنبه...تو ماشین به سمت مدرسه:)... به سمت محل دوم زندگی:)... دو تا خانم داشتن با هم صحبت میکردن... نتیجه کنکور و... یکی از خانما گفت دانشگاه هم نره، خوشگله! ازدواج می‌کنه می‌ره:)... یاد وقتی افتادم که به من و خواهرم میگفتن، خودتون نشون بدین!:)))... مثلا: برقصید تو عروسی :) تا یکی شما رو ببینه!... می‌خوام تا صد سال یکی منو نبینه اونم این مدلی:/...

خونه ای که میمونم تو حیاطش درخت گردو داره:)

گردو

 

درخت گردو

 

سه روز محل کار، خونه یه خانوم تنها:) بقیه ایام هفته هم خونه پدر:)... این مدل زندگی کردن بیشتر و بیشتر حس آواره بودن بهم میده..‌. مستقل نبودنُ برام پررنگ می‌کنه...

به خواهرم میگفتم چقدر خوبه آدم خونه خودش داشته باشه:))... 

مثل زمان دانشگاه حس میکنم هیچ جا، جای من نیست... 

*****************************************

برایم نیمه شب تک بیت صائب میفرستد باز

رگِ خوابِ من افتاده به دست مردم آزاری....سید حمید رضا برقعی

 

دردیست غیرِ مُردن کان را دَوا نباشد

پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن.... مولوی 

 

خوشم با انتظار، امیدِ وصلِ یار چون دارم

خوش است آری خزانی کز قفا دارد بهاری خوش....هاتف اصفهانی 

منبع

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۲ ، ۲۱:۴۶
سین ^_^