تشنگی آور به دست...

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکمت» ثبت شده است

بی تفاوتی!

شنبه صبح زود رسیدم محل کار...ساعت ۷ بود تقریبا و مدرسه خالی! ... رفتم داخل، خدمتگزار مدرسه نشسته بود. سلام و احوالپرسی و... چند دقیقه که گذشت گفت کسی نیومد که! مگه امروز فقط می‌خوان امتحان بدن بچه ها و برن خونه؟! ...‌ منم گفتم نه! قرار بود از امروز بریم سر کلاس...رفت از چند تا از دانش آموزا پرسید... گفته بودن بهمون گفتن کیف نیارید!!! امتحان میدین و بعدش برید خونه... تعجب کردم!!! گفتم شاید الکی میگن! ولی وقتی زمان گذشت و خبری نشد از بقیه دانش آموزا و همکارا و مدیر ..‌. فهمیدم هیچ کس بهم اطلاع نداده و امروز کلاس تشکیل نمیشه...

(فک کنم لازمه اینو بگم مدرسه ی ما مدیر و معاون طوری نیستن که حس رئیس و زیردست باشه یا خیلی جدی و خشک... نگاه از بالا به پایین نیست یا کمه، مثل همکاریم و معمولا تا حدی خودمونی...)

معاون رسید...بهش گفتم مگه امروز کلاس برگزار نمیشه؟؟؟ گفت نمی‌دونم!!!!!! و خیلی عادی که انگار چیز مهمی نیست رفت پیش خدمت گزار و در مورد مانتو و پارچه صحبت کردن... منم این وسط ناراحت بودم خیلی! هیچ چی نگفتم و با خودم فکر میکردم و سعی میکردم خودم آروم کنم... امتحان ها هشت و نیم به بعد شروع میشد یعنی از هفت تا هشت و نیم بیکار و سر کار بودم... همه اینا به کنار... اینکه بهم اطلاع نداده بودن اصل قضیه بود... و اصل تر برخوردشون که انگار نه انگار اشتباهی انجام دادن!... چند دقیقه ای هیچ چی نگفتم دیدم فایده نداره... نمی‌تونم بی تفاوت باشم نسبت به بی تفاوتی و بی نظمی شون!... با معاون صحبت کردم و گله کردم... ولی طوری برخورد کرد که تقصیر کار نیست اصلاااا... منم بهش گفتم مگه معاون مدرسه نیستی؟:))))... گفت و گو یه کم تند پیش رفت... می‌دیدم که جا خورده! اولین سال معاونت ایشونه... وقتی مدیر محترم بعد از ساعت ۸ تشریف آوردن باز هم ابراز ناراحتی کردم و...

الان که دارم به گفت و گو فکر میکنم اگر فقط به این اشاره میکردن که اشتباه شده و حق داری! و باید بهت اطلاع می‌دادیم... اینقدر ناراحتی ادامه دار نمیشد و اون تندی رو از من نمی‌دیدن! ولی همه حرف ها جهت توجیه بود... 

در طول روز ناراحت بودم از دو جنبه هم این بی نظمی و بی اهمیتی و بی خیالی، هم رفتارم که دوست نداشتم با همکارام اینطور باشم. پشیمون نیستم از مطرح کردن و گله کردن و ابراز ناراحتی ولی شاید میشد ملایم تر... بهش فکر میکردم تا اینکه یه تصمیمی گرفتم برا بهتر شدن اوضاع!... امروز صبح که رفتم مدرسه وقتی معاون اومد و بعدش مدیر، معذرت خواهی کردم به خاطر بخشی از رفتارم که باعث ناراحتیشون شده. ولی حواسم به این بود و گفتم و تاکید کردم واقعا از دستشون ناراحت شدم! یعنی باز نشون دادم که حق با منه:) ... جالبی قضیه اینجاست که باز هیییچ اشاره ای نکردن به اینکه اشتباه از طرف اونا بوده، منظورم اصلا لفظ معذرت خواهی نیست! از من بزرگ ترن... حتی اشاره! ... بعدش و امروز هم ذهنم درگیرش بوده و هست... جالب شد انگار همه چی تقصیر من شد!!!... ولی از این جنبه قضیه بهش فکر میکنم، معذرت خواهی من به خاطر بخشی از اشتباه رفتارم بوده که اگه بوده!... نمی‌خواستم کدورتی بمونه... فک میکنم وظیفه ام انجام دادم... و سعی میکنم به قبل برگردم گرچه سخته... با شناختی که از خودم دارم از این به بعد باهاشون سرد برخورد کنم احتمالا، حتی اگه نخوام معلوم بشه، از چشمام مشخصه! ... ان شاءالله با گذشت زمان حل میشه. 

