تشنگی آور به دست...

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی کتاب» ثبت شده است

بی کتابی

بی کتابی

 

این کتابُ  مهندسِ شاعرمون  بهم هدیه داده بود. بالاخره نوبت خوندنش فرا رسید و تمومش کردم... به دو دلیل موقع خوندن کتاب اذیت شدم. بعضی جاهای کتاب شده بود مثل فیلم جنگی هایی که دقیق شمشیر و خون و تیرخوردن و... نشون میدن...اینم دقیق همچین مسائل دلخراشی رو شرح داده بود:/... و همینطور کلمات و عبارات بی ادبانه هم زیاد داشت!...

آخرش خیلی قشنگ تموم شد ...یه درس درست و حسابی بود:)... به نظرم اوج داستان همون آخرش بود... اصلا فکر نمی‌کردم به همچین جایی برسه!:)... 

اگر هدیه نبود شاید نمیخوندمش... زمان دانشجویی کتاب برادران شاه و ظهور و سقوط سلطنت پهلوی رو خوندم(چون امانت بود نرسیدم تا آخر بخونم:/)... حالم بد میشد از خوندن بعضی قسمت های کتاب... اما لازم بود حالم بهم بخوره از بعضی افراد و کارها و اندیشه ها و... که نرم سراغشون:)... اما اگه صرفا کتاب داستان باشه و نه حقیقت ترجیح میدم مطالبی بخونم که روان رو کمتر اذیت کنه:)))

۲۳ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۳۳ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

یک ترانه!:)

خدمات متقابل اسلام و ایران

 

بالاخره تموم شد... یه سال طول کشید تقریبا... از اون دسته از کتابایی بود که نباید تند تند خونده بشه... فقط حالا که تموم شده با خودم میگم ای کاش خلاصه برداری میکردم از نکاتی که ازش یادگرفتم... چون چیزی ننوشتم به نظرم لازمه چند سال دیگه دوباره بخونمش... اولش میخواستم بذارمش کنار چون فقط بخشی از مطالبش متوجه می‌شدم اما ادامه دادم... جاهایی از کتاب هم بود که میشد تندتند خوند و متوجه هم شد... همش سرعت گیر نبود:))

یه بخشی از کتاب در مورد عرفان و تصوفِ

احمد جامی در باب خوف و رجا:

 غره مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ بادیه پیها بریده اند

نومید هم مباش که رندان جرعه نوش ناگه به یک ترانه به منزل رسیده اند

 

۲۲ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۲۱ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

کاهن معبد جینجا

شفق قطبی

 

با خوندن کتاب کاهن معبد جینجا خندیدم و گریه کردم و یاد گرفتم و تفریح کردم:)

منظورم از خنده قهقهه نیست:) و منظورم از گریه، زار زار گریستن نیست ، قطره اشکی که گوشه چشم جمع میشه حالا یا همونجا میمونه و خشک میشه یا آروم و غلتون سرازیر میشه:)

دو جا رو خیلی دوست دارم از نزدیک ببینم، یکی شفق قطبی که تو کشورهای نزدیک قطب شمال مثل نروژ و فنلاند و... میشه دید. یکی هم شکوفه های گیلاس کشورهای شرقی.

یه مدت پیش به این فکر میکردم که با پول بازنشستگیم برم جهانگردی:)... اما تا اون موقع معلوم نیست زنده ام یا نه:/ ... معلوم نیست در چه شرایطی باشم... الآنم که پول به اندازه کافی ندارم:))) و همراه هم ندارم:(

 

با تشکر از ایشون »» پت ،  به خاطر معرفی کتاب کاهن معبد جینجا.

