تشنگی آور به دست...

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی کتاب» ثبت شده است

بحرٌ عمیق

کهکشان نیستی

«بُنَیَّ اِنَّ الدُّنْیا بَحْرٌ عَمیقٌ غَرِقَ فیها الأَکْثَرُونَ»

«پسر کم! دنیا دریایی ژرف است که بیشتر مردم در آن غرق گشته اند.»

 

«روح، راکب بدن و سوار بر آن است. اگر در این دنیا می خواهی روح را به مقصد برسانی، باید بدن را تیمار کنی تا زمین گیر نشود و تو را از راه باز ندارد.»

^_^ دو سه سال پیش بود که برا خودم برنامه چیده بودم برا مطالعه و سخنرانی و ...(برنامه ای که از حد اعتدال خارج بود) اصلا حواسم به خورد و خوراک و خواب نبود... و بعدش مجبور شدم زمانی رو بذارم برا جبران خسارتی که به جسم زده بودم:)... 

 

«محبت خوب است؛ اما تا آدمش که باشد. زمانی دلی تو را دوست دارد که قد خواسته‌هایش به اندازه همین دنیاست و زمانی قلبی دوست دار توست که زلال و آسمانی شده است.برای من مبدأ عشق و منشأ تراوش آن مهم بود.»

^_^ به شددددت اینو قبول دارم و شااااید یکییی از دلایل تنهاییم همین باشه:)!

 

«دایره‌ای که سید علی پا در آن گذاشته بود، داستان بی‌کران و ناتمام عشق بود که هفت آسمان و هفت زمین در آن کوچک به شمار می‌رفت؛... . سید علی به دنبال توحید بود؛ حقیقتی که در آن هرچه از خویشتن بکاهی، قوت و ظهورش را بیشتر خواهی یافت»

 

«آن هنگام که آیه آیه‌های وجود به خواهشی برسند و از اعماق وجود به شکل فریاد برخیزند، خداوند از درون، راه را برای انسان می‌گشاید؛ اما این گشایش بی تردید، همراه با امتحانی دیگر و سنجه‌ای عظیم‌تر است.»

 

« مرد خانه اگر مرد باشد، با محبتش دل زن را به دست می‌آورد و او نیز با نداری، غم و غصه و هر رنج و دردی می سازد.»

^_^ محبت...:)

 

« حقیقت عجیب است، مردم عالم ها را از هم جدا می دانند، در صورتی که عوالم در بطون هم پیچیده شده اند و...»

^_^ وقتی داشتم زیرمجموعه ها رو میگفتم برا نهمی ها... یه اشاره ای کردم به عوالم و اینکه خدا همه جا هست و عالم محضر خداست و... از نمودار ون و همینطور عضویت! کمک گرفتم. وقتی داریم A زیرمجموعه B . اگر فاطمه عضو A باشه عضو B هم هست. خدا بالا مجموعه همه مجموعه هاست یعنی احاطه داره و همه جا هست و... این نوع مثال می‌تونه درک بخشی از حقیقت رو راحت تر کنه گرچه نواقصی هم داره... فک میکنم به فهم درس هم کمک می‌کنه و شاید درس رو شیرین تر کنه و ملموس تر.

 

«خواندن و شنیدن امری است لازم، اما رسیدن و دیدن، امری است برتر.»

 

«سخنانش همچون امواجی بودند که گویا از درون قلبم در زبان او جاری و به بهترین شکل، به لفظ بدل می‌شدند و جان تشنه ی مرا از مواجه شدن با آنچه در طلبش بودم، به شور و اشتیاق می کشاندند.»

^_^ وقتی بعضی اشعار یا مطالب رو میخونم یا سخنرانی گوش میدم همچین حالی دارم:). از دلایل علاقمندی به مطالعه و ... همین لحظات شور و اشتیاق هست.

 

«آنان که فقط می خوانند و می دانند، فرقی عظیم دارند با آنان که رفته اند و دیده اند و چشیده اند.»

^_^ ما که فعلا در مرحله خواندن به سر می‌بریم ، و نه حتی دانستن:/

 

«ماجرایی که بسیار در او قوت داشت و موجب شیرینی بیش از پیش همنشینی با او می شد، طنزی بود که در وجودش نهفته بود.»

