تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خنده» ثبت شده است

+ طبق نظر مدیر مدرسه قرار بود ریاضی هفتم تا دهم با من باشه و یازدهم و دوازدهم با خانم پ. دوازدهمی ها گفتن سال اخرمون هست و نمی‌تونیم به معلم جدید عادت کنیم و مدیر هم برنامه رو تغییر داد. ریاضی هشتم و نهم و دهم و دوازدهم شد برای من:)... بعدا یازدهمی ها اومدن پیشم و خیلی ناراحت بودن:/... نه به خاطر اینکه معلم جدیدشون بد باشه چون چهار سال؛ از کلاس هفتم تا دهم، خودم معلمشون بودم. چهره بعضی هاشون خیلی درهم بود:/... یادم نمیره:/... 

+ اولین روز هفته دوم مدرسه، ساغی تو راهرو مدرسه بود با یه ژست و حالت کم سابقه بهم گفت خانم خودت ریاضیمون بردار! منم تعجب کردم، قرار نبود معلمشون نباشم!! رفتم پیش مدیر فهمیدم خودشون اشتباه کردن یا شایعه ها رو باور کردن! قبل از اینکه برم سر کلاس خودم، بهشون خبر دادم که خودم معلمشونم، همه شون یه نفس راحت از رو خوشحالی کشیدن:))...  

+ دیروز وقتی زنگ تفریح زدن ساغی گفت الهی شکر:/... باید بهش میگفتم کی بود اون روز تو راهرو خواهش میکرد خانم خودت معلممون باش😁... ولی خب از اونجایی که می‌شناسمش و میدونم ابراز احساساتش هم برعکسه:/... اینو نگفتم:)... در عوض تهدیدشون کردم کل زنگ تفریح ازشون میگیرم😅

+ دیروز پر حاشیه بود:)... آخر زنگ داشتم یه سری اسامی و مسئولیت هاشون می‌نوشتم... یکی از بچه ها یه عبارتی رو استفاده کرد که نباید:/... منظوری نداشت و متوجه هم نبود که خیلی داره بد میگه😶... تمام سعیم کردم که نخندم ولی متاسفانه یکی دوتا از بچه های شیطون کلاس حواسشون بود و خندیدن و منم خنده ام گرفت:(... بدتر اینکه هی تکرار می‌کرد و اونم خنده اش بیشتر میشد و منم با خنده اون نمیتونستم خنده ام کنترل کنم. خداروشکر بقیه بچه ها درگیر حل سوال بودن و متوجه نشدن! ... مجبور شدم بهش بگم بهت نمیخندیم و دارم به خنده اون دانش آموز میخندم که ناراحت نشه. از این میترسم هفته بعد که برم سر کلاسشون قیافه شون ببینم یادم بیاد و خنده ام بگیره😥😅

+ امسال در رفت و آمدم و سرویس از در خونه تا مدرسه نیست:/... مجبورم یه بخشی از مسیر رو اسنپ بگیرم یا تاکسی تلفنی. امروز صبح همون راننده دیروزی اومد، خیلی با ملاحظه بود و این خیلی برام جالب بود. خیلی کم دیده بودم به ندرت!... صبح زود و نزدیک طلوع آفتاب هست و خورشید بدجور میتابه و نورش اذیت می‌کنه، دیروز عینک آفتابیم درآوردم پوشیدم! امروز، راننده آفتاب گیر!؟ صندلی شاگرد آورد پایین که آفتاب نخوره بهم. صندلی عقب نشسته بودم ولی جلو آفتاب تا حد زیادی می‌گرفت. جایی که پیاده میشم نشونه خاصی نداره که دقیق باشه. بیشتر مواقع به خاطر سرعت ماشین جلوتر از مقصد پیاده میشم و یه مسیری رو پیاده برمی‌گردم البته زیاد نیست و مشکلی هم ندارم ولی خب امروز راننده حواسش بود و وقتی نزدیک مقصد شدیم، سمت راست حرکت کرد و سرعتش کم کرد که وقتی مقصد دیدم بتونه به موقع نگه داره:)... هیچ حرف و توضیحی هم در کار نبود. ولی خب کاملا مشخص بود که دیروز حواسش جمع بوده و امروز اینطور رفتار کرد:). شاید به نظر کار کوچیکی باشه ولی خیلی حس خوبی داشت اینقدر با ملاحظه بودنش.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

از گرانقدری است هر مطلب که دیر آید به دست

از تهی بر گشتن دست دعا غمگین مباش....

 

ای که گویی دست بر دل نِه مکن بیطاقتی

می نهادم دست بر دل، گر دلی می داشتم..

 

عشق ما را پی کاری به جهان آورده است

ادب این است که مشغول تماشا نشویم....

«صائب تبریزی»

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۳ ، ۰۰:۲۶
سین ^_^

مجموعه طنز ضد حالات  

به ندرت اهل طنز خوندنم! به همین دلیل نمی‌دونم چقدر بخندیم میشه یه کتاب طنز خوب!:)

نیمه دوم کتاب باعث خنده بیشتری شد...

البته کل کتاب یه طرف، «حافظ+من» هم یه طرف!:)))

 

چند بیت از «حافظ+من»:

 

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید

رفت و یکجا به همه کله پزی ها بفروخت

 

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت

تا بگویند عجب رقص قشنگی دارد

 

ای عروس هنر از بخت شکایت منما

برو یک