راز مایا!:)
- نارادا یک روز به کریشنا گفت:«سرور من، راز مایا را بر من بگشا!» چندی گذشت. کریشنا نارادا را به بیابانی برد، و با هم چندین روز راه رفتند.
کریشنا گفت:
- نارادا، تشنهام؛ برو از برایم آبی بجوی!
نارادا به جستجوی آب رفت. به دهکدهای رسید. به در خانهای کوفت. دختری بسیار زیبا در به رویش باز کرد. همین که نارادا چشمش بدو افتاد، همه چیز را از یاد برد، او را مینگریست. مست عشق، او را به زنی خواست. با هم عروسی کردند. زن برایش دو بچه آورد. آنان دوازده سال با هم زیستند. نارادا با زنش، فرزندانش، گلهها و کشتزارهایش شاد بود. شبی رودخانه طغیان کرد. سراسر دهکده را فرا گرفت. خانهها فرو ریختند، آدمیان و جانوران را آب برد. نارادا شنا میکرد و با سیل در نبرد بود، و زن و بچههای خود را گرفته در آب میبرد. یکی از بچهها از چنگش به در رفت. همچنان که میکوشید تا نجاتش دهد، بچه دیگر را نیز از دست داد، زنش از زور سیلاب از آغوشش برکنده شد. نارادا تنها بر ساحل افتاد، و به تلخی میگریست.
آنگاه، از پشت سر، صدای نرمی پرسید:
- فرزندم، آب کو؟ تو رفتی برایم جامی آب بیاری، و من منتظر توام. اینک نیم ساعت است که رفتهای.
نارادا با شگفتی فریاد برآورد:
- نیم ساعت!...
دوازده سال گذشته بود. دوازده سال شادی و رنج... چشمهای مایا گذر کرده بود.
«برگرفته از کتاب جان شیفته اثر رومن رولان»
_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._
«وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ ...» سوره یونس آیه ۴۵
«قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» سوره نساء آیه ۷۷
«اَ فَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لا تُرْجَعُون» سوره مؤمنون آیه ۱۱۵
رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : الدنیا مَزرَعةُ الآخِرَةِ .
«رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً...» سوره بقره آیه ۲۰۱
و...