تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۳۵ مطلب با موضوع «دیالوگ های به یاد موندنی:)» ثبت شده است

+جمله های پایین چند تا از دیالوگ های یکی از سریال های مورد علاقه ام هست. خیلی مهمه چطور خونده بشن. با احساس یا حس ناراحتی عمیق و گریه بخونید تا باهاشون ارتباط برقرار کنید.😅 وگرنه بی معنی جلوه میکنن:/

 

 «خیلی خوبه، خیلی باهام خوبه... اما با همه همینقدر خوبه، من آدم خاصی براش نیستم.»

«شاید تو قلب اون، ما هیچوقت چیزی بیشتر از یه خواهر و برادر نباشیم؛ برا همینه که می‌تونه در موردش شوخی کنه...»

 «من یه رازی دارم، رازی که تو دلم مخفیش کردم. یه کسی هست که واقعاً دوسش دارم، اما اون منو دوست نداره.»

 «ناراحتم، خیلی ناراحتم... اون واقعا خوبه، واقعا باهام خوب رفتار میکنه، اما با همه همینقدر خوبه، با همه خوب رفتار می‌کنه.»

«قبلا همیشه حس می کردم که قراره تنها بمونم و برام مهم نبود. اما تا وقتی که تو رو دیدم؛ تو باعث شدی بفهمم که کسیو دوست داشته باشی و یکی دوستت داشته باشه خیلی چیز خوشحال کننده ایه.»

 

+دلیل علاقه ام شباهت داستان سریال به بخشی از زندگیمه. البته با یه فرق اساسی! پایان خوب داستان!... معمولا زندگی میخواد یادمون بده از این خبرا نیست که همیشه همه چی خوب تموم میشه! اگه یاد نگرفتیم اینقدر تکرار میشه پایان بد(بر خلاف میل ما!:) ها که بالاخره دوزاریمون بیفته!!... البته که حواسمون باید به حکمتِ نشدن ها و نرسیدن ها و نداشتن ها هم باشه. 

«وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم»(بخشی از آیه ۲۱۶ بقره)

 

+ فردا به خاطر قطعی آب، فقط مدرسه ما تعطیله!:) بهش نیاز داشتم چون حالم مساعد نبود زیاد.

 

+ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّی بِاسْمِ رَسُولِکَ 

خدایا ولی ات، و فرزند دختر پیامبرت که به نام رسولت نامیده شده، برای ما آشکار کن،

حَتَّی لاَ یَظْفَرَ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إلاَّ مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ 

تا به چیزی از باطل دست نیابد، مگر آن را از هم بپاشد، و حق را پابرجا و ثابت نماید،

وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبَادِکَ وَ نَاصِراً لِمَنْ لاَ یَجِدُ لَهُ نَاصِراً غَیْرَکَ 

خدایا او را قرار ده پناهگاهی برای ستمدیدگان از بندگانت، و یاور برای کسی که یاری برای خود جز تو نمی یابد...

«بخش هایی از دعای عهد»

  

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۳ ، ۲۰:۵۷
سین ^_^

 + تو پاداش کارای خوبی هستی که تا الان انجام دادم.

.

.

.

هر وقت که داشتم می شکستم، تو همیشه جلو اومدی و تیکه هام رو جمع کردی.

 یه چیزی بهت بگم؟

فکر میکنم که یه دختری مثل من هیچ وقت نمیتونسته تحت تأثیر ثروت یا عشق بی حد و مرز یه مرد قرار بگیره.

یه دختری مثل من فقط به احترام و اعتماد یه مرد نیاز داشته.

************************************

+دارم فک میکنم من که تا الان کار خوبی انجام ندادم چی؟! پس نباید منتظر همچین آدمی هم باشم😅

+ مامان بعد از مدت ها حنا گذاشته بود رو موهاش(به خاطر اگزما نمیتونه رنگ بذاره). قصد داشت وسمه هم بذاره. وقتی با آب مخلوطش کرد دید وسمه نیست! حنا بود... دیدم فرصت خوبیه و مامان کل موهام رو حنا گذاشت. البته از بوی حنا خیلی بدم میاد:/. نزدیک سه ساعت گذاشتمش بمونه، یه کم رنگ گرفت. مثل اینکه خاصیت درمانی داره!:)... شستنش خیلی سخت بود، بوش هم نرفته هنوز:/... 

+ به خاطر گرونی و نبودن تنوع تو شهر خودمون معمولا از باسلام خرید میکنیم... تو بازار گردی باسلام کفش دخترونه دیدم از همونا که قبلا میپوشیدم و رفتم همین عبارت سرچ کردم و چند تا رو انتخاب کردم... یاد قدیما افتادم که وقتی میرفتم کفش بخرم یا انتخاب نمی‌کردم یا وقتی هم انتخاب میکردم، سایزی که میخواستم نداشت یا تموم شده بود:/... و بیشتر اوقات مجبور میشدم یه سایز بزرگ تر بخرم و کفی بذارم. البته الآنم همین اوضاع هست ولی کمتر از گذشته!   

 از غرفه دار، موجودی کفش ها رو پرسیدم، هیچکدوم سایزی که میخواستم نداشتن!!:)...خیلی حیف شد چون بعد از مدت ها کفش های مورد علاقه ام پیدا کرده بودم! و چقدر ذوق داشتم که دوباره میتونم از اینا بپوشم:)... 

***********************************

«انسان دوبار به نادانی می‌رسد

یک‌بار پیش از دانایی و یک‌بار پس از آن؛

و تنها تفاوتِ این دو در پذیرفتن است.»

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

«آخرین پرنده را هم رها کرده‌ام

اما هنوز غمگینم

 

چیزی

در این قفسِ خالی هست

که آزاد نمی‌شود»

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

«بر فرورفتگی‌های این سنگ

دست بِکِش

و قرن‌ها

عبور رودخانه را

حس کن

 

سنگ‌ها

سخت عاشق می‌شوند

اما

فراموش نمی‌کنند.»

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

«دست‌های هم را گرفته بودیم

تو در شب قدم می‌زدی

من

در تاریکی» 

 «برگرفته از پذیرفتن اثر گروس عبدالملکیان»

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۳ ، ۱۸:۳۳
سین ^_^

دستخط​​​​​​

      منبع چالش

خیلی سال پیش با مای سیستر، با دست چپ مینوشتیم... فک کنم سعی میکردیم نستعلیق بنویسیم... تمرین سختیه... دقت زیاد میطلبه و حواس جمعِ جمع... 

خیلی وقت بود ننوشته بودم با دست غیر تخصصی..‌‌. به نظرم چالش جالبی اومد:)... از وبلاگ زری دیدمش و بدون دعوت شرکت کردم:))

نوشتن با دست چپ برام مثل نوشتن خط نستعلیق با قلم نی هست هر دو به دقت و حوصله فراواااان نیاز دارن!

سختیِ نوشتن با دست غیر تخصصی رو میشه در لرزش کلمات حس کرد:)

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۲ ، ۱۷:۱۱
سین ^_^