تشنگی آور به دست...

۳۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

همین است زندگی!

کتاب

زندگی

 

چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند 

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد

 که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من 

صدای پر زدن مرغ‌های دریایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ای عمر! چیستی که به هر حال عاقبت 

جز حسرت گذشته در آیندهٔ تو نیست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی 

که آنچه «کاخ» تو را «خاک» می‌کند ستم است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

جز آه نمی‌آید از این قلب پر از درد

 اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تنگ آب انقدر هم نمی‌آمد به چشم

 فکر آزادی نمی‌کردند ماهی‌ها اگر

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم

عشق اگر حق است، این حق تا ابد بر گردنم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی

پیله‌ای پیچیده از غم‌های عالم بر تنم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید آه

در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

چندی ست از تو غافلم ای زندگی ببخش 

چنگی نمی‌زنی به دل این روزها تو هم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ای زخم کهنه‌ای که دهان باز کرده‌ای

 چون دیگران بخند به غم‌های ما تو هم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست 

چون رود بگذر از همه سنگریزه‌ها

 

سربلند

۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۳:۱۱ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سین ^_^

راز

ضد

من ضدی دارم آنقدر فریب کار که آن را

 «خود» پنداشته ام.

حالا

من از خود برای تو شکایت آورده ام.

 

«آرزوی وصل» از «بیم جدایی» بهتر است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

راز مرا از چشمهایم می توان فهمید

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

شاید فقط عاشق بداند «او» چرا تنهاست: 

کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است.

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

سخت است فراق تو برای همه ما

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم

اما تو بکش خط به خطای همه ما

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

رنج فراق هست و امید وصال نیست

این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درد دل کنم و دردسر شود

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

کوزه دربسته در آغوش دریا هم تهی است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

چه شکایتی ست از من که چرا به غم دچارم

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!

دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست

گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

جز عشق نیاموختی از قصهٔ حلاج

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

دلیل عشق فراموش کردن دنیاست

وگرنه بین من و دوست ماجرایی نیست

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

جان هدیه ایست پیشکش آورده از خودت

این هدیه را اگر نپذیری کجا برم

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد

 

تکرار

۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۲:۳۱ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

گرفتار رهایی

آن ها

در روزگار شما آن‌هایی است.

خود را با آنها همراه کنید.

آن‌هایی که چون ابر می گذرند.

 

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد

 تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

اینکه «مردم» نشناسند تورا غربت نیست

 غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

یک بار به من قرعهٔ عاشق شدن افتاد 

یک بار دیگر، بار دگر، بار دگر... نه!

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

به روز وصل چه دل بسته ای؟ که مثل دو خط

 به هم رسیدن ما نقطهٔ جدایی ماست

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

 ای عشق، ای سنگ صبور روزهای من 

امشب خودت هم محرم اسرار می خواهی

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

 کو رفیق رازداری کو دل پر طاقتی؟

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم

در ساده‌ترین شکلی و پیچیده‌ترینی

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

قفل قفس باز و قناری ها هراسان

دل کندن آسان نیست! آیا میتوانم؟!

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!

باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

من و تو پنجره های قطار در سفریم

سفر مرا به تو نزدیک تر نخواهد کرد 

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

هرچه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست

 من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری

 

 

وقتی این بیتُ: به روز وصل چه دل بسته ای؟ ... خوندم تصمیم گرفتم وقتی خطوط متقاطع برا دانش آموزا میگم بخونمش.خیلی باحاله:) البته به شرطی که یادم بمونه:/:))) 

 

۰۱ تیر ۰۲ ، ۱۴:۰۸ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

نَمی از عشق

اشعار فاضل نظری

دوبار خوندمش هر بار هم شعرهاشُ دو سه بار می‌خوندم:)

 

مشهد که رفته بودیم، تو مسیر هتل_ حرم یه کتاب فروشی بود با دکور جذاب:). با وجود اینکه قبلا گزینه اشعار فاضل نظری رو خریده و خونده بودم. وقتی یکجا کتاب شعرهاش رو دیدم نتونستم مقاومت کنم و پنج جلدی که داشت رو خریدم.

