تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۱۰۶ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

 با خوندن «مرگ ایوان ایلیچ» اثر «تولستوی»، طرح این پرسش رقم خورد البته قبلاً بهش فکر کرده بودم!

۱) آگاهی از نزدیک بودن مرگ اطرافیان به واسطه بیماری یا علت دیگر.

یا

۲) مرگ بدون اطلاع قبلی.

 

زمان دانشجوییم، دختر همکار پدرم که نوجوون بود فوت شد. از به ظاهر معده درد شروع شد و بعد از کلی دوندگی و دکتر رفتن علت بیماری شاید مشخص نشد! البته ما از دور خبرها رو می‌شنیدیم. رفت کما و تمام! ... خاطره ای که ازش دارم اینه که داریم از عروسی برمیگردیم و با هم حرف می‌زنیم. ازش میپرسم کلاس چندمی؟ میگه اول. میپرسم اولِ؟ میگه راهنمایی. بعدش میخندم به سوال بیخودم:/ ... خب اول دبستان که بهش نمیخورد، خودم دبیرستانی بودم و اونقدر بزرگ نبود که اول دبیرستان باشه:/... زمان و مکانی که خبر مرگش شنیدم هنوز یادمه. و تا الان فراموشش نکردم. خانواده شاد و با روحیه ای بودن ولی بعد از مرگ دخترشون نابود شدن و بعد از گذشت بیشتر از ده سال هنوز غم و درد چهره مادرش ترک نکرده. البته خیلی خیلی بهتر شدن و روحیه پدر هم تقریبا برگشت. مجبوریم به زیستن حتی بعد از فقدان عزیزان! 

همسایمون خونشون ساختن، با پیگیری پسر بزرگشون. یه مدت بعد به خاطر بیماری پسر کوچیک سفره پهن کردن و دعا برای شفای پسر کوچیک! ... یه روز صبح ساعت ۷ یا قبل از ۷ تو اتاق بودم و بیدار ولی بقیه خوابیده بودن! از کوچه صدای زجه؟! گریه؟ شنیدم! قلبم تند تند میزد و نگران شدم... پسر کوچیکتر همسایه بود وقتی پدرش در باز کرد خبر تصادف و مرگ پسر بزرگتر رو به پدر داد. همه رو شنیدم:/... بعدش نوبت رسید به خواهر و مادرش! خواهرش باور نمی‌کرد! دیشب پیش هم بودن! باور نمی‌کرد... هنوزم مادرش سعی می‌کنه تشییع جنازه شرکت نکنه چون حالش بد میشه! یاد پسرش میفته... البته به نظر بعد از نوه پسری که خدا بهشون بخشید حالشون بهتره:)

تو پست های قبلیم که شاید یکی دو نفر خونده باشن از پسری نوشتم که به جای کیسه برنج به پاهاش تکیه داده بودم:)) بیشتر از ۱۵ سال پیش! و اون که خجالتی بود هیچ چی نگفت! حالا اون حالش خوب نیست... باورم نمیشه و سخته آینده ای رو متصور بشم بدون اون! به خاطر جوونیش به خاطر عزیزانم و غم بزرگی که به جا می‌ذاره... 

براش دعا میکنم، براش دعا کنید.🙏

+ میگن مرگ فرزند برای مادر سخت ترینه. خدا به همه عزیز از دست داده ها مخصوصا مادرها صبر بده و بهشون کمک کنه از این آزمایش سخت سربلند بیرون بیان. 

+ یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ...

+ مرگ ایوان ایلیچ یکی از کتاب های خوبی بود که خوندم و علتش هم توصیف واقعی از حال بیمار نزدیک به مرگ و اطرافیانش هست، تلخ و قابل تأمل. 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۰۳ ، ۱۶:۳۲
سین ^_^

گزیده هایی از «هزاره اول خاک؛ محمد علی معلم دامغانی»:

«اگه یاری نگیری

بی تعلق اسیری 

هستی اینه، چرا عاشق نمیری؟

زلف پر خم آفرید 

اون که آدم آفرید

دل و دلبر رو برا هم آفرید»

 

 

 

« میشه بعد از این نباشی

 تو که پیش از این نبودی»

 

«تو مرام عاشقانه 

گاهی بردن میشه باختن»

 

«چه حالتی است، سخت پیچ پیچ می گویم

هزار گفتنی ام هست و هیچ می‌گویم»

 

«شب ها شبند و قدر شب عاشقانه هاست

عالم فسانه، عشق فسانه ی فسانه هاست»

 

«آن تویی که می خواهم، داغ حسرتم بر دل

خاک محنتم بر سر، آن نی ام که می خواهی

گر وفا کنم وقتی، از جفا نمی رنجی

گر خطا رود روزی، از عطا نمی کاهی

بخشش و پناه از تو، لغزش و گناه از ما

بنده ایم و نادانیم، خواجه ای و آگاهی»

٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫

ابتدای کتاب نوشته بود که به جز ترانه های ساده و قابل فهم؛ این شاعر اشعاری دارد که برای عموم، سخت قابل فهم و درک است. دقیقا همینطوره! واژه هایی که رایج نیست استفاده شده. با وجود این به نظرم برای یک بار خوندن خوبه چون اشعار دل نشین و با مفاهیم عمیق هستن. 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۰۳
سین ^_^

جملاتی از کتاب «و من دوستت دارم» نوشته ی «فردریک بکمن»:

«تو آدمی هستی که همیشه می‌تواند خوشحال باشد و خودت نمی‌دانی این چه نعمت بزرگی‌ست.»

«خیلی ناخوشایند است که پیش خودت اقرارکنی آن آدمی که فکر می‌کردی نیستی.»

:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:

 قبلا «مردی به نام اوه» رو از این نویسنده خونده بودم و دوستش داشتم! نه اینکه فوق العاده باشه اما دلنشین بود. اسم این کتاب:«و من دوستت دارم»! و نویسنده اش:«فردریک بکمن» و همینطور تعداد صفحات کتاب:«۸۰ صفحه»:))) ترغیبم کرد به خوندنش! خوب بود. علت دلنشین بودنش شاید این باشه که مثل نویسنده زمان هایی داشتیم که فکر کردیم به داشته ها، چیز هایی که ارزشمند هستن برامون و زمان! ولی فرق ما اینه که این احساسات و تفکرات رو شاید نتونیم به خوبی رو کاغذ بیاریم ولی نویسنده تونسته و همین هم علت دلنشین بودن این کتاب شده. 

آیا بقیه کتاب های نویسنده رو خواهم خوند؟ نه الان ولی بعداً احتمالش هست:)

+ بعد از مدت ها یه بارون خوب اومد خداروشکر. ساعت ۵ و خورده ای عصر برق ها رفت تا ساعت ۹ و خورده ای! فردا هم که مجازی شد مدرسه! (نیازمند یک جسم سخت که سرم بکوبم بهش از دست مسئولین گرام!)... تو این چند ساعت خاموشی با گوشی کتاب میخوندم. این کتاب هم تو همین مدت خاموشی خوندم و از سکوت استفاده کردم و چند تا یادداشت کوچیک در مورد کتاب هایی که این چند روز خوندم نوشتم البته برا بهخوان ولی به این فکر کردم میتونم اینجا هم بذارم و نتیجه اش شد این پست:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۳۶
سین ^_^