 

«گاهی خداوند چهل روز بنده را در سختی و گرفتاری قرار می دهد تا یک بار از تهِ دل «یا اللّٰه» بگوید و به یاد خدا بیفتد.»

 

«...در مسجد در حال سجده جان داده اند.»

 

«آنان که به مصاف خویشتن می روند، برندگانِ کارزار هستی اند؛ از خویش تهی شدگانی که حسرت افلاک را روی خاک برانگیخته‌اند.»

 

یه مدتی هست که برنامه معرفت رو میبینم و گوش میدم البته از اول:)... هنوزم پخش میشه انگار! از شبکه چهار...بیشتر از ده ساله!... استاد ابراهیمی دینانی رو از برنامه معرفت میشناسم و نکته جالبی که از این کتاب فهمیدم این بود که استاد ابراهیمی دینانی میشه شاگردِ شاگرد آیت‌الله سید علی قاضی. چون استاد دینانی شاگرد علامه محمد حسین طباطبایی هست و علامه هم شاگرد سید علی قاضی:)

 

 

۲۱ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۲۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

الغارات

عبارت هایی از کتاب:( مشخص شده با «»)

«احساس مسئولیت است که نقطه نهایی است که انسان مؤمن باید به آن برسد.»

«به خدا قسم هیچ ملتی در میان شهر خودش مورد حمله قرار نگرفت مگر اینکه ذلیل شد.»(امام علی به مردم کوفه برای رفتن به جنگ شامیان)

داستان نجاشی رو قبلا شنیده بودم... قابل تأمله به شددددت و مشابه با خیلی از اتفاقاتیه که برای خودمون میفته یا میشنویم... در چنین شرایطی باید حواسمون به این عبارت باشه:

«دشمنی با عده ای، شما را به ترک عدالت نکشاند، عدالت را رعایت کنید که به تقوا نزدیک تر است.»

زمانی که دانش آموز بودم انگار به مدارس بخش نامه فرستاده بودن در مورد پوشیدن هدبند! چیزی که شنیدم اون موقع... دقت کنید رعایت حجاب نه! پوشیدن هدبند!!!... تا قبل از اون هم همیشه موجه میپوشیدم و موهام مشخص نبود... لزومی نمی‌دیدم هدبند هم بذارم زیر مقنعه ام! شاید هم اصلا نداشتم که بپوشم... معاون مدرسه نذاشت برم سر کلاس... عمیقاً و به شدت ناراحت شده بودم... بهم بی احترامی شده بود... میدیدم که بقیه هدبند میندازن دور گردنشون و فقط موقع نظارت میارنش رو سرشون... معاون هم خوب میدونست و یادمه که مستقیماً گفت که بیرون از مدرسه اصلا به ما مربوط نیست و کاری نداریم باهاتون!! ... خیلی با خودم کلنجار رفتم و حتی به این فکر کردم که موهام بیارم بیرون:/... ولی میدونستم این لجبازی به ضرر خودمه و بعد مدتی آروم شدم اما هنوزم بعد گذشت سال ها یادم نرفته... همین الآنم یه عده از مسئولین آموزشی هیچ دلسوزی ندارن و شاید حتی اعتقادی در کار نیست فقط به هر طریقی میخوان چیزی که بهشون گفته شده یا حتی گفته هم نشده!!!! رو اجرایی کنن صرفا جهت خودشیرینی:/ منطقی پشتش باشه یا نه... نتیجه عکس هم داشته باشه برا کی مهمه!:/

 

سخنرانی های استاد حامد کاشانی بهم کمک کرد که بهتر درک کنم چرا امام علی علیه السلام رو یاری نمی‌کردن! ... 

 شعر فاضل نظری چه خوب توصیف می‌کنه لبیک نگفتن به بهانه های مختلف و...

فرق این کتاب با کتابهای دیگه ای که در مورد حضرت علی علیه السلام خوندم دقیقا همونیه که نوشتن: سالهای روایت نشده از حکومت امام علی علیه السلام.

 

به «سلطان جهان»، «شاه عرب» گفتند و عیبی نیست

به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است

_______________________________________________

دیشب کاملا اتفاقی برنامه مهلا با حضور عباس موزون رو دیدم. فوق العاده بود!

