تشنگی آور به دست...

۳۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

ادب از که آموختی؟

لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.

نگویند از سر بازیچه حرفی

کزان پندی نگیرد صاحب هوش

وگر صد باب حکمت پیش نادان

بخوانند آیدش بازیچه در گوش

 

زمانیکه توییتر داشتم(حذف نمودم:/) یه نفر پرسید که خودتون با یه ضرب المثل یا یه عبارت توصیف کنید... مثلا من اونیم که دستم نمک نداره و ... منم نوشتم ادب از که آموختم از بی ادبان...سرلوحه زندگیم بوده از بچگی! 

یادمه وقتی دانش آموز بودم رفتارا رو بررسی میکردم انگار این کار به صورت خودکار انجام میشد😅 مثلا با خودم میگفتم اگه معلم شدم حواسم باشه اینطوری رفتار کنم یا اون رفتار خاص رو انجام ندم:)... اون موقع اصلاااا نمی‌خواستم معلم بشم و فکرش نمی‌کردم که معلم بشم:) ... 

تا چند سال پیش هم راضی نبودم ولی الان خداروشکر میکنم که منو تو این مسیر قرار داد... همه چی دست به دست هم داد که الان اینجا باشم... مسیر سختی بود ولی مقصد و ادامه مسیر همونیه که باید باشه!... 

 

 

۱۷ مهر ۰۱ ، ۲۰:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

پناهم دادی...

 دردِ عشقی کشیده‌ام که مَپُرس

زهرِ هجری چشیده‌ام که مَپُرس

گشته‌ام در جهان و آخرِ کار

دلبری برگزیده‌ام که مپرس

آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش

می‌رود آبِ دیده‌ام که مپرس

من به گوشِ خود از دهانش دوش

سخنانی شنیده‌ام که مپرس

سویِ من لب چه می‌گَزی که مگوی

لبِ لعلی گَزیده‌ام که مپرس

بی تو در کلبهٔ گداییِ خویش

رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس

همچو حافظ غریب در رَهِ عشق

به مَقامی رسیده‌ام که مپرس

 

اولین نفری بودی که سفره دلم برات باز کردم... همیشه حواست بهم بوده... وقتی دل شکسته و سرگردون بودم... دعوتم کردی... این توجهت شد مرهم دردم... مهربونیت  خودم دیدم و حس کردم...

 

 

۰۴ مهر ۰۱ ، ۲۰:۳۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

دلتنگی۳

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور

مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه

دورها آوایی است، که مرا می خواند.

«سهراب سپهری»

 

از اون زماناییه که حرف زیاده ولی حوصله نوشتن نیست... دردهای کودکی، ماجراهای نوجوونی... فراز و نشیب های جوونی... دلتنگی... فک کنم خوشی زده زیر دلم😅

اگه پسر بودم ... اگه موتور داشتم... میزدم بیرون:) 

خدایا شکرت❤️

 

بس دردناک بود جدایی میان ِ ما

از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم

دیدار ِ ما که آن همه شوق و امید داشت

اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت

«هوشنگ ابتهاج»

۲۸ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۰۱ ۱۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

نغمه عشاق

لبخند خدا بسته به لبخند حسین است

پس باش پی آنچه خوشایند حسین است

 

تعریف من از عشق همان بود که گفتم

در بند کسی باش که در بند حسین است...ببینید

 

در معرکه از‌ سنگدلان حرّ بتراشد

این ویژگی چشم هنرمند حسین است

 

شیرین تر از این شور ندیدیم همه عمر

شوری که خدا در دلم افکنده حسین است

 

آهنگ خوش و رقص خوش و بوی خوش اصلاً

طبل و علم و پرچم و اسفند حسین است

 

بی روضه ی او حال خوشی نیست … ، اگرهست

از حال ‌گذشتیم که آینده حسین است

 

از بس که ” علی ” نام قشنگی ست عجب نیست

این نام اگر روی سه فرزند حسین است

 

در جنگ سرافکنده نبودیم و نگردیم

چون بر سرمان یکسره سربند حسین است

 

پس باش پی آنچه خوشایند دل اوست

لبخند خدا بسته به لبخند حسین است... ببینید:)

 

«محسن کاویانی»

 

شب کنکور دو تا آهنگ اینقدر گوش دادم تا خوابم ببره... دختر خواهرم کوچیک بود... بردنش خونه پدربزرگم که خونه ساکت باشه بتونم بخوابم... وقتی برگشتن هنوز بیدار بودم... ولی به رو خودم نیاوردم... با گوشی خواهرم آهنگا رو گوش میدادم... چندین بار زدم از اول ... بعد از چند بار گوش دادن... قطعش کردم... یادم نیست کی خوابم برد:) ... 

یکی از آهنگ ها در واقع نوحه:) ...ای ساربان  از حمید علیمی بود ...

یکی دیگه رو دقیق یادم نیست... 

به احتمال زیاد  به سوی تو   از مهران زاهدی باشه یا ارمغان تاریکی از محمد اصفهانی.

هنوزم هر سه تاش خیلی دوست دارم.

داشتم سخنرانی گوش میدادم وقتی تموم شد و رفت بعدی، ای ساربان بود که پخش شد برا همین یاد شب کنکور افتادم:)

 

 

 

 

۲۵ شهریور ۰۱ ، ۱۸:۰۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

زهر شیرین

تو را من، زهر شیرین خوانم ای عشق!