 

به این فکر کردم که از کی با فاضل نظری آشنا شدم (یه طوری نوشتم انگار الان دوستیم:)))) )... وقتی دانشجو بودم یکی از سرگرمی هام این بود که شعر بخونم. عضو یکی یا چند تا کانال تلگرامی بودم و شعرهاش می‌خوندم. یه سایتی بود که همیشه بهش سر میزدم و اونم زود به زود پست میذاشت. اینستاگرام هم که ابیات منتخب میذاشتن می‌خوندم. به نظرم همون موقع بوده که اشعار فاضل نظری رو خوندم و شناختمش:)

 

قبلا یه تعدادی از اشعار رو که خیلی دوست داشتم برا خودم می‌خوندم و صدامو ضبط میکردم:))))

 

چند بیتی از این کتاب:

 

به هرکس دل ببندم بعد از این خود نیز می‌دانم

 به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم 

مرا می ساختند ای کاش، از آب و گلی دیگر

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

 کورسوهای چراغ عقل مردم منکرند

 روشنایی های آن خورشید نامحسوس را

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب

من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم 

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم 

من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!

 بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

شادم تصور می کنی وقتی ندانی 

لبخندهای شادی و غم فرق دارند

 

نوشته پشت جلد کتاب: آدم خلیفهٔ تنهای خدا روی زمین است. امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاح اش «... و سلاح او گریه است.»

 

 

۲۷ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۳۸ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

شمع سحر

گریه و خنده آهسته و پیوسته من

 

همچو شمع سحر آمیخته با یکدگر است

 

داغ جان‌سوز من از خنده خونین پیداست

 

ای بسا خنده که از گریه غم‌انگیزتر است

.

.

.

 

معبودم نیکی‌ات بر من در روزهای زندگی‌ام پیوسته بود، پس نیکی خویش را در هنگام مرگم از من قطع مکن.

معبودم، این گمان را به تو ندارم که مرا در حاجتی که عمرم را در پیگیری‌اش سپری کرده‌ام، از درگاهت بازگردانی.

هنگام اعتماد کردنم به لذت‌های دنیا به خشم تو آگاه نگشتم؛

همانا به‌سوی تو گریختم و در حال درماندگی و زاری در برابرت ایستادم...

 

۰۳ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۴۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

یک ترانه!:)

خدمات متقابل اسلام و ایران

 

بالاخره تموم شد... یه سال طول کشید تقریبا... از اون دسته از کتابایی بود که نباید تند تند خونده بشه... فقط حالا که تموم شده با خودم میگم ای کاش خلاصه برداری میکردم از نکاتی که ازش یادگرفتم... چون چیزی ننوشتم به نظرم لازمه چند سال دیگه دوباره بخونمش... اولش میخواستم بذارمش کنار چون فقط بخشی از مطالبش متوجه می‌شدم اما ادامه دادم... جاهایی از کتاب هم بود که میشد تندتند خوند و متوجه هم شد... همش سرعت گیر نبود:))

یه بخشی از کتاب در مورد عرفان و تصوفِ

احمد جامی در باب خوف و رجا:

 غره مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ بادیه پیها بریده اند

نومید هم مباش که رندان جرعه نوش ناگه به یک ترانه به منزل رسیده اند

 

۲۲ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۲۱ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

جهل مرکب

هفته گذشته سر کلاس یازدهم انسانی داشتم درس میدادم به خاطر یه موضوعی ازشون پرسیدم میدونید جهل مرکب یعنی چی؟ و همین سوال باعث شد یاد شعری بیفتم که زمان بچگی شنیده بودمش و شاید بعدا هم برام تکرار شده بود ... یه بیتش دست و پا شکسته یادم بود:/... این هفته جلسه نگارش دو بیتش که از خواهرم پرسیده بودم براشون خوندم:))) و سرچ کردم و کاملش هم براشون خوندم:) 

آن کس که بداند و بداند که بداند

اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آن کس که بداند و نداند که بداند