 

شکوفه

۰۳ آبان ۰۱ ، ۰۵:۲۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

question 9

 

کتاب

 

کتاب تکه هایی از یک کل منسجم رو کتابدار عزیز بهم قرض داد... قبل از اینکه تا آخر بخونم سه تا ازش سفارش دادم... یکی می‌خوام بدم کتابخونه یکی هم بردم مدرسه سر بعضی کلاس ها بخونیم... یکی دیگه هم فعلا هست ببینم قسمت کی میشه:))

خوندنش بهمون کمک می‌کنه به درون خودمون یه سر بزنیم و شاید تصمیم گرفتیم به خونه تکونی!:) ... رمان نیست و در حیطه روانشناسی می‌باشد:))

و اما سوال:)... چالشی:)))... اگر بهتون حق انتخاب بدن کدوم گزینه رو انتخاب میکنید؟

۱. عاشق بشید اما به وصال ختم نشه:/

۲. عاشق نشید.

 

  • یکی از دروس غیر تخصصی که بهم دادن برا تدریس، نگارش هست😑 تکلیف دادم بهشون... یکی از بچه ها گفت خانم میشه در مورد شما بنویسیم؟😅 گفتم خیلی هم عالیه و... اگه نوشتن و قابل انتشار بود😄 میذارم اینجا.

 

 

۱۵ مهر ۰۱ ، ۲۳:۳۹ ۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

تنها اما با هم

«غم انگیز بود وقتی به این فکر میکرد که این بارقه های خاطرات تمام آن چیزی است که از آن دوران پر تلالو غنی باقی مانده است؛ از رخدادهایی تا بدان حد لبریز از زندگی، از معنا و از تلخی.»

 

 

«اسپینوزا از یه جمله لاتین خیلی خوشش میومده:«از منظر ابدیت». به نظر اون رویداد های روزمره کلافه کننده، کمتر باعث تشویش میشن اگر که از منظر ابدیت بهشون نگریسته بشه!»

  😊  وقتی این قسمت از کتاب درمان شوپنهاور خوندم باهاش ارتباط برقرار کردم و خوشم اومد چون قبل از این، منطق خودم برای صبر همین بوده! میگم نهایتا دیگه صد سال اینجا باشیم صد سال در مقابل ابدیت چیزی نیست.‌‌.. خیلی بهتر میشه تحمل کرد اون قسمت های سخت زندگی رو... 

 

 

«حداقل باعث آرامشم میشه که فکر کنم تو هم اونجایی! تصور اینکه تنها اما با هم هستیم کمتر شومه!»

 

 

«این ایزوله شدن یه جور قرنطینه دوجانبه است! در وهله اول، خود شخص بیمار خودشو ایزوله می‌کنه چرا که نمی‌خواد دیگران رو با خودش بکشونه به قعر نا امیدی و بدبختی... و دوم اینکه دیگران ازش دوری میکنن؛ حالا یا به خاطر اینکه نمیدونن باهاش چطوری رفتار کنن و حرف بزنن، یا اینکه به کل نمیخوان اصلا با مرگ سر و کاری داشته باشن!»

   😊این قسمت منو یاد عزیزی میندازه که بینمون نیست، به خاطر همین طرز فکر: ایزوله شدن... نتونستم برای آخرین بار ببینمش و حسرتش تا همیشه هست...............

 

 

 

«افراد مستعد می توانند هدفی را بزنند که دیگران توانایی زدنش را ندارند؛ در حالیکه افراد نابغه می‌توانند هدفی را بزنند که دیگران توانایی دیدن اش را ندارند.»

 

۰۱ تیر ۰۱ ، ۲۳:۵۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

کتابخانه نیمه شب

چند صفحه اول کتاب که خوندم خیلی ازش خوشم اومد و میخواستم فورا به لیست معرفی کتاب اضافه اش کنم ولی گفتم زوده و صبر کردم تا آخر بخونمش، همونطوری که انتظار داشتم تا آخر عالی بود...

به نظرم میزان علاقه مون به یه کتاب خیلی به شرایطمون حین خوندن کتاب بستگی داره. ممکنه در یه بازه زمانی خاص عاشق یه کتاب بشیم در صورتیکه اگر همون کتاب تو یه شرایط دیگه میخوندیم اینقدر برامون خاص نمی‌شد. 

یکی از دلایل خوب بودن یه کتاب برام(ون!) حس مشترکی هست که با شخصیت اول یا یکی از شخصیت های داستان داریم... 

