تشنگی آور به دست...

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی کتاب» ثبت شده است

دل سوی تو آورده پناه...

از کتاب «وجود»؛ فاضل نظری

 

من برق چشم‌های تو را دیده‌ام، تو نیز 

اشک مرا ببین که خداحافظی کنیم

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

تن دو روزی بیشتر پیراهن روح تو نیست

 هرچه کمتر خو به این پیکر بگیری بهتر است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گر نیست به جز خون جگر مزد من از عشق

بر شانه چرا می‌کشم این بار گران را

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

راضی به عذاب دگران نیستم اما

گر عادلی ای چرخ! فلک کن دگران را

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گفت: اولین نشانه عاشق شدن غم است؟

بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

در کوله بار قسمت ما غم زیاد بود

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

چیزی نصیب من نشد از کارگاه عشق

غیر از غمی که از سر من هم زیاد بود

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

کمند عشق را پیچیدگی این بس؛ که در دامش

 گرفتاری ست آزادی و آزادی گرفتاری

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

چشم از طمع بپوش که دنیای اغنیا

چندان که می‌رسد به نظر، چشمگیر نیست

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گریه چیزی از غم عاشق نمی کاهد ولی

گر بنا داری به اندوهت بیفزایی بیا

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

کتاب زندگی من«سیاه مشق» غم است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

وقتی دلیل خواستی از من برای عشق

غیر از خود تو هیچ گواهی نیافتم

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

سرنوشت شمع جانسوز است اما روشن است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

 

+ صرفا جهت خنده!:)

داشتم به خواهرم میگفتم باید یه اعلامیه بزنم بگم هر کی آشپزی بلده بدون هیچ شرط دیگه ای قبولش میکنم!:)))؛ حوصله آشپزی ندارم:/

و دو مورد دیگه هم میشه اضافه کرد: یکی شوخ طبع بودن و یکی دیگه هم شاعر بودن!:)))... این آخری از اثرات خوندن اشعار فاضل نظری هست:))))

 

حسن ختام این پست هم بیتی از شعر «بوتراب» فاضل نظری؛

دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا

این طفل، یتیم است در آغوش بگیرش

 

۰۹ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۵۲ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

مسیح کردستان

مسیح کردستان

 

این کتاب،فوق‌العاده است:)

اگر به خوندن زندگی شهدا علاقه دارید و فرصت مطالعه بالای ۵۰۰ صفحه رو دارید، این کتاب از دست ندین.

از نوجوانی تا شهادت ایشون نوشته شده: 

۱. قبل از آشنایی با مبارزین علیه پهلوی

۲. آشنایی با مبارزین و ورود به مبارزه علیه شاه و...

۳. سازمان دهی و رهبری گروه های مبارز...

۴. پیروزی انقلاب و...

۵. هجرت به کردستان و مبارزه با کومله و دمکرات و...

۶. جنگ تحمیلی و ادامه مبارزات در کردستان و ارومیه تا شهادت...

حین خوندن کتاب، چند بار پیش اومد که نیاز داشتم زار زار گریه کنم اما شرایط مهیا نبود!:/... مجبور بودم سرم بالا بگیرم تا اشک جاری نشه یا برای لحظاتی کتاب کنار میذاشتم که بتونم به خودم مسلط بشم یا به چند قطره اشک رضایت میدادم:/... یکی از این دفعات، وقتی بود که این عبارت خوندم:«بروجردی، مردی که باید از او فاصله گرفت و اسیر لبخند های فریبنده او نشد.» 

شهدای نام آشنایی تو این کتاب همراه شهید بروجردی بودن در واقع مرید و مراد! بودن. که یکی از نقاط قوت این کتاب هست. 

یادمه فقط اسم شهید بروجردی رو تو تعداد زیادی از کتاب های شهدا میدیدم و الان فهمیدم چرا!:)... و همینطور شهید کاظمی... 

دوست نداشتم کتاب تموم بشه ..‌. انگار دوباره قرار بود این شهید از دست بدیم...