که نامی خوشتر از اینت ندانم

وگر هر لحظه رنگی تازه گیری

به غیر از زهر شیرنت نخوانم!

تو زهری، زهر گرم سینه سوزی!

تو شیرینی، که شور هستی از توست!

شراب جان خورشیدی که جان را

نشاط ازتو، غم از تو ، مستی از توست

به آسانی مرا از من ربودی

درون کوره ی غم آزمودی

دلت آخر به سرگردانی ام سوخت

نگاهم را به زیبایی گشودی!

بسی گفتند: (( دل از عشق برگیر،

که نیرنگ است و افسون است و جادوست!))

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که این زهر است، اما... نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب آلود

تنم را در جدایی می گدازد

از آن شادم که در هنگامه ی درد

غمی شیرین دلم را می نوازد

اگر مرگم به نامردی نگیرد

مرا مهر تو در دل جاودانی است

وگر عمرم به ناکامی سراید

تو را دارم که مرگم زندگانی است

« فریدون مشیری»

 

اینو دانش آموزم برام خریده بود، نگهش داشتم تا خشک شد، خشک شده اش هم یه مدت نگه داشتم دیدم فایده نداره و تو یه خونه تکونی انداختمش دور:( 

 

۲۲ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۵۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

My favourite

حکمت ۲۰۵ نهج‌البلاغه: هر ظرفی با ریختن چیزی در آن پر می شود، جز ظرف دانش که هر آنچه در آن جای دهی،وسعتش بیش تر می شود.

 

یه ماهی هست نوشتن خط دوباره از سر گرفتم... ببینید

 

هر چه جز دوست برون میکنم از خلوت دل...ببینید

 

چقدر حس خوبیه وقتی مامان بزرگ میگه عاقبت بخیر بشید:) 

 

۱۸ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۲۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

problem

 همه چیز آنطور که به نظر می رسند نیستند شاید تو احمقی که فکر می کنی او احمق است. 

من معتقد نیستم که پرسیدن، بیماری باشد. اطاعت کورکورانه بدون هیچ پرسشی، بیماری است.

فقط عاطفه ای قوی تر ممکن است بر یک عاطفه دیگر غلبه کند.

هر زمان با هم هستیم، ارتباطی قوی را حس می کنم، هم از سوی تو هم از سوی خودم. میدانم محبتی بین ما هست.

«برگرفته از کتاب مسئله اسپینوزا»

 

خوندن این کتاب باعث شد این چند روز یه حالی باشم... دارم فکر میکنم چطور توصیفش کنم🤔 مثل این میمونه که رفتم درون دنیای خودم و در بسته باشم... وقتی مستند شنود گوش دادم مزید بر علت شد و این حالم همچنان ادامه داره... امیدوارم منجر بشه به تصمیم های خوب:) ... اگه برنامه عباس موزون دیده باشید و براتون جالب بوده، مستند شنود هم مثل همونه... کتاب شنود خونده بودم. اما انگار سانسور شده بوده برا همین تجربیات رو صوتی ضبط کردن دوباره بدون سانسور. 

شاعر میفرماید:

رنجوری را گفتند دلت چه میخواهد گفت آنکه دلم چیزی نخواهد.

 

و:

نباید بست اندر چیز و کس دل / که دل برداشتن کاریست مشکل.

 

۱۵ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۵۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
سین ^_^

باتلاق

برا امتحان شهریور رفته بودم مدرسه...موقع برگشت از مدرسه تو ماشین یکی از آهنگا منو برد به 15 سال پیش:)! خودش بود... همون آهنگ بود... خیلی سال قبل دنبالش گشته بودم ولی نتونسته بودم پیداش کنم... مشابهش بود ولی خودش نه... این خود خودش بود... 

چند سالی هست به شدت کم یا اصلا آهنگ گوش نمی‌دم مگر تو ماشین باشم و آهنگ بذارن یا ... زمان دانشگاه قبل خواب، گاهی موقع مطالعه و تو مسیر رفت و برگشت از دانشگاه به خونه همش آهنگ گوش میدادم...شورش درآورده بودم... اون موقع نمی‌دونستم که حالم بدتر می‌کنه و نمی‌ذاره از اون باتلاق بیام بیرون...

 

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم

به طاقتی که ندارم، کدام بارکشم؟

.

.

.

شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

شیخ بهایی

 

    حالم گرفته است و بازم دلیلش نمیدونم، شاید به خاطر کتاب مسئله اسپینوزا باشه       ... جام زهر دادن به سقراط... هم دوره بودن اسپینوزا با ملاصدرا و تفکرات تقریباً مشابه...تکفیر اسپینوزا... چه غم انگیز...!

 

 

 

 

 

۰۸ شهریور ۰۱ ، ۰۶:۳۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

The best

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.

ببینید

۰۳ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۱۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

چه شیرین است مردانه مردن...

.

.

.

لیک مرگ ِ دیگری هم هست

دردناک اما شگرف و سرکش و مغرور

مرگ ِ مردان ، مرگ ِ در میدان

با تپیدن های طبل و شیون ِ شیپور

با صفیر ِ تیر و برق ِ تشنه ی شمشیر

غرقه در خون پیکری افتاده در زیر ِ سم ِ اسبان

وه چه شیرین است

رنج بردن

پا فشردن

در ره ِ یک آرزو مردانه مردن !

.

.

.

«هوشنگ ابتهاج»

۲۹ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^