وقتی کتاب شروع کردم وارد دنیای افکار خودم ‌ و حسرت های خودم شدم... چقدر طولانیه واقعا یه کتاب میشه😁

بعد از همه اینا یه چیز بود که فکرم درگیر کرده بود و شاید حسرتش مونده بود، بهترین چیزی که میتونستم داشته باشم و الان ندارم و ممکنه هیچ وقت نتونم داشته باشمش!؟... ولی بعد خوندن این کتاب حسم نسبت به این مسئله هم تعدیل شده و اینه معجزه کتاب... بی دلیل نیست عاشق کتابم:))

یکی از ویژگی های کتاب که برام خاصش کرده اینه که وقتی میخوندمش مثل این بود که دارم فیلم نگاه میکنم، خیلی قشنگ توصیف کرده، بدون اینکه خسته کننده باشه.

 

عبارت هایی از کتاب:

 

مشکلات هر کسی از نظر خودش بزرگ ترینه.

 

هوای بیرون خیلی بده مگه نه؟ 

آره

ولی زنبق ها شکوفه کرده ن.

 

 

آدم ها هم مثل شهرند. نمی شود به خاطر چند بخش کمتر جذابشان، به کل آن ها را کنار گذاشت. شاید جاهایی دارند که آدم خیلی ازشان خوشش نمی آید، مثلا حومه شهر و کوچه های فرعی تاریک و خطرناک، اما بخش های خوبی هم دارند که حضور در آن ها را ارزشمند می‌کند.

 

 

گاهی حسرت هامون هیچ ریشه ای در واقعیت ندارن و یه مشت حرف مفتن.

 

 

گاهی تنها راه یاد گرفتن، زندگی کردنه.

 

 

هدف شاد بودنه؟ 

نمی‌دونم. فکر کنم دوست دارم زندگیم معنایی داشته باشه. می‌خوام یه کار خوب بکنم.

 

 

هرگز همراهی ندیدم که به اندازه تنهایی بتواند با انسان همراه شود.

 

۱۶ فروردين ۰۱ ، ۱۸:۲۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

رؤیای دونده

وقتی میخوندمش احساس شرمندگی داشتم و دلم میخواست گریه کنم اونم زار زار:). نعمت هایی که دارم بیشماره ولی فکر میکنم درست و به اندازه ازشون استفاده نکردم و نمیکنم، خیلی کارا رو امتحان کردم، ولی به هیچکدوم وفادار نبودم و این نگران کننده است... خیلی وقته ذهنم درگیره این مورده که من برا چی ساخته شدم؟ چیزی که الان هستم همونیه که باید باشم؟ و راه درستی رو اومدم؟ ولی چرا دودلم و چرا فکر میکنم باید یه کاری انجام بدم یه کار مهم...

وقتی دانش آموز بودم میگفتم کاری میکنم اسمم بره پشت کتابه ...:) اما جا زدم و بهونه آوردم و لجبازی کردم و آرزوهام بر باد رفت و تو مسیری قرار گرفتم و اینی شدم که الان هستم... با مسئولیت سنگین:) 

 حسی که موقع خوندن بعضی کتابا دارم مثل زمانیه که رفتم تو آب و احاطه شدم از همه طرف و تا گردن زیر آبم، غرق در اون، بهمون اندازه لذت بخش:) 

تصویری که کتاب رویای دونده از معلمای ریاضی میده برعکس خیلی از معلمای ریاضیم و خودمه:)؛ به این موضوع فکر میکنم همچنان، که حواسم باشه یه ربات نشم:)

یکی از شخصیت های کتاب که نقص ظاهری داره دوست داره مردم خودش ببینن نه صرفا از ظاهرش قضاوتش کنن... به نظرم همه ی ما دوست داریم کسی باشه که بخواد به دنبال کشف دنیای درون ما باشه نه فقط ظاهرمون رو ببینه( چه زیبا باشیم چه نباشیم، دارای نقص باشیم یا نه ) یا به حرف و تعریف و دریافت اطرافیان از ما بسنده کنه. 