 

+فیلم غریب در مورد شهید بروجردی هست. فیلم خوبیه:)

 

۱۲ اسفند ۰۲ ، ۲۲:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

اکنون

با کلاس دهم انسانی، آمادگی دفاعی دارم. از کتاب «دیدم که جانم میرود» سر کلاس میخونیم. خیلی علاقمند شدن به کتاب های دفاع مقدس و شهدا. دو تا کمد کتاب هست تو مدرسه قبلا چند تا از کتاب های شهدا رو دیده بودم. وقتی داشتم کتاب ها رو پیدا میکردم که بهشون بدم، «اکنون» فاضل نظری رو اتفاقی دیدم!:) به کتابدار گفتم اینم بنویس به اسم خودم:)... 

 

 

عجب ز عشق که هر کس حکایتی دارد

از این گدازهٔ آتشفشانِ در فوران

**************************

بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان

کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد

**************************

تو خواب روزهای روشن خود را ببین، ای دوست!

شبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم

**************************

چو کوه دید غرض دریاست، به رود اجازهٔ رفتن داد

ز دوست دست کشیدن گاه، غرور نیست؛ فداکاری ست

**************************

هزار حیف که عمرم به غم گذشت ولی

هزار شکر که از عشق بی نصیب نبود

**************************

بگذر و بگذار، دل در هر چه میبینی مبند

**************************

با به دست آوردن و از دست دادن خو بگیر

رود ها هر لحظه می آیند و هر آن می‌روند

**************************

تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست

**************************

من «نغمه نی» بودم و چون «مویهٔ عشاق»

با آه درآمیخته شد، بود و نبودم

**************************

در وفاداری ندیدم هیچ کس را مثل تو

ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی

**************************

از عشق همین بس که معمای شگفتی است

**************************

تا بکاهم ز پریشانی خود می‌گریم

گاه و بی گاه ولی از سر بی‌حوصلگی

**************************

گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!

خوش باش که یک چند در این راه دویدی

 

 

۲۰ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۲۵ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

ده غلط مشهور درباره اسرائیل

ده غلط مشهور درباره اسرائیل

در مقدمه نویسنده نوشته شده: «این کتاب شاید برای دانشجوها و پژوهشگران مفید باشد، به شرطی که بتوانند خود را از دست بزرگ‌ترین بیماری جهان آکادمیک در دوران ما خلاص کنند: این نظریه که تعهد داشتن پژوهشگر، از ارزش پژوهش علمی او می‌کاهد.»

 

قبل از خوندن کتاب فکر می‌کردم با یه کتابی که سخت خونده میشه و خوندنش حوصله زیاد میطلبه مواجهم... اما اینطور نبود!

عناوین ده فصل یعنی ده غلط مشهور درباره ی اسرائیل به شرح زیر است:

۱. فلسطین یک سرزمین خالی بود!

۲. یهودی‌ها مردمی بدون سرزمین بودند.

۳. صهیونیسم همان یهودیت است.

۴. صهیونیسم استعمارگری نیست.

۵. فلسطینی‌ها در سال ۱۹۴۸ داوطلبانه وطنشان را ترک کردند.

۶. جنگ ژوئن ۱۹۶۷ «تنها» گزینه و یک «انتخاب اجباری» بود.

۷. اسرائیل تنها دموکراسی خاورمیانه است.

۸. افسانه‌هایی درباره توافقنامه اسلو.

۹. افسانه‌هایی درباره غزه.

۱۰. راه حل تشکیل دو کشور تنها راه پیش رو است. 

 

اشتباه بودن چند تا از مواردی که تو کتاب بهش پرداخته بود بدیهی بود برام! شاید به یُمن حضور در کشور عزیزمون:)... بیشتر مطالب کتاب هم جدید بود به خاطر اطلاعات اندکی که داشتم.

«پنجمین کتاب پویش کتابخوانی از وبلاگ خانم دزیره»

۲۰ آذر ۰۲ ، ۲۰:۱۴ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

به یاد آور...

