تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

گزیده هایی از «فتح خون» اثر «شهید آوینی»:

حیات قلب در گریه است و آن «قتیل العبرات» کشته شد تا ما بگرییم و... خورشید عشق را به دیار مردهٔ قلب هایمان دعوت کنیم و برف ها آب شوند و فصل انجماد سپری شود.

 خون حسین و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا راه قبله را می نمایاند.

عقل می‌گوید بمان و عشق می‌گوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمهٔ خورشید نبرد، عشق را در راهی که می رود، تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست.

یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن، که گذرگاه است... گذر از نفس به سوی رضوان حق.

ای دل! تو چه می‌کنی؟ می‌مانی یا می‌روی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند!... 

اگر کسی بینگارد که جدایی دین از سیاست تفکری است خاص این عصر، در اشتباه است. بیاید و ببیند که اینجا نیز، نیم قرنی پس از حجة الوداع، همان انگار باطل حاکم است. حکام جور را در همهٔ طول تاریخ چاره‌ای نیست جز آنکه داعیه‌دار این اندیشه باشند، اگر نه، مردم فطرتاً پیشوایان دین را به حکومت می‌پذیرند و حق هم همین است. اما در اینجا نکته ظریف دیگری نیز هست؛ ظاهر دین، منفک از حقیقت آن، هرگز ابا ندارد که با کفر و شرک نیز جمع شود و اصلاً وقتی که دین از باطن خویش جدا شود، لاجرم به راهی این چنین خواهد رفت.

ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است... و ای دل! تو را از سنت لایتغیر خلقت گریزی نیست. نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر...صحرای بلا به وسعت همهٔ تاریخ است.

صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یک یا لیتنی کنت معکم ختم نمی شود. 

 سرانجام کار ما، بلا استثنا، انعکاس چهرهٔ باطن ماست در آینهٔ دهر.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۴ ، ۰۰:۰۵
سین ^_^

هم‌چنان ما همه از رسم تو خط می‌گیریم

رفته‌ای باز مدد از تو فقط می‌گیریم

 

نه فقط دست زمین از تو، تو را می‌خواهد

سالیانی‌ست که معراج خدا می‌خواهد 

 

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

لحظه‌ای جای یتیمان عرب بنشیند

 

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

 

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار

پا در این دایره بگذار؛ عدم را بردار

 

باز هم تیغ دودم را به کمر می‌بندی

باز هم پارچۀ زرد به سر می‌بندی

 

تا که شمشیر تو در معرکه‌ها هو بکشد

نعرۀ حیدری «أین تَفرّوا» بکشد

 

باز از خانه می‌آیی به خداوند قسم

رستخیزانه می‌آیی به خداوند قسم

 

تا زمین باز هم آباد شود باز بیا

ای بزنگاه ازل تا به ابد باز بیا

 

تازه این اول قصه‌ست حکایت باقی‌ست

ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی‌ست

 

رفته ساقی که قدح پر کند و برگردد

عرش را غرق تحیّر کند و برگردد

 

دیر یا زود ولی می‌رسد از راه آخر

یک نفر عین علی می‌رسد از راه آخر

 

می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد

یک نفر مانده از این قوم که بر می‌گردد...

 

«تحیر؛ سید حمیدرضا برقعی»

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۴ ، ۱۵:۲۴
سین ^_^

سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد یه کتاب داستانی در مورد امام خمینی(ره) به قلم نادر ابراهیمی هست. اگر از کتاب های نادر ابراهیمی خونده و پسندیده باشید احتمالا این کتاب هم مورد علاقه تون خواهد بود.:)... دو جلد هست، فعلا جلد اول خوندم و در حال مطالعه جلد دوم هستم.

 

عبارت هایی از کتاب:

«سود تنها وطن معتبر ثروت‌پرستان است؛ و هرجا که سودِ بیشتر، وطنِ محبوب‌تر.»

 

«مسئلة من، دیگرگون شدن جهان است نه مقامی منیع در این دگرگونی داشتن...»

 

«مصیبتی بزرگ‌تر از دوام شک وجود ندارد.»

 

«در زندگی، لحظه‌هایی هست که تو میان دو بد، دو نادل‌خواه، محکوم به انتخابی، چراکه بدتر از هر دوی این انتخاب‌ها، در تعلیق ماندن است و انتخاب نکردن.»

 

«دل بستن آسان است، دل کندن دشوار.

یک لحظه خلوص، بس است برای آنکه به اسارت عشق درآیی، یک عمر هزارساله بس نیست برای آنکه زنجیره‌های استوار عشق را پاره کنی ـ گرچه فراموشی، شفابخش‌ترین داروی تلخ و تلخ‌ترین داروی شفابخشی است که خداوندِ خدا آفریده است. »

 

«خداوند شادی را آفرید و غمی را که به شادی ژرفا می‌بخشد؛ انسانِ بی‌اعتقاد، اندوه باطل درهم‌کوبنده را.»

 

«شهادت، انتخاب نوعی زندگی است، نه انتخاب مرگ.

شهادت، انتخاب گونه‌ای زندگی آرمانی است که به اجبار، به مرگی آرمانی می‌انجامد...»

 

«شما جزء کدام دسته از مردان هستید؟ آن‌ها که زنان را به هیچ می‌گیرند، یا آن‌ها که زنان را همچون مردان، مخلوقات کمال‌پذیر خداوند می‌دانند؟»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۳ ، ۱۴:۵۶
سین ^_^