فتح خون
گزیده هایی از «فتح خون» اثر «شهید آوینی»:
حیات قلب در گریه است و آن «قتیل العبرات» کشته شد تا ما بگرییم و... خورشید عشق را به دیار مردهٔ قلب هایمان دعوت کنیم و برف ها آب شوند و فصل انجماد سپری شود.
خون حسین و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا راه قبله را می نمایاند.
عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمهٔ خورشید نبرد، عشق را در راهی که می رود، تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست.
یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن، که گذرگاه است... گذر از نفس به سوی رضوان حق.
ای دل! تو چه میکنی؟ میمانی یا میروی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند!...
اگر کسی بینگارد که جدایی دین از سیاست تفکری است خاص این عصر، در اشتباه است. بیاید و ببیند که اینجا نیز، نیم قرنی پس از حجة الوداع، همان انگار باطل حاکم است. حکام جور را در همهٔ طول تاریخ چارهای نیست جز آنکه داعیهدار این اندیشه باشند، اگر نه، مردم فطرتاً پیشوایان دین را به حکومت میپذیرند و حق هم همین است. اما در اینجا نکته ظریف دیگری نیز هست؛ ظاهر دین، منفک از حقیقت آن، هرگز ابا ندارد که با کفر و شرک نیز جمع شود و اصلاً وقتی که دین از باطن خویش جدا شود، لاجرم به راهی این چنین خواهد رفت.
ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است... و ای دل! تو را از سنت لایتغیر خلقت گریزی نیست. نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر...صحرای بلا به وسعت همهٔ تاریخ است.
صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یک یا لیتنی کنت معکم ختم نمی شود.
سرانجام کار ما، بلا استثنا، انعکاس چهرهٔ باطن ماست در آینهٔ دهر.