حکمت ۴۰۳ نهج‌البلاغه: کسی که به کارهای گوناگون بپردازد، خوار شده، پیروز نمی‌گردد!

این حکمت با منه:/... یکی از کارا رو به سرانجام برسون نه اینکه هر دفعه سر از یه کاری دربیار و نصفه و نیمه رهاش کن و دوباره بعدی...بین همه مورد علاقه هام، کتاب رو هیچ وقت رها نکردم! شاید زمان هایی بوده که مطالعه کم شده ولی رها! نه!:)

 

 

حکمت ۴۳۳ نهج‌البلاغه: پایان لذت‌ها، و بر جای ماندن تلخی‌ها را به یاد آورید.

امروز سر کلاس آمادگی دفاعی برای بچه های کلاس دهم از کتاب «دیدم که جانم میرود» خوندم. خیلی استقبال کردن!... 

و ربط کتاب به این حکمت!؟... یکی از مواردی که از کتاب یادمه اینه که وقتی دختری از شهید کاظم زاده یه درخواستی می‌کنه... شهید توضیحاتی میده و دلایلی میاره که بهش بفهمونه درخواستش اشتباهه و مضمون حرف های شهید همین حکمت ۴۳۳ بود...

۱۲ آذر ۰۲ ، ۲۳:۳۹ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

از خواب گران خیز...

پدر کردستان

 

پرده اول: 

چند روز پیش با یکی از دوستان، بحث اثرگذاری شد اینکه تا الان چیکار کردیم؟! مفید بودیم؟! ... همیشه بهش فکر میکردم و فکر میکنم به اینکه جایی که الان هستم همون جایی هست که باید!؟ یا نه؟! ... فکر میکنم باید کاری انجام بدم... چرا و برای چه کاری اومدم!:)...و از این دست سوالا... 

 

پرده دوم:

مامان، کتاب هایی که امانت داده بودم به عمه، برام آورد، یه کتاب ناآشنا بین کتابا بود، گفتم اینکه مال من نیست! اشتباهی داده؟! ... بعدش یادم اومد حرفاش و فهمیدم برام فرستاده که بخونم!... همون شب شروع کردم به خوندنش!... چند تا روایت در مورد شهید بروجردی از زبان اطرافیانشون... کوتاه و آموزنده! و قابل تأمل... مثل همیشه دنیایی از حسرت...غبطه خوردن به حالشون ... رسیدم به یه صفحه که یکی از جملاتش رو هایلایت زده بودن!... «ما مأمور به تکلیفیم نه نتیجه»!!!! ...تعداد صفحات کتاب زیاد نبود و برام جذاب بود و همون شب کتاب تموم کردم. 

اول کتاب نگاهم خورد به این نوشته:« وقف در گردش»!

و

پرده آخر:

پیام دریافت شد:)

 

یکی از صفحات کتاب.

ای غنچه خوابیده چو نرگس، نگران خیز

از خواب گران، خواب گران، خواب گران، خیز

۲۵ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

دُن آرام

تابستون گذشته دفتر اول(جلد ۱و۲) دن آرام خوندم(حدود ۹۵۰ صفحه)... دفتر دوم(جلد ۳و۴) اوایل مهرماه شروع کردم به خوندن(۱۰۰۰صفحه). یک ماه و نیم خوندنش طول کشید. میخواستم بگم متن روونی داره دیدم نه! شاید خوندن آثار روسی قلق داره... اسامی اشخاص و مکان ها تو این کتاب خیلی زیاد و سخته... طوری که تا بخوای بیای بعضی هاش درست تلفظ کنی شاید چند دقیقه طول بکشه!:))... من که با چشم میخوندم هم اسامی اشخاص و هم مکان ها رو... قسمت هایی از کتاب که به توصیف های طبیعت می‌پرداخت و خیلی ادبیاتی میشد هم با چشم میخوندم و رد میشدم!... وگرنه حالا حالا ها تموم نمیشد. 