آگاه نمایید که بس خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند

 

آن کس که بداند و بخواهد که بداند

خود را به بلندای سعادت برساند

آن کس که بداند و نداند که بداند

با کوزه آب است ولی تشنه بماند

آن کس که نداند و بخواهد که بداند

جان و تن خود را ز جهالت برهاند

آن کس که نداند و نخواهد که بداند

حیف است چنین جانوری زنده بماند

 

یه مدت پیش در مورد زنگ نگارش اینجا نوشتم و انشایی که قرار بود در مورد من بنویسن... یادم می‌رفت عکس بگیرم... فقط همین قسمت رو میذارم چون بقیه اش همش هندونه است😁... همون موقع که گفت از این تریبون اعلام میکنم هنوز تو دلم مونده؛ جلو کلاس، ایستاده در حال خوندن بود، رفتم همونجا بغلش کردم ...فک میکنم رفع کدورت شده باشه... شاید:)... شاید اگه می‌گفت حواسم پرت می‌کنه اینطور نمیشد... گفت خوشگله اونم وسط درس که شوخی بردار نیست:)... از کجا باید میدونستم خوشگله یعنی حواسم پرت می‌کنه:/😅.

  • الان همه خواب می‌باشند، ساعت ۶ صدای زنگ گوشی که جدید بود شنیدم:)... حتما گذاشته که بیدار بشه برا نماز:)... 
۲۴ آذر ۰۱ ، ۰۶:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

خوشحالم از این خوشحالی

ندانی که ایران نشستِ مَنَست

جهان سَر به سَر زیر دستِ مَنَست 

 

هــنر نـزد ایرانیـان است و بـــس

 نـدادنـــد شـیـر ژیان را بـــِـکــَــس

 

همه یــِکـدِلانَنَـد یـزدان شـناس

بـه نیکـی نـدارنـد از بـــد هـراس 

 

✓دریـغـا کــه ایــران ویــران شــود

کــُـنـام پَلـَنـگـان و شـیران شــود

 

چـو ایـران نباشد تـن مـن مـبـاد

در این بوم و بَر زنده یک تـن مباد 

 

همـه روی یـکسر بجـنگ آوریــم

 جــهان بــر بــد اندیـش تنـگ آوریم 

 

✓همه سربسر تن به کشتن دهیم

✓بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم 

 

✓چنین گفـت موبد که مرد بـنام(مردن به نام)

✓بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام 

 

✓اگر کـُشــت خواهــد تو را روزگـار

 ✓چــه نیکــو تر از مــرگ در کـــار زار

 

امروز زنگ تفریح همکارا داشتن صحبت میکردن و منم در حال استراحت و سکوت:) یک جمله باعث شد در کسری از ثانیه خونم به جوش بیاد ... عصبانیت شددددید با لرزش!:/... 

 اون جمله این بود: به خاطر یک نفر حکم اعدام پنج نفر دادن😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑 ... هنوزم به هم میریزم از حرف های رایگانی که میزدن:/... 

این شعر مخصوصا جاهایی که مشخص کردم با روح و روان آدم بازی می‌کنه... 

 

اگر فقط یکیشون خودش بر حق میدونست تو دادگاه به غلط کردن نمیفتادن برا نجات جونشون...

 

از اینکه با خوندن این شعر حس خوبی بهم دست داد خوشحالم:)... سراپا ضعف ام میدونم ولی از این خوشحالی خوشحالم:)

 

«چه نیکوتر از مرگ در کارزار!؟»

 

 

 

۱۹ آذر ۰۱ ، ۲۲:۰۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
سین ^_^

خدا و عشق

وقتی داشتم می‌گشتم که یه شعر یا نوشته پیدا کنم برا کتاب هایی که میخواستم هدیه بدم به دوستان، پیداش کردم. چند سال پیش خونده بودمش و دوباره الان دیدمش. کم نظیره:)... از دستش ندین... طولانیه ولی بسیار زیباست.

