تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۶۵ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

در نگاهِ خلق، از دیوانگان کم نیستم

فکرِ زخمی دیگرم، دنبال مرهم نیستم

 

ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرو

از تواضع سر به‌ زیر انداختم؛ خم نیستم

 

لطف خورشید است اگر از ماه نوری می رسد

آنچه فهمیدی غلط بود؛ آنچه هستم، نیستم!

 

شیشه ای نازکدلم؛ اما بدان ای سنگدل

خرد شد هرکس که می‌پنداشت محکم نیستم

 

جام زهرت را بیاور! من برای زندگی

بیش از این چیزی که می‌بینی مصمم نیستم

«حسین دهلوی»

===================================

«این رؤیا خیلی سخته و ما به هم نمی‌رسیم» 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۳:۲۸
سین ^_^

 کانال ایتا دیدمش و از ذهنم گذشت حرف دل!:)؛ یه عکس از حرم امام رضا علیه السلام و این شعر:(شعر بدون منبع بود)

بی هیچ سوالی و جوابی بغلم کن...

خسته تر از آنم که بگویم به چه علت

 

فک کنم آدما به دفعات و به علت های مختلف در طول زندگی این حس تجربه کردن...

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۲ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۱:۴۵
سین ^_^

هم‌چنان ما همه از رسم تو خط می‌گیریم

رفته‌ای باز مدد از تو فقط می‌گیریم

 

نه فقط دست زمین از تو، تو را می‌خواهد

سالیانی‌ست که معراج خدا می‌خواهد 

 

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

لحظه‌ای جای یتیمان عرب بنشیند

 

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

 

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار

پا در این دایره بگذار؛ عدم را بردار

 

باز هم تیغ دودم را به کمر می‌بندی

باز هم پارچۀ زرد به سر می‌بندی

 

تا که شمشیر تو در معرکه‌ها هو بکشد

نعرۀ حیدری «أین تَفرّوا» بکشد

 

باز از خانه می‌آیی به خداوند قسم

رستخیزانه می‌آیی به خداوند قسم

 

تا زمین باز هم آباد شود باز بیا

ای بزنگاه ازل تا به ابد باز بیا

 

تازه این اول قصه‌ست حکایت باقی‌ست

ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی‌ست

 

رفته ساقی که قدح پر کند و برگردد

عرش را غرق تحیّر کند و برگردد

 

دیر یا زود ولی می‌رسد از راه آخر

یک نفر عین علی می‌رسد از راه آخر

 

می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد

یک نفر مانده از این قوم که بر می‌گردد...

 

«تحیر؛ سید حمیدرضا برقعی»

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۴ ، ۱۵:۲۴
سین ^_^