موقع خوندن دفتر دوم حسی داشتم شبیه خوندن کتاب دا!... ده سالی فاصله است بین مطالعه این دو کتاب!... وجه مشترک هردو: جنگ بود... و آنچه که اشخاص درگیر جنگ از سر میگذرونن... با خوندن صفحاتی از کتاب به وحشت میفتی از روایت های بی پرده از کشت و کشتار و... به گریه میفتی از فقدان انسانیت!... از ظلم... از بی پناهی انسان ها ... ممکنه چند ساعتی یا چند روزی زندگی به کندی و سختی بگذره... 

این کتاب رو یه کتاب مردونه! میدونم... بیشتر از این که لطافت داشته باشه و روایت کننده عشق باشه... سخت و خشن و روایت کننده جنگه...

فک میکنم شخصیت اصلی این کتاب هیچ وقت فراموش نمیکنم!... به نظرم نویسنده با عمری که گذاشته برای خلق این شخصیت خوب تونسته از پس این کار بر بیاد... از عشق گفته از دوستی ها... خانواده... خیانت ها... جنگ... اولین کشتن!... ازدواج... فرزند..‌. انسانیت... از دست دادن ها... ناامیدی... شجاعت... میل به زندگی...

یه جایی از کتاب شخصیت اصلی بعد از گذروندن چند سال جنگ و کشتن آدمای زیاد وقتی میبینه اسبش به خاطر زخمی که برداشته داره جون میده... اشک از چشمش سرازیر میشه!!...کشته شدن بی پناه، بی دفاع... سخت و تحمل ناپذیره برای کسی که هنوز وجدانی داره و انسانیتش نمرده!

فکر میکنم خوندن این کتاب مثل تجربه خیلی کوچیکی از جنگه! بعد خوندنش همون آدم قبل نیستی دیگه... اینم یه وجه مشترک دیگه با کتاب دا!:)... به این دلیل از خوندنش راضی ام... 

 

عبارت هایی از کتاب دن آرام نوشته میخائیل شولوخوف:

«پیش از آن کشت و کشتار، زندگی اش را چنان هموار راه می‌برد که چابک سواری اسب تربیت شده ای را تو میدان مسابقه ای، و حالا زندگی او را چنان با خودش می برد که اسب گسیخته افسار کف به لب آورده یی سوار ناشی و نیازموده یی را.»

«تو دل اش دردی احساس می‌کرد که رنج اش لذت بخش بود.»

«چه لذت بخش بود تو خانه خود زندگی کردن و محبت چشیدن و محبت چشاندن! اما نه، می بایست به استقبال مرگ رفت... و آنها به استقبال مرگ می روند!»

«دل اش آرام شد، چشم ها را بست، و برای گریز از این جهان پر آشوب و پر غوغا بی هوشی را به مثابه مسکنی پذیرفت و در تاریکی های غلیظ فراموشی شناور شد.»

«تماشای امواج خشم آگینی که به ساحل میخورد و در هم می شکست سخت تماشایی بود. شنیدن هزار گونه آواز آب و به هیچ نیندیشیدن و سعی در نیندیشیدن به هیچ چیزی که دست مایه ی غم باشد سخت دلنشین بود!»

۲۱ آبان ۰۲ ، ۰۹:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

چشمان یک عاشق!

جین ایر اثر شارلوت برونته در مورد چند دوره از زندگی یه دختر یتیمه. خونه ای که به سرپرستی گرفتنش، مدرسه ( یتیم خونه) و جاییکه به عنوان معلم مشغول به کار میشه و... دوستش داشتم چون به واقعیت زندگی نزدیک بود... 

 

جملات انتخابی از کتاب: 

«آیا خوشحال‌تر نمی‌شدی اگر سعی می‌کردی خشونت او، بدگویی‌ها و بدرفتاری‌های او را فراموش کنی؟ زندگی به نظر من کوتاه‌تر از این است که آن را صرف کینه ورزی یا به خاطر سپردن بدی‌های دیگران کنیم.»