فقط یه نمونه اش توضیحی بود که در مورد «... مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام)» دادن ... یکی از سوالای مخفی ذهنم بود که واژه مهجهم یعنی چی:)...

 

«أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ وَثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَأَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ علیه السلام»

 

«االهم عجل لولیک الفرج»

_______________________________________________

کتاب الغارات، چهارمین کتاب پویش کتابخوانی.

معرفی دوستان میتونید اینجا ببینید.

با تشکر از خانم دزیره🌹

 

۰۵ مرداد ۰۲ ، ۱۷:۳۲ ۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

مردی با آرزوهای بزرگ

خط مقدم

 

چند جمله از کتاب:

«این بهترین و راحت ترین شیوه زندگی است که دو فکر هم سو و کاملا هم جهت کنار همدیگر قرار بگیرند.»

 

«برادر حاجی زاده دستی به سرت بکش ببین کچل نشده باشی؟

حاجی زاده به آرامی سرش را چرخاند به سمت عقب.

لبخند کم رنگی زد. چطور؟

از بس که من سؤال می پرسم!»

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تا جایی که یادم میاد اولین بار به واسطه مهندسِ شاعرمون با شهید طهرانی مقدم آشنا شدم. با خوندن کتاب بهتر درک کردم چرا شهید طهرانی مقدم الگوی مهندسِ شاعرمونه و بسیار علاقمند به ایشون هست... اسم مستعاری هم برا خودش گذاشته که از اسم ایشون گرفته... ماه تولدش هم با ماه تولد شهید یکی هست:)...علاوه بر هوش و پشتکار و امید و توکل و... روحیه شاداب و شوخ طبعی و ارتباط خوب با اطرافیان از خصوصیات شهید هست. 

قسمت هایی از کتاب که برام به یاد ماندنی تر بود و اثرگذاری بیشتری داشت:

روایت فردی که بعد از اصابت بمب، شاهد شهادت مردم عادی بود. زنی که موقع شهادت داشت موهاش رو می‌پوشوند... نوزادی که از بین آوار زنده پیدا کرده بود... این قسمت از کتاب مثل روضه بود...

از اول کتاب تا پایانش از روحیه شاد شهید مقدم حکایت می‌کنه و ارتباط خوب و صمیمی با خانواده و دوستان و اطرافیانش. نکته قابل توجه این بود در عین ارتباط صمیمی با همکارانش اگر با کم کاری یا تنبلی مواجه می‌شد کاملا جدی میشد و نظم و انضباط رو برقرار میکرد.

توسل و توکل ها قبل پرتاب موشک مثل نماز جماعت و خوندن دعای توسل و زیارت عاشورا و دعای دسته جمعی و ذکر ها ‌وشعارها ‌وآیات قرآن. 

وقتی حاج محسن از شهید طهرانی مقدم میخواد به ازای کاری که براش انجام میده یه چیزی بهش بده!... و ایشون هم قول میدن اگه شهید شدن حاج محسن رو شفاعت کنن:)

آخرین موشکی که پرتابش تو این کتاب توضیح داده شد همزمان منم استرس داشتم که بالاخره چی میشه:)...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پدر موشکی ایران این مرد با آرزوهای بزرگ گفته بود:

«روی سنگ قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند.»

مستند مردی با آرزوهای بزرگ

( زمان مستند ۳۲ دقیقه هست. مطالب کتاب رو کامل می‌کنه)

۲۱ تیر ۰۲ ، ۱۱:۰۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

راز

ضد

من ضدی دارم آنقدر فریب کار که آن را

 «خود» پنداشته ام.

حالا

من از خود برای تو شکایت آورده ام.

 

«آرزوی وصل» از «بیم جدایی» بهتر است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

راز مرا از چشمهایم می توان فهمید

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

شاید فقط عاشق بداند «او» چرا تنهاست: 

کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است.

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

سخت است فراق تو برای همه ما

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم

اما تو بکش خط به خطای همه ما

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

رنج فراق هست و امید وصال نیست

این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درد دل کنم و دردسر شود

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

کوزه دربسته در آغوش دریا هم تهی است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

چه شکایتی ست از من که چرا به غم دچارم

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!

دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست

گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

جز عشق نیاموختی از قصهٔ حلاج

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

دلیل عشق فراموش کردن دنیاست

وگرنه بین من و دوست ماجرایی نیست

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

جان هدیه ایست پیشکش آورده از خودت

این هدیه را اگر نپذیری کجا برم

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد

 

تکرار

۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۲:۳۱ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

گرفتار رهایی

آن ها

در روزگار شما آن‌هایی است.

خود را با آنها همراه کنید.

آن‌هایی که چون ابر می گذرند.

 

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد

 تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

اینکه «مردم» نشناسند تورا غربت نیست

 غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

یک بار به من قرعهٔ عاشق شدن افتاد 

یک بار دیگر، بار دگر، بار دگر... نه!

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

به روز وصل چه دل بسته ای؟ که مثل دو خط

 به هم رسیدن ما نقطهٔ جدایی ماست

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

 ای عشق، ای سنگ صبور روزهای من 

امشب خودت هم محرم اسرار می خواهی

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

 کو رفیق رازداری کو دل پر طاقتی؟

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم

در ساده‌ترین شکلی و پیچیده‌ترینی

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

قفل قفس باز و قناری ها هراسان

دل کندن آسان نیست! آیا میتوانم؟!

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!

باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

من و تو پنجره های قطار در سفریم

سفر مرا به تو نزدیک تر نخواهد کرد 

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

هرچه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست

 من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری

 

 

وقتی این بیتُ: به روز وصل چه دل بسته ای؟ ... خوندم تصمیم گرفتم وقتی خطوط متقاطع برا دانش آموزا میگم بخونمش.خیلی باحاله:) البته به شرطی که یادم بمونه:/:))) 

 

۰۱ تیر ۰۲ ، ۱۴:۰۸ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

نَمی از عشق

اشعار فاضل نظری

دوبار خوندمش هر بار هم شعرهاشُ دو سه بار می‌خوندم:)

 

مشهد که رفته بودیم، تو مسیر هتل_ حرم یه کتاب فروشی بود با دکور جذاب:). با وجود اینکه قبلا گزینه اشعار فاضل نظری رو خریده و خونده بودم. وقتی یکجا کتاب شعرهاش رو دیدم نتونستم مقاومت کنم و پنج جلدی که داشت رو خریدم.

 

به این فکر کردم که از کی با فاضل نظری آشنا شدم (یه طوری نوشتم انگار الان دوستیم:)))) )... وقتی دانشجو بودم یکی از سرگرمی هام این بود که شعر بخونم. عضو یکی یا چند تا کانال تلگرامی بودم و شعرهاش می‌خوندم. یه سایتی بود که همیشه بهش سر میزدم و اونم زود به زود پست میذاشت. اینستاگرام هم که ابیات منتخب میذاشتن می‌خوندم. به نظرم همون موقع بوده که اشعار فاضل نظری رو خوندم و شناختمش:)

 

قبلا یه تعدادی از اشعار رو که خیلی دوست داشتم برا خودم می‌خوندم و صدامو ضبط میکردم:))))

 

چند بیتی از این کتاب:

 

به هرکس دل ببندم بعد از این خود نیز می‌دانم

 به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم 

مرا می ساختند ای کاش، از آب و گلی دیگر

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

 کورسوهای چراغ عقل مردم منکرند

 روشنایی های آن خورشید نامحسوس را

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب

من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم 

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم 

من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!

 بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

شادم تصور می کنی وقتی ندانی 

لبخندهای شادی و غم فرق دارند

 

نوشته پشت جلد کتاب: آدم خلیفهٔ تنهای خدا روی زمین است. امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاح اش «... و سلاح او گریه است.»

 

 

۲۷ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۳۸ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

عصرهای کریسکان

عصر های کریسکان

عنوان کتاب و نقاشی روی جلد سوال برانگیز بود! موقع خوندن کتاب علاوه بر دنبال کردن اصل داستان منتظر بودم بفهمم قضیه عنوان و نقاشی چیه!...