فیلم پیشنهادی: فیلم دانگال( یه فیلم هندی هست ولی نه شبیه اونی که فکر میکنید:) یه فیلم متفاوت و انگیزشیه)، دو بار نگاهش کردم تا الان😁

 

 

 

۱۶ بهمن ۰۰ ، ۱۹:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

فاتح خیبر صاحب ذوالفقار

چه روز خوب و چه فرصت خوبی برای حرف زدن در مورد نهج‌البلاغه:)

خدایا به تو پناه میبرم که ظاهر من در برابر دیده ها نیکو و درونم در آنچه که از تو پنهان می دارم، زشت باشد، و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی توجه مردم را به خود جلب نمایم و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده، با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم،تا به بندگانت نزدیک،و از خشنودی تو دور گردم.

«حکمت ۲۷۶»

 

بالاخره بعد از مدت ها اواخر سال ۹۹ تونستم نهج‌البلاغه رو تا آخر بخونم:)

از چند سال پیش چند بار سراغش میرفتم ولی رهاش میکردم.

سه جلد از کتاب پیام امام از آیت‌الله مکارم شیرازی که تفسیر نهج‌البلاغه هست هم خوندم که خیلی عالی بودن متاسفانه بازم رهاش کردم و دیگه هم فرصت نشد ادامه بدم چون کتابا از دستم رفت:/ 

کتاب علی، صدای عدالت انسانی از جرج جرداق هم تموم نکردم و رهاش کردم ولی تصمیم به خوندنش دارم حتما:) 

برای همین از اینکه تونستم بخونمش کمی هم با دقت و یادداشت ذوق زده ام:) 

دو تا دلیل داشت که تونستم تا آخر پاش وایسم😁 یکی اینکه گروهی خوندیم و  اینکه به پیشنهاد دوستان از حکمت ها شروع کردم به خوندن و بعد نامه ها و در آخر خطبه ها چون حکمت ها کوتاه تر از نامه ها کوتاه تر از خطبه ها هست:) خطبه ها طولانی تر و سنگین تره برای همین شروع از خطبه ها ممکنه آدم خسته کنه.

همچین روزی باعث خوشحالی هست ولی در باطنش غم داره اگه یه ذره بتونیم درک کنیم بعد از غدیر بر حضرت مادر و امام زمانش چه ها گذشت...

امام زمانمون دریابیم...!؟

۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

انتخاب

وقتی داشتیم از گذشته یاد میکردیم،

از بازی ها و دور همی ها و اینکه چقدر خوش میگذشته و نسل جدید مخصوصا دوران کرونا روز های سختی سپری میکنن بدون مدرسه بدون ارتباط با همسن و سالا و بازی و شادی و هیجان ... و مثل ما ها بهشون خوش نمی‌گذره چون دنیای مجازی نمیتونه جای دنیای حقیقی رو پر کنه...

یاد یه خاطره از بچگیم افتادم...

شاید ۶ یا ۷ ساله بودم شایدم کمتر یا بیشتر!  تو دوراهی عجیبی گیر کردم و حتما باید خودم انتخاب میکردم(اینقدر برام سخت و مهم بوده😁 که بعد گذشت این همه سال از ذهنم پاک نشده)، قرار بود شب بریم خونه یکی از دوستان پدر که یه دختر تقریبا همسن و سال من و خواهرم داشت و از قضا اون روز خونه پدربزرگم بودم و با خاله، بازی میکردیم و تعریف و خلاصه داشت خوش میگذشت برا همین مردد شدم که بمونم یا برم خیلی خیلی درگیر بودم که پدرم اومد دنبالم که بریم و من گفتم نمیام و همون موقع که در بستم حس پشیمونی داشتم:/ ... وقتی این پشیمونی بیشتر شد که خواهرم برام تعریف کرد که چه اسباب بازی های قشنگی داشته و کلی بهشون خوش گذشته اسباب بازی هایی که اون موقع هر کسی نداشت... ماشین لباسشویی کوچولو که لباس میشسته و یخچال و گاز و... کوچیک ولی مثل واقعیشون:) 

البته فکر میکنم اگر میرفتم باز هم پشیمون میشدم از نموندن...!

