تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتخاب» ثبت شده است

+ سال اول تدریسم با پیش دانشگاهی ها کلاس داشتم و فاصله سنیمون حدود ۵ سال بود... الان حس میکنم دوستیم و گاهی پیش اومده که به جای شاگرد گفتم دوستم بود که دیدمش یا باهاش صحبت کردم!:)... همون دانش آموزم که شب برفی با پسر کوچولوش مهمونم بودن، بعد از فارغ‌التحصیلی نامزد کرد. بهم پیام میداد برا احوالپرسی، مشورت و درد دل:)... تو همون دیدار برفی بهش گفتم یادته چقدر ابراز دلتنگی میکردی؟ (نامزدش ازش دور بود)، منتظر بودم بگه یادش بخیر ولی چهره اش یه جوری کرد و گفت چقدر بی مزه یا چقدر بچه بودم!:/ یه همچین حرفی!!!!:/... بین حرفاش گفت اگه مثل شما مستقل بودم ازدواج نمی‌کردم!... شاید بعضیا فکر میکنن از اون مدل آدمایی هستم که مخالف ازدواجم و طرفدار مجردی تا آخرین نفسم!!:)) ... منم همسر و بچه خوبی که داشت بهش یادآوری کردم!:)... معتقدم به اینکه اصلا نباید مقایسه کرد ولی خب بعضی مواقع آدم حرص میدن:))))))، به جای اینکه من ابراز ناراحتی کنم که هنوز تنهام و دلداریم بدن، برعکس شده:/...  

+ یکی از همکارا روز دختر بهم تبریک گفت و تبریکش این محتوا رو داشت که آدمای مستقل رو باید با شخصیتت تحت تأثیر قرار بدی! ... شاید حاوی یه کم مخ زنی باشه!شاید!... داستان داره این همکار! :) که فعلا ازش میگذریم:))))... شاید فکر میکرد چقدر ذوق میکنم از این پیامش! اتفاقاً خیلی تلاش کردم که براش توضیح ندم! و به یک ممنون اکتفا کردم. مستقل بودن هم حدی داره، تا کی میشه بار همه چی رو تنهایی به دوش کشید!؟... 

+فک کنم خانواده ما نمادی از جامعه است! از نظر نامزد داشتن البته از نوع انتخاباتی‌!!... بعضیا نامزد ندارن اصلا، بعضیا از اول داشتن و بعضیا هم دنبالشن هنوز ولی فک کنم اونایی که نامزد ندارن تعدادشون کمه!:)

آیا شما هم نامزد دارید؟ با رسم شکل میتوانید آن را توضیح دهید.:))))))

فک میکنم سوال خوبی! که پرسیدم باید اول خودم جواب بدم:)

+عید سعید! غدیر خم پیشاپیش تبریک عرض میکنم. و پیشاپیش از دقت نظر خواننده گرامی متشکر و سپاسگزارم!:)

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۳ ، ۰۹:۰۹
سین ^_^

وقتی داشتیم از گذشته یاد میکردیم،

از بازی ها و دور همی ها و اینکه چقدر خوش میگذشته و نسل جدید مخصوصا دوران کرونا روز های سختی سپری میکنن بدون مدرسه بدون ارتباط با همسن و سالا و بازی و شادی و هیجان ... و مثل ما ها بهشون خوش نمی‌گذره چون دنیای مجازی نمیتونه جای دنیای حقیقی رو پر کنه...

یاد یه خاطره از بچگیم افتادم...

شاید ۶ یا ۷ ساله بودم شایدم کمتر یا بیشتر!  تو دوراهی عجیبی گیر کردم و حتما باید خودم انتخاب میکردم(اینقدر برام سخت و مهم بوده😁 که بعد گذشت این همه سال از ذهنم پاک نشده)، قرار بود شب بریم خونه یکی از دوستان پدر که یه دختر تقریبا همسن و سال من و خواهرم داشت و از قضا اون روز خونه پدربزرگم بودم و با خاله، بازی میکردیم و تعریف و خلاصه داشت خوش میگذشت برا همین مردد شدم که بمونم یا برم خیلی خیلی درگیر بودم که پدرم اومد دنبالم که بریم و من گفتم نمیام و همون موقع که در بستم حس پشیمونی داشتم:/ ... وقتی این پشیمونی بیشتر شد که خواهرم برام تعریف کرد که چه اسباب بازی های قشنگی داشته و کلی بهشون خوش گذشته اسباب بازی هایی که اون موقع هر کسی نداشت... ماشین لباسشویی کوچولو که لباس میشسته و یخچال و گاز و... کوچیک ولی مثل واقعیشون:) 

البته فکر میکنم اگر میرفتم باز هم پشیمون میشدم از نموندن...!

فکر میکنم این خاطره مثل پازلی میمونه که یه تیکه اش گم شده چون همیشه فرصت داشتم خونه پدربزرگم بمونم، ولی دیگه فرصت نشد که بریم خونه دوست پدرم...فک میکنم یه دلیلی داشته و خونه پدربزرگ هم یه چیز مهم بوده برام که فراموش کردم.

و بعدش کنکور و انتخاب رشته و ازدواج و... زندگی هم چنان پر از دوراهی یا چند راهی!

کتاب بابالنگ دراز و دشمن عزیز از جین وبستر شیرین هستن مثل دوران کودکی بعد خوندنشون شاید قدر داشته هامون بیشتر بدونیم.

کودکی با همه خوشی هاش..‌. بازی های دسته جمعی و دو نفره با خواهر، مدرسه و دوستا، شب بیداری ها، تو آفتاب بادبادک هواکردن، خاله بازی و ...دوست ندارم بهش برگردم شاید از تجربه دوباره این مسیر پرچالش میترسم...!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۷:۳۷
سین ^_^