  اولین حسی که داشتم از خوندن کتاب این بود که چقدر تند داره مطالب رو میگه میتونست جزئی تر به مسائل بپردازه... به نظر میاد به خاطر مطالب زیادی که برای گفتن بوده سعی شده خیلی طولانی نشه صفحات کتاب! ... شاید کاردرستی هم بوده از این جهت که عده کمی حوصله خوندن کتاب قطور رو دارن. 

جلوتر که رفتم کمتر حس شد این کلی گویی... و به این فکر کردم که فیلمی نساختن از رو کتاب؟!!!!!... از یه جایی به بعد هم نوشته هم محتوا طوری بود که فکر کردم دارم فیلم میبینم...

دو مورد همون اوایل کتاب ذهنم درگیر کرد و قابل تأمل بود: یکی اینکه دختر بعد سن بلوغ بهتره خونه پدری رو با ازدواج ترک کنه:)... و دوم هوو:) 

یادمه یکی از اساتید دانشگاهمون (خانم بودن) حرفش این بود پذیرش هوو روح بزرگی میخواد... اون موقع برام عجیب بود ... این کتاب باعث شد یه کم حرف استادمون رو درک کنم:)

صفحه ۲۲۰ که رسیدم( نسخه الکترونیکی) تحملش سخت بود... بار عظیم این درد... ظلم عمیق ، در واقع جنایت بشر علیه هم نوع خودش و علیه تمام مخلوقات... خداروشکر کسی نبود پس لازم نبود جلو اشک ها رو گرفتن:))... صورتم شستم و به خوندن ادامه ندادم!... خوندن بخش های مربوط به اسارت و شکنجه و نحوه شهادت و... سخت بود. سوژه های زیادی برای ساخت فیلم داشت مثل نجات پیدا کردن سعید از حادثه ها و اینکه هر بار شاهد شهادت عزیزانش بود... انگار روئین تن بود...قضیه بمب دست ساز خیلی جالب بود:)... در پایان هم دلیل نامگذاری کتاب و طرح روی جلد متوجه شدیم و تمام:)

 

عبارت هایی از کتاب: 

«خمپاره ای روی پل شکسته خورده و اسبی را کشته بود. کره اش همچنان زیر شکم مادرش دراز کشیده و در حال خوردن شیر از پستان مادرش بود. دیدن این صحنه منقلبم می کند و به گریه می افتم.»

به محمود میگویم: «کار خدارو ببین تو اجازه ندادی گلابی بخوریم. حالا خدا گلابی ها رو ریخت زمین. اجازه میدی برم چندتاشونو بیارم؟ اگه ما نخوریم همشون پلاسیده میشن و از بین میرن.» می خندد و می گوید: «برو بیار.»

«خاله مادرم رفته بود روستا تا از بمباران در امان باشد، ولی همانجا در اثر بمباران شهید شد.»

 

 

از اون دست کتاب هایی هست که همه اینا رو با خودش داره: لبخند، گریه، ناراحتی، تفکر، هیجان، کنجکاوی و... 

 

کاش در پایان کتاب اشاره ای به حمیرا و افسانه میشد... اینکه چه تصمیمی برای زندگیشون گرفتن؟!... تنهایی رو انتخاب کردن برای همیشه؟ یا نه...!

 

کتاب عصرهای کریسکان، سومین کتاب از پویش کتابخوانی  به همت خانم دزیره 🌹 

معرفی این کتاب از زبان دوستان شرکت کننده در این پویش می تونید  اینجا بخونید.

 

 

۱۰ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۰۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

همه ی خوبی هایت

همه خوبی هایت

 