 

«+خدا کجاست؟ خدا چیست؟

- آفرینندهٔ من و توست، و هرگز چیزی که آفریده از بین نمی‌برد. من به قدرت او اعتماد مطلق دارم، و از محبت او کاملاً مطمئن هستم. دقیقه شماری می کنم تا آن لحظه مهم برسد.

 

«+ آیا میتوانی به من طلسمی بدهی تا زیبا شوم؟

- تنها طلسم لازم، چشمان یک عاشق است؛ در چنان چشم هایی شما به حد کافی زیبا هستید.»

 

«آمدنش امید هر روزه ی من بود، و جدایی از او رنج هر روزه ام.»

 

«در خواب دیدم که عاشقی و معشوق بودن

سعادتی ناگفتنی است؛

پس، بی پروا و مشتاق،

آن را مقصد حیات خود گرفتم.»

 

«سرانجام،به سعادتی ناگفتنی رسیده ام.

هم چنان که عاشقم معشوق هم هستم.»

 

«می دانیم که خداوند در همه جا هست اما مسلما حضور او را وقتی بیش تر از همیشه حس می‌کنیم که آثار قدرتش به عالیترین وجهی در جلوی نظرمان نمایان شود؛ در آسمان بی ابر شب که سیارات او هر یک در مدار خود می گردند. عظمت بی نهایت او، قدرت مطلق او و حضور او در همه جا را با وضوح تمام درک می‌کنیم.»

 

«این مصاحبت با آن ها برایم لذت حیات بخشی داشت؛ لذتی بود که از هماهنگی کامل سلیقه ها، تمایلات و اصول نشأت می گرفت.»

 

«معلمی را بسیار خوشایند و برازنده او می‌دانستم و من هم در نظر او شاگرد خوشایند و مناسبی بودم؛ شایستگی من به عنوان یک شاگرد، از شایستگی او به عنوان معلم، کمتر نبود. طبایع ما مثل کام و زبانه با هم سازگار و مکمل یکدیگر بودند، در نتیجه، محبت دو سویه ای از شدیدترین انواع محبت میان ما پدید آمد.»

 

بند آخر منو یاد رابطه خودم و معلم ریاضی دبیرستانم میندازه و همینطور خودم و دانش آموزم:)... آقای میم چند جلسه اول سال، معلم حسابانمون بود و بعدش به دلایلی معلممون تغییر کرد...البته همون سال چند جلسه اضافه با ایشون کلاس برداشتیم. هنوز یادمه اولین بار که تعجب تو چهره اش دیدم:)... یه سوالی پرسید و انتظار نداشت کسی بتونه جواب بده، وقتی به سوالش جواب درست دادم شاید شد اولین برداشت خوب ایشون از من! سال بعدش معلم گسسته و هندسه تحلیلی مون شد:)... معلم های خوب کم نداشتم، اما ایشون فوق العاده بودن در روش تدریس و اخلاق و اداره کلاس. چند سال بعد... تو یه مدرسه رفتم دیدارشون هم به خاطر رفع اشکال درسی و هم اینکه به خاطر تشکر یه یادگاری تقدیمشون کنم. جلو خودم به مدیر مدرسه گفت تو این چند سال تدریسم یکی از بهترین دانش آموزایی بوده که داشتم(اولش گفت با دو سه نفر دیگه:) بعدش دوباره گفت بهترینشون:).و من تعجب کردم و فکر کردم تعارفه:) (الان که معلم شدم میفهمم انتخاب بهترین گاهی می‌تونه سخت باشه:)... یه مدت پیش سرگروه آموزشی منطقه امون که با ‌ایشون گفت و گویی داشته، (آقای میم سرگروه آموزشی محل زندگیم بود) ... بهم گفت خیلییی ازت تعریف کرد و... یکی دو ماه پیش دوستم که انتقالی گرفته شهر خودمون، آقای میم دیده بود و بحثشون رسیده بود به من و بهش گفته بود خانوم سین بهترین دانش آموزی بود که داشتم تو اون بیست سال تدریس:)... خوشحالم از اینکه بهترین معلمم این دید خوب نسبت بهم داره! اما... قسمت دوم بند آخر شرح حال خودم و دانش آموزمه که چند باری در موردش نوشتم. (همون که یکی از نوشته هام در موردش برا تعدادی سوء تفاهم ایجاد کرد:)

