«یعنی این خواست خدا بود که من عاشق او شوم یا اینکه به اختیار خودم بود؟»
از کتاب قدم های خاطره انگیز نوشته نیکلاس اسپارکس؛ فوق العاده بود این کتاب و بر اساس واقعیت.
«یعنی این خواست خدا بود که من عاشق او شوم یا اینکه به اختیار خودم بود؟»
از کتاب قدم های خاطره انگیز نوشته نیکلاس اسپارکس؛ فوق العاده بود این کتاب و بر اساس واقعیت.
+قلبت شکسته؟
_ ...........
+قلبت شکسته آره؟
_تو نمیفهمی...
+چرا ، نمایش های زیادی دیدم! قلبت شکسته، اونم قلبش شکسته، شما دو تا عاشق همید ولی نمیتونید با هم باشید.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
«شما اولین کسی هستید که دلم خواست لذت آرزوهایم را با او تقسیم کنم، احتمالاً برای اینکه احساس میکنم تو مرا به خاطر خودم دوست داری، نه به خاطر خودت، در حالیکه دیگران همیشه مرا به خاطر خودشان دوست داشتند.»
« از کتاب مادام کاملیا اثر الکساندر دوما»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
+ حس میکنم اگر ازدواج کنم!:/ و مثل رفیق نباشیم با هم، اوضاع نگران کننده خواهد بود...
+ شاید بعضی چیزا ساده به نظر برسه ولی وقتی میری وسط معرکه میبینی پیچیده است!...
+ ممکنه جمع همسر و رفیق بودن ساده نباشه!؟:/
عباراتی از کتاب سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد (۲) به قلم نادر ابراهیمی:
«از قلب بیخاطرگی، استخراج خاطره میکند؛ از درون آنچه دیگران روایت میکنند.»
«به قصد تجزیه و تحلیل به درون میفرستاد، و این حال بود که به کنارهگیری از همگان تعبیر میشد.»
«خودت نخواستهای این طور باشی؛ اما خودت میتوانی بخواهی که این طور نباشی.»
«آنها را آن گاه که بسیار خاموشاند، به زبان درونشان نگاه کن، و هنگامی که به سخن میآیند، بدان که سیلبندی از پیشِ سیلی کنار رفته است.»
«در تنهایی، آن قدر با صدای بلند میگریم که به جز صدای من، تمامی طبیعت را سکوت مرگ بگیرد. چرا اینجا، در حضور همگان؟ مگر قحط جا برای گریستن است؟»
«دوست دارم گریههایم را پیش خدا ببرم. سرم را روی زانوی مهربانیهای خدا بگذارم و برای آنها که صدایشان صدای خداست، گریه کنم.»
«من در بیشتر سالهای عمرم به دنبال مراد میگشتم؛ مرادی که بر منبر همان گونه باشد که در خانه هست، و در جماعت همان گونه که در خلوت.»
«-در تو چیزی هست؛ چیزی بسیار بیش از آنچه که لازم است باشد.
ـ عشق...
ـ حرمتش را نگه دار! برخی واژهها را باید که دور از دسترس همگان نگه داری. بر زبانش که بیاوری، بازاری میشود.
ـ فراموش نمیکنم.»
«حساب خداوند از حساب ما جداست. نمیشود حق مبارزه با ظلم و جهاد در راه حق را به خداوند واگذار کرد و کنار نشست. همة حسابها را با دعوت خداوند به معرکه حل نکنیم. این کار گناه است. خداوند آنچه را مصلحت بداند میکند. انسان نیز، که جانشین خداوند بر زمین است، باید همین گونه رفتار کند؛ منتهی با توکل.»
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»»«»«»«»
پارههایِ این دلِ شکسته را
گریه هم دوباره جان نمیدهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریهام ولی امان نمیدهد...
«قیصر امین پور»
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»
میگن حادثه خبر نمیکنه!! وقتی خبر میکنه یعنی قرار نیست رخ بده!؟