چند روز پیش که حوصله هیچ کاری رو نداشتم... گشتم دنبال یه رمان از طاقچه و رسیدم به «همه ی خوبی هایت» از کالین هوور که قبلا رمان ما تمامش میکنیم رو ازش خونده بودم. چند ساعت طول کشید و پشت سر هم خوندم و تمومش کردم. به نظرم یکی از نکات مثبتش اینه که شخصیت ها و روند داستان خیلی به واقعیت نزدیک بود تا اینکه فانتزی باشه... البته که خالی از رؤیا پردازی نبود! مثل وفاداری شخصیت مرد در اون مورد خاص:)... وقتی خودمو میذارم جای شخصیت زن، کاملا حق میدم به طرف مقابل اگه نخواد به رابطه ادامه بده گرچه این حق دادن با دلشکستگی همراهه:)... شاید تو دنیای واقعی تعداد کمی باشن که همچین تصمیمی میگیرن چه مرد چه زن، تصمیم سختیه، انتخاب سختیه:)... جنبه های آموزنده ای هم داشت که میشد ازش الگو گرفت... مثلا وقتی نمیتونی احساساتت رو بیان کنی این احساسات می‌تونه محبت، خشم، نا امیدی و هر حس دیگه ای باشه... میتونی اونا رو بنویسی و  زمان هایی که از قبل مشخص کردی به طرف مقابل بدی بخونه... این کار می‌تونه سوءتفاهم ها رو برطرف و مشکلاتُ کمتر و روابطُ قوی تر کنه:)... البته چون تجربه ای نداشتم نمی‌دونم تا چه حد در واقعیت قابل اجراست و اثرش به چه شکله:) 

 

  چند جمله از کتاب:

  • عشق و خوشبختی همیشه سازگار و هماهنگ نیستند.
  • چطور میشود برای کسی که چند قدم آنطرف تر ایستاده است دلتنگ شوم؟
  • ماندن در هیچ جا را دوست نداشتم.

 

این جملاتی که از کتاب انتخاب کردم برای من نه فقط چند کلمه است که نویسنده پشت سر هم ردیف کرده بلکه چکیده ی بخشی از زندگیم هستن... با خوندنش خاطرات و تصمیمات تداعی میشه...

۱۹ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۴۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

همسایه های خانم جان

همسایه های ...

 

      « الهی هب لی کمال الانقطاع الیک: خدایا انقطاع کامل از مخلوقات را برای رسیدن کامل به خودت ارزانی فرما.»

       «کاش مجبور نبودم از این بهشت بیرون بروم...»

      ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

«جنگ داخلی»؛ عبارت تلخ و شوم زندگی ...م..... این روزها...

به قول کتاب و نویسنده که بارها گفت خیال است دیگر... سیال و رها... خیال من هم بارها و بارها موقع خوندن کتاب به پرواز دراومد:) ...

عده ای از سوری ها چه می‌خواستند و چه نصیبشان شد؟؟!... کاش عده ای:) بخونن این کتابُ و همینطور کتاب دن آرام... که نتیجه جنگ داخلی رو برای لحظاتی حس کنن...

وقتی انسانیت:) باشد اسیرت داعشی هم که باشد درمانش می‌کنی:) ... یاد لگد مثلا پزشکی افتادم:/...

جنگ داخلی...بعد از پایانش،  یک خانه ی ویران میماند که اتحادی برای آباد کردنش نیست....

توسل هایِ از ته دل دکتر احسان و پاسخ گرفتن هاش که بارها مطرح شد ... شیرین و امید بخش بودن:)

 

پست های دوستان در مورد کتاب همسایه های خانم جانُ میتونید  اینجا  ببینید... 

 

 

تو هزارتوی دنیا گم شده بودم...شما همون کسی هستید که دست گم شده ها رو میذارید تو دست صاحبشون:) ...فداتون بشم فرمانده جان❤️

۱۷ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۱۷ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
سین ^_^

حزن های ناشناخته

واژه نامه

 

دقیقا سه ماه طول کشید مطالعه این کتاب.‌‌.. تاریخ پایان که یادداشت کردم دیدم شروعش هم ۲۶ ام بوده:) 

موقعی که داشتم بین کتاب های طاقچه می‌گشتم اسمش توجهم جلب کرد...صفحات اول که خوندم برام خسته کننده بود ولی کم کم که پیش رفتم دیدم حس هایی که داشتم رو چه قشنگ نوشته و توضیح داده:) ... احساسات و تفکراتی که آدم از بیانش عاجزه... آخرای کتاب تصمیم گرفتم بذارمش تو لیست پیشنهادی چون وقتی میخونیش میفهمی هستن افرادی که مثل تو حس کردن یا به چیزای مشابه فکر کردین و تنها نبودی و نیستی:)

و جالب این جاست که آخر کتاب نویسنده به همین مطلب اشاره کرده و بازخورد خوانندگان رو گفته:)

1  2  3

۲۶ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۳۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^