۱۰ مهر ۰۲ ، ۲۲:۰۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

چرا انسانْ، زیبا نمیرد؟

کتاب حماسه حسینی سخنرانی های شهید مطهری از سال ۴۷ تا ۵۶، شامل ۷ فصل و ۴۲۸ صفحه است. به مطالب زیاد و مهمی حول حادثه کربلا می‌پردازه. خوندن این کتاب باعث شد به جواب یه سری سوالاتی که در ذهنم بود برسم. خود کتاب سوالاتی رو مطرح و بهش پاسخ داده بود و زاویه دید مناسبی ارائه می‌کنه. ضمن دادن اطلاعات جدید، اطلاعات قبل رو نظم میبخشه. مقایسه گذشته و حال و درس عبرت گرفتن و وادار کردن به تفکر و بررسی. این کتاب یکی از دلایل مهم برای شروع یک سیر منظم مطالعاتی شد:)

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

اشعاری که امام حسین علیه السلام وقتی در راه کربلا بود می خواند:

اگرچه دنیا قشنگ و نفیس و زیباست اما هرچه دنیا قشنگ و زیبا باشد آن خانه پاداش الهی خیلی قشنگ تر و زیبا تر و عالی تر است.

اگر مال دنیا را آخرش باید گذاشت و رفت، چرا انسان نبخشد، چرا انسان به دیگران کمک نکند، چرا انسان خیر نرساند؟

اگر این بدن ها آخر کار باید بمیرد، آخرش اگر در بستر شده هم باید مرد، در مبارزه با یک بیماری و یک میکروب شده هم باید مرد، پس چرا انسانْ زیبا نمیرد؟پس کشته شدن انسان به شمشیر در راه خدا بسیار جمیل تر و زیباتر است.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

از خیلی وقت پیش شروع کردم به کتاب خوندن، فک کنم سوم راهنمایی بودم و از کتابهای پدر برمی داشتم و می‌خوندم... کتاب های اخلاقی و اینا... بهم میگفتن این کتابا رو نخون مناسب سنت نیست! کاش همون موقع راهنمایی بود و بهم می‌گفت کتاب های شهید مطهری رو بخون:)! ... دانشگاه که بودیم چند تا از کتاب های شهید مطهری رو خوندم... فک کنم دوره ای برگزار شد ولی به سرانجام نرسید... فقط یادمه برا کتاب داستان راستان جلسه پرسش و پاسخ و تحلیل داشتیم و یکی از نکات مهمی که اونجا فهمیدم این بود چقدر برداشت ها، نوع نگاه و دقت افراد می‌تونه متفاوت باشه. چقدر این همفکری ها خوب بود. مثلا اگه از یه مطلب دو نکته یاد میگیرم وقتی تنهایی میخونم ممکنه با بحث و هم اندیشی بشه ده نکته. این همه کتاب خوندم ، رمان، روانشناسی، اخلاقی، زندگینامه، تاریخی، فلسفی و... خیلی خوب بوده چون زندگی ها رو تجربه کردم و همه احساسات:)... اما به نظرم اگر آثار شهید مطهری رو خونده بودم به خاطر نظام فکری ( نمی‌دونم این واژه مناسبه یا نه!) که ایجاد می‌کنه بهره‌برداری از بقیه کتاب ها رو چندین برابر می‌کنه و یه سپر محافظی هم ایجاد می‌کنه در مقابل آثار سوء برخی مطالعات:)

