تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۱۰/۲۹
    Two

۲۰ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

- نارادا یک روز به کریشنا گفت:«سرور من، راز مایا را بر من بگشا!» چندی گذشت. کریشنا نارادا را به بیابانی برد، و با هم چندین روز راه رفتند.

کریشنا گفت: 

- نارادا، تشنه‌ام؛ برو از برایم آبی بجوی!

نارادا به جستجوی آب رفت. به دهکده‌ای رسید. به در خانه‌ای کوفت. دختری بسیار زیبا در به رویش باز کرد. همین که نارادا چشمش بدو افتاد، همه چیز را از یاد برد، او را می‌نگریست. مست عشق، او را به زنی خواست. با هم عروسی کردند. زن برایش دو بچه آورد. آنان دوازده سال با هم زیستند. نارادا با زنش، فرزندانش، گله‌ها و کشتزارهایش شاد بود. شبی رودخانه طغیان کرد. سراسر دهکده را فرا گرفت. خانه‌ها فرو ریختند، آدمیان و جانوران را آب برد. نارادا شنا می‌کرد و با سیل در نبرد بود، و زن و بچه‌های خود را گرفته در آب می‌برد. یکی از بچه‌ها از چنگش به در رفت. همچنان که می‌کوشید تا نجاتش دهد، بچه دیگر را نیز از دست داد، زنش از زور سیلاب از آغوشش برکنده شد. نارادا تنها بر ساحل افتاد، و به تلخی می‌گریست.

آنگاه، از پشت سر، صدای نرمی پرسید:

- فرزندم، آب کو؟ تو رفتی برایم جامی آب بیاری، و من منتظر توام. اینک نیم ساعت است که رفته‌ای.

نارادا با شگفتی فریاد برآورد: 

- نیم ساعت!...

دوازده سال گذشته بود. دوازده سال شادی و رنج... چشم‌های مایا گذر کرده بود.

«برگرفته از کتاب جان شیفته اثر رومن رولان»

_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._

«وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ ...» سوره یونس آیه ۴۵

«قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» سوره نساء آیه ۷۷

 «اَ فَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لا تُرْجَعُون» سوره مؤمنون آیه ۱۱۵

رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : الدنیا مَزرَعةُ الآخِرَةِ . 

«رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً...» سوره بقره آیه ۲۰۱

و...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۳ ، ۲۱:۳۶
سین ^_^

اگر حوصله یا فرصت ندارید یک دقیقه اول رو میتونید نگاه کنید:)

اینجا

خواهرم برنامه پاورقی رو میبینه! برا همین گاهی منم نگاه میکنم! این کلیپ از برنامه پاورقی دیدم! در حد چند ثانیه نشون داد. خودم اومدم پیداش کردم:))

من که تا حالا ندیده بودم! خیلی باحاله! فقط اونجا که ورزشکار خودش نمیتونه به تنهایی از زمین بلند بشه و داور کمکش می‌کنه😍

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۳ ، ۲۱:۳۱
سین ^_^

+ یه مدت پیش داشتم پیاده برمیگشتم خونه! هوا تاریک شده بود. سمت راست خیابون بودم و میخواستم برم سمت چپ! یه آقایی اون سمت دیدم شاید نوجوون یا جوون بود طبق شواهد:)؛ هم تاریک بود هم چشمام یه کم ضعیفه و لزومی به دقت هم نبود!:)) پس دقیق نمیدونم. وقتی از خیابون رد شدم و اومدم سمت چپ خیابون، بوی عطری حس کردم! اون آقا بیست یا سی متر ازم جلوتر بود. هر چی میرفتم جلوتر بوی عطر نمیرفت، هنوز بود!... متوجه شدم بوی عطر همون آقا هست که داره جلوتر از من راه میره!! خنده ام گرفت!:)... بهش حق دادم چون اگه خودمم مرد بودم احتمالا همین مدلی عطر میزدم!

+ قبلا که پدر میرفت بیرون وقتی عطر میزد تا یه مدت بعدش بوی عطر میموند. اگه اشتباه نکنم همون عطری بود که خودمون برا روزهای!:) پدر براش خریدیم. چون این عطر دوست داشت و مشکل پسند هم هستن!:) دوباره از همین عطر میخریدیم. این اواخر دیگه خبری از بوی عطر پدر نبود! تموم هم نشده بود. یه مدت پیش پدر گفت که شیشه عطرش خراب شده و موقعیتی پیش اومد و صحبت کردیم!:)... پدر گفت که وقتی این عطر میزده همکاراش چه مرد چه زن! میگفتن خیلی بوی خوبی داره. برا همین دیگه ازش استفاده نمیکنه:).

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۰۳ ، ۲۲:۳۰
سین ^_^