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است

پشت سر هر آنچه که دوستش می داری

و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی

بهتر است بالاتر را نگاه نکنی

زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد

و او آنقدر بزرگ است

که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند

 

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است

اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی

اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح

خدا چندان کاری به کارَت ندارد

اجازه می دهد که عاشقی کنی

تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .

 

اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی

خدا با تو سختگیرتر می شود

هر قدر که در عاشقی عمیق‌تر شوی و پاکبازتر

و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر

بیشتر باید از خدا بترسی

زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد

مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند

 

پشت سر هرمعشوقی خدا ایستاده است

و هر گامی که تو در عشق برمی داری

خدا هم گامی در غیرت برمی دارد

تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر

و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است

و وصل چه ممکن و عشق چه آسان

خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد

و معشوقت را درهم می کوبد

معشوقت، هر کس که باشد

و هر جا که باشد و هر قدر که باشد

خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد

معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی

و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است

ناامیدی از اینجا و آنجا

ناامیدی از این کس و آن کس

ناامیدی از این چیز و آن چیز

 

تو ناامید می شوی و گمان می کنی

که عشق بیهوده ترین کارهاست

و بر آنی که شکست خورده ای

و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق

و آن همه عشق را تلف کرده ای

اما خوب که نگاه کنی

می بینی حتی قطره ای از عشقت

حتی قطره ای هم هدر نرفته است

خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته

و به حساب خود گذاشته است

 

خدا به تو می گوید:

مگر نمی دانستی

که پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است؟

تو برای من بود که این همه راه آمده ای

و برای من بود که این همه رنج برده ای

و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای

پس به پاس این ؛ قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم

و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.

و این ثروتی است که هیچ کس ندارد

تا به تو ارزانی اش کند

 

فردا اما تو باز عاشق می شوی

تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر

تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر

 

راستی :

اما چه زیباست

و چه باشکوه و چه شورانگیز

که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!

 

از: عرفان نظرآهاری

 

 

۰۳ آذر ۰۱ ، ۱۴:۲۰ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

تا سحر!

بهار

 جاییکه منتظر میمونیم برا سرویس مدرسه 

 

عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی.

صاحبدلی شنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار از این فاضل‌تر بودی.

اندرون از طعام خالی دار

تا در او نور معرفت بینی

تهی از حکمتی به علت آن

که پری از طعام تا بینی

 

  • یکی از دروس غیر تخصصی دیگه که امسال بهم دادن درس هنر هست... می‌خوام بافتنی بهشون یاد بدم:)... هنوز وسایل تهیه نکرده بودن برا همین نشستیم به حرف زدن... چون زنگ ریاضی خیلی کم فرصت پیش میاد که بخوام بهتر بشناسمشون... ازشون در مورد سرگرمی ها و مهارت هاشون پرسیدم... یکیشون پرسید خانم چند سالته؟ گفتم بهم میاد چند سالم باشه؟ یکیشون گفت ۲۴ یا ۲۵ ... گفتم نه و سنم گفتم... پرسید خانم ازدواج کردی؟😕 منم انگشت حلقه رو که خالی بود:) نشون دادم... باید میگفتم آره ازدواج کردم ده تا هم بچه دارم😁 
  • ریاضی نهم وقتی میرسیم به مجموعه تهی... همیشه میگفتم منظور اون تهی که شما میشناسید نیست:)))) این بار هیچی نگفتم خودشون گفتن خانم حسین تهی؟:)))
  • امروز یکی از بچه های کلاس دهم گفت خانم هدی(نام مستعار:)؛ سه سال متوسطه اول دانش آموزم بوده و الان نیست) سلام رسوند و گفت حتما پیامش بهتون برسونم!:) گفتم چه پیامی؟ گفت خانم خیلی تاکید کرد که حتما بهتون بگم:) میگه خانم قربون شما برم؛😅 معلم ریاضی مون خوب نیست... بهش گفتم سلام برسون و بهش بگو زنده باشی:)) قربون هیچ کس نرو😁 
۱۹ مهر ۰۱ ، ۲۰:۵۲ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^