از اون جایی که هیچ وقت دیر نیست شروع کردم به برنامه ریزی و مطالعه... گرچه تو این مسیر تنهام و راهنما و همراهی نیست و چند سال طول می‌کشه اما امیدوارم که پای تصمیمم بمونم و به عهد با خودم وفادار باشم.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تلویزیون روشن بود و خواهرم داشت نگاه میکرد، دیدم استاد پناهیان داره صحبت می‌کنه نشستم به دیدن و شنیدن صحبت ها... در مورد اربعین می‌گفت ... از نزدیک ندیدم ولی شنیده ها تأیید می‌کنه حرفایی که میزدن‌... میگفتن این مهربونی، حرص نزدن و تعامل بین آدمای مختلف تو این مسیر داره زندگی آینده زیر سایه امام عصر(عج) بهمون نشون میده.

اللهم عجل لولیک الفرج❤️

۱۳ شهریور ۰۲ ، ۱۶:۰۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

دلتنگم!

اقلیت

در اقلیّت بودن، تنها بودن نیست.

«چه بسا گروهی اندک

که بر بسیاران غلبه کردند...»

 

پر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه ای 

شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

*****************************************

به روی آینه پر غبار من بنویس : 

بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

*****************************************

خواب دیدیم که رویاست، ولی رویا نیست

عمر جز «حسرت دیروز» و «غم فردا» نیست 

*****************************************

هنر عشق فراموشی عمر است، ولی 

خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست 

*****************************************

« غم » قرار دل پر مشغله عشاق است 

*****************************************

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته ام:

عشق گنجی است که افزونی اش از انفاق است

*****************************************

باد مشتی ورق از دفتر عمر آورده ست 

عشق، سرگرمی سوزاندن این اوراق است!

*****************************************

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ 

هیچ فرقی نیست وقتی چاره‌ای جز آب نیست!

*****************************************

من چه در وهم وجودم چه عدم، دلتنگم 

از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم 

*****************************************

حال، در خوف و رجا رو به تو برمی‌گردم 

دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم 

*****************************************

نشد از یاد برم خاطرهٔ دوری را 

گر چه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!

*****************************************

چه خواهد کرد با ما عشق ؟! پرسیدیم و خندیدی 

فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را 

*****************************************

کوشش چه می‌کنی که از این سنگ بگذری

کوهی است پشت سنگ، از این بیشتر مکوش

*****************************************

از یاد بردن غم عالم میسر است

اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش

*****************************************

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است

*****************************************

عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت

چه سخن ها که خدا با من تنها دارد

*****************************************

در کف بازار دنیا عمر خود را باختی

*****************************************

زیر بار عشق قامت راست کردن ساده نیست

*****************************************

«صبر» درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!

هر چه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم...

*****************************************

که باور می‌کند با اینکه از آغاز می دیدی

که منکر می شویم آخر خودت را ساختی ما را

*****************************************

به جای شکر، گاهی صخره ها در گریه می گویند

چرا سیلی خور امواج دریا ساختی ما را؟

*****************************************

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست

*****************************************

این ماهی افتاده در تُنگ تماشا را 

پس کی به آن دریای آبی رنگ می خوانند؟!

 

وقتی داشتم اشعار می‌خوندم، دختر خواهرم تو اتاق بود و سرش تو گوشی طبق معمول:/... بهش گفتم بیا شعرهایی که می‌خوام یادداشت کنم برام تایپ کن. درسته حوصله نوشتن نداشتم:) ولی دیدم اینطوری یه چیزی یاد میگیره... چند تا کلمه و مفهوم جدید همینطور املای کلمات ‌‌‌و... . بعضی جاها ازش می‌پرسیدم می‌دونی مخاطبش کیه؟ بلد بود:)... ازش پرسیدم می‌دونی ملک الموت یعنی چی؟ بعد برای توضیحش گفتم ملک ملائکه، الموت الآمریکا:))... جوابُ فهمید و گفت دیدی چه خوب متوجه شدم؛ منم گفتم دیدی چه خوب توضیح دادم:)))... 

 

خورشید

۰۱ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۳۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^