فکر میکنم این خاطره مثل پازلی میمونه که یه تیکه اش گم شده چون همیشه فرصت داشتم خونه پدربزرگم بمونم، ولی دیگه فرصت نشد که بریم خونه دوست پدرم...فک میکنم یه دلیلی داشته و خونه پدربزرگ هم یه چیز مهم بوده برام که فراموش کردم.

و بعدش کنکور و انتخاب رشته و ازدواج و... زندگی هم چنان پر از دوراهی یا چند راهی!

کتاب بابالنگ دراز و دشمن عزیز از جین وبستر شیرین هستن مثل دوران کودکی بعد خوندنشون شاید قدر داشته هامون بیشتر بدونیم.

کودکی با همه خوشی هاش..‌. بازی های دسته جمعی و دو نفره با خواهر، مدرسه و دوستا، شب بیداری ها، تو آفتاب بادبادک هواکردن، خاله بازی و ...دوست ندارم بهش برگردم شاید از تجربه دوباره این مسیر پرچالش میترسم...!؟

۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۷:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

سلامتی

سلامتی، نعمت پنهان...

کسانی که بیش تر در معرض بیماری بودن این جمله رو خیلی بهتر درک میکنن.

وقتی معده درد، کلیه درد، دندون درد، سردرد و..‌. میگیریم تازه یادمون میاد معده داریم کلیه داریم و دندون و سر که حواسمون بهشون نبوده که تو این مدت ساکت و آروم داشتن کارشون میکردن و هیچ وقت توجهی بهشون نداشتیم و قدرشون نمیدونستیم تا اینکه تصمیم گرفتن خودی نشون بدن، البته ممکنه با مسکن ساکتشون کنیم و موفق نشن... و اینکه اگه هم موفق بشن تا یه مدت بعد حواسمون هست که قدرشون بدونیم و بعد از یه مدت دوباره فراموشی میاد سراغمون... خدا کنه با آدمای زندگیمون که همیشه بدون منت در کنارمون هستن مثل سلامتی تا نکنیم و قدرشون بدونیم.

آخ از دردی که مسکن چاره اش نمیکنه اون موقع است که با عمق وجودت غبطه میخوری به حال چند لحظه یا دقیقه یا ساعت یا روز یا ... پیشت و یادت میفته که خوبه موقع سلامتی هم یادی از بدنت کنی یه تشکری چیزی تا تصمیم نگیره به این شدت و قدرت اعلام حضور کنه:)

شاید حکمتی باشه هر از چند گاهی یه دردی میاد سراغمون تا بیش تر قدر سلامتیمون بدونیم...

این جمله سلامتی نعمت پنهانه ... رو از کتاب مفاتیح الحیات خوندم:) یه کتاب بی نظیر و مفید برای اونایی که میخوان همه طوره درست و اصولی زندگی کنن، آیت الله جوادی آملی تو چند فصل به ارتباط انسان با خدا و خودش و حیوانات و طبیعت  پرداخته و با آیات و روایت و... بهترین راه کار های عملی بیان کرده. تا قبل از کتاب شاید فکر کنیم دین فقط و فقط به احکام اهمیت میده در صورتیکه اصلا و ابدا اینطور نیست و یه برنامه در تمام ابعاده که به همه اهمیت داده نشده و عمل نمیشه. یاد این جمله افتادم که میگن وقتی امام زمان«عج» میاد و اسلام معرفی می‌کنه کاملا متفاوته با چیزی که الان هست.

خدایا شکرت به خاطر بودنم و همه داشته هام مخصوصا سلامتی و ببخش به خاطر ناشکری هام.

بعد از خوندن نامه به کودکی که هرگز زاده نشد نوشته اوریانا فالاچی یاد گرفتم که به خاطر بودنم هم شکرگزار خدای مهربون باشم... یه جای کتاب میگه اگه هممون صادق باشیم با خودمون میبینیم ته قلبمون باور داریم که بودن بهتر از نبودنه...

 

۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۶:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^