این اتفاق باعث شد به خودم و میزان حساسیت به رفتار اطرافیان فکر کنم به این که نمیتونم بی خیال باشم... در مورد همه چی فکر میکنم!... گاهی خوبه گاهی بد... 

 

حکمت ۴۱۲ نهج‌البلاغه: در تربیت خویش تو را بس که از آنچه بر دیگران نمی‌پسندی دوری کنی.

 

 

۲۴ دی ۰۲ ، ۲۱:۳۸ ۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
سین ^_^

به یاد آور...

حکمت ۴۰۳ نهج‌البلاغه: کسی که به کارهای گوناگون بپردازد، خوار شده، پیروز نمی‌گردد!

این حکمت با منه:/... یکی از کارا رو به سرانجام برسون نه اینکه هر دفعه سر از یه کاری دربیار و نصفه و نیمه رهاش کن و دوباره بعدی...بین همه مورد علاقه هام، کتاب رو هیچ وقت رها نکردم! شاید زمان هایی بوده که مطالعه کم شده ولی رها! نه!:)

 

 

حکمت ۴۳۳ نهج‌البلاغه: پایان لذت‌ها، و بر جای ماندن تلخی‌ها را به یاد آورید.

امروز سر کلاس آمادگی دفاعی برای بچه های کلاس دهم از کتاب «دیدم که جانم میرود» خوندم. خیلی استقبال کردن!... 

و ربط کتاب به این حکمت!؟... یکی از مواردی که از کتاب یادمه اینه که وقتی دختری از شهید کاظم زاده یه درخواستی می‌کنه... شهید توضیحاتی میده و دلایلی میاره که بهش بفهمونه درخواستش اشتباهه و مضمون حرف های شهید همین حکمت ۴۳۳ بود...

۱۲ آذر ۰۲ ، ۲۳:۳۹ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

برای فهمیدن!

حکمت ۲۹۸ نهج‌البلاغه: کسی که در دشمنی زیاده‌روی کند گناهکار، و آن کس که در دشمنی کوتاهی کند ستمکار است و هر کس که بی دلیل دشمنی کند نمی‌تواند با تقوا باشد.

 

حکمت ۳۲۰ نهج‌البلاغه: برای فهمیدن بپرس، نه برای آزار دادن؛ که نادان آموزش گیرنده، همانند داناست، و همانا دانای بی‌انصاف چون نادان بهانه جوست!

می‌خوام حکمت ۳۲۰ برا دانش آموزا بخونم، حداقل!... اگه بتونم بنویسم بزنم تو همه کلاسا یا تو برد که عالیه:)... خداروشکر خودم خیلی کم با این مسئله مواجه شدم! 

 

 

۱۸ آبان ۰۲ ، ۲۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
سین ^_^

سین ح ر

حکمت ۸۷ نهج‌البلاغه: در شگفتم از کسی که می تواند استغفار کند و ناامید است.

حکمت ۱۷۰ نهج‌البلاغه: ترک گناه آسان تر از درخواست توبه است.

در ارتباط با این حکمت داستان عابد بنی اسرائیلی اومده که جالبه میتونید اینجا بخونید. اگه حوصله ندارید به آدرسی که گذاشتم سربزنیدو داستان بخونید... ادامه مطلب خلاصه داستان رو میذارم. البته به زبون خودمونی:)

آخرین سحر ماه رمضان هم گذشت و همینطور آخرین سحری:) ... دیشب یاد دعای سحر افتادم:/... این همه شب بیدار بودیم و ... باید از دست خودم سرم بکوبم به دیوار:/:))))... متن دعا خیلی باحاله... ناز و نیازی که استاد دینانی ازش حرف میزد رو میشه دید:)... آخر دعا میگه :«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِما تُجِیبُنِى بِهِ حِینَ أَسْأَلُکَ فَأَجِبْنِى یَا اللّٰهُ» 

❤️«اللهم عجل لولیک فرج»❤️

ادامه مطلب...
۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۴:۴۹ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

نُشْرَةٌ...

دیدن طبیعت و و جوونه های درختا با اون رنگ سبز تازه و شاداب... و چند کیلومتر جلوتر درختایی که هنوز خشک بودن... غرق شدم در اندیشه ها:) ...بعد هر زمستونی، بهار میاد... هم میشه با فکر اینکه همیشه زمستونه یخ زد و مرد... هم میشه با امید اومدن بهار، سرما رو تحمل کرد... میدونم بهار بالاخره میاد، دارم سعی میکنم یخ نزنم... 

 طبیعت زندگی همینه همه فصل داره... که اگه نداشت قدر هیچ فصلی رو نمیدونستیم... دارم خودم میبینم تو فصل سرما...گاهی آب یخی هم چاشنیشه:)... اما بخاری دارم... پتو و... بعضی ها هم هستن که نه پتو دارن و نه بخاری... بعضیا نمیدونن قراره بهار بشه ... من میدونم پس چرا گاهی سرما غلبه می‌کنه که دلم میخواد تسلیمش بشم!...و بخوابم...

بخشی از حکمت ۴۰۰ نهج‌البلاغه: ...نظر به سبزه، غم و اندوه را می‌زداید.

حس مشترکی هست بین دیدن زنده شدن درختا و همینطور دیدن نوزاد:)... یه شادابی همراه با تفکره... یه حس ِشیرینِ عمیق یا اصیل!:))... اینجاست که هم واژه کم میاره هم بیانِ حس، نیازمند قلمِ توانمنده که ندارم:(

 

۲۱ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

میگذره...

تو لحظه های سخت زندگی، اشک حکم باران روزهای خشک وسط بهار را دارد.

الان زمان مثل ارابه ای شده پر از سنگ که باید با تمام قوا به جلو حرکتش بدیم... سخت سخت داره میگذره...

۲۸ تیر ۰۱ ، ۰۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

Love and look

«خط واحد داشت حرکت میکرد، قرار بود چند روزی بریم شهر مجاور... باهامون نیومد ولی اومده بود بدرقه. وقتی خط واحد حرکت کرد کاملا غیر ارادی سرم کامل برگردوندم به سمت چپ که برای آخرین بار ببینمش، انگار نیرویی منو به این کار وادار کرد!!!! بعدش هنگ بودم، شکه بودم، متعجب و سرشار از حس های متضاد...اون لحظه ثبت شد، شد نقطه عطفی از زندگی، آگاهی از حسی که تا اون موقع خوب خودش مخفی کرده بود... موقع خداحافظی سرم برگردوندم اما اینبار کاملا ارادی و یه نگاه بهش انداختم پر از غم و دلتنگی و حسرت و درد و ... نه! کلمات قادر به توصیف حس نهفته در اون نگاه نیستن:)»

این دیالوگ: «اگه اون به تو حسی داشته باشه، برمیگرده نگات می‌کنه» از فیلمی هست که بیش از ۲۰ سال از تولیدش گذشته... ولی سال ها بعد از تولید فیلم کیلومتر ها دورتر از لوکیشن به واقعیت پیوست.

 

۲۷ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

!lucky

تماس گرفتیم و گفتن میتونید سفارشاتون تا یک ساعت دیگه تحویل بگیرید. چند روز گذشته ذوق داشتم و منتظر بودم. وقتی وارد شدیم، فورا گفت که پیک تصادف کرده و دست و پاش هم شکسته بنده خدا:/ برا همین نیم ساعت دیگه باید منتظر بمونید. عینک طبی آماده بود وقتی زدمش به چشمام همه جا با کیفیت شد😁 

لازم به ذکر است 😅 که نمره چشمام کم بود و فقط زمان دانشگاه سر کلاس ها استفاده میکردم و برا تلویزیون... این اواخر اذیت میشدم وقتی میرفتم بیرون، چهره آدما رو هم درست نمیدیدم. نگران کننده بود... رفتم چشم پزشک. خیالم راحت کرد که مشکل جدی نیست خداروشکر ولی نمره ضعیفی رفته بالا:/ به احتمال زیاد از برکات مدرسه مجازیه😑 

از بحث منحرف شدم:))) با خواهرا رفتیم مغازه های اطراف گشتیم تا نیم ساعت بگذره، همش لباس مردونه بود:/ وقتی برگشتیم گفت پنج دقیقه دیگه میاد، ازش پرسیدم همه عینکا سالمه؟ گفت معلوم نیست!:( وقتی اینو گفت ۹۹ درصد مطمئن شدم عینکم شکسته. یکی از فاکتورا رو گرفت  سمتم گفت این یکی حتما سالمه، عینک خواهرم بود:) خواهر بزرگم هم به خاطر اینکه بره بینایی سنجی، شیشه نزده بودن رو فریم انتخابیش:) در نتیجه عینکش از حادثه مصون موند. 

دلیل اینکه مطمئن بودم عینکم شکسته، تجربه است:) معمولا چیزایی که دوست دارم اینطوری میشه:/ همیشه هم نه ولی خیلی پیش اومده:(( خیلی کم تو قرعه کشی اسمم اومده بیرون ولی بوده😅 

قرار نیست اینجا رو سیاسی کنم یا تلخ بنویسم ولی همینو بگم که تصمیم گرفتم حساب توییتر داشته باشم، به خاطر حوادث اخیر، یه نفرم یه نفره:)

دیروز شاهد یکی از صحنه های قشنگ زندگی بودم، بارها دیدم و شما هم دیدین احتمالا!؟ ولی این یکی خیلی به دلم نشست:) وقتی خواهرم داشت به دختر کوچیک خواهر بزرگه کمک میکرد لباساش عوض کنه، دختر خواهرم دست کوچیکش گذاشته بود رو سر خواهرم تا تعادلش حفظ کنه🥰 حاصل دیدن این صحنه یه لبخند عمیق و واقعی شد.

 

 

 

۲۰ خرداد ۰۱ ، ۰۶:۵۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

هیچ اتفاقی بی حکمت نیست...

اکثر اوقات وقتی بیدار میشم از خواب چند دقیقه گوشی میگیرم دستم که مغزم بیدار بشه!:)). پیامایی که به دستم رسیده میخونم و اینجا رو هم چک میکنم معمولا.

نمی‌دونم تا چه اندازه صحت داره ولی اولین پیامی که دیدم و همکارم برام فرستاده بود در مورد شرایط انتقالی بود، طوری تغییرش دادن که به خاطر چند ماه نمیتونم انتقالی پر کنم...!؟:/  میدونم هیچ اتفاقی بی حکمت نیست برا همین سعی میکنم کمتر ناراحت باشم😅 ولی وقتی به بعضی شرایط غیر قابل تحمل محل کار فکر میکنم یه کوچولو غمگین میشوم😁 بعضی دانش آموزا کلی خوشحال میشن وقتی بفهمن:))

 

انسان شکیبا، پیروزی را از دست نمی دهد، هر چند زمان آن طولانی شود.(حکمت ۱۵۳ نهج‌البلاغه)

 

مردم دشمن چیز هایی هستند که نمی دانند.(حکمت ۱۷۲  نهج‌البلاغه)

۲۶ فروردين ۰۱ ، ۱۴:۰۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

ارزش مرد

 ارزش مرد به اندازه همت اوست، و راستگویی او به میزان جوان مردی اش، و شجاعت او به قدر ننگی است که احساس می کند، و پاکدامنی او به اندازه غیرت اوست.

«حکمت ۴۷ نهج‌البلاغه»

این حکمت منو یاد نوجوونی میندازه که موقع جنگ از تلویزیون میبینه چه در انتظار زنان هم وطنه خونش به جوش میاد، موندن جایز نمی‌بینه و می‌ره و تا الان هم برنگشته.

( نوجوون همشهری که مفقودالاثره و داستانش با واسطه از زبون مادر و خواهرش شنیدم.) 

۲۵ آذر ۰۰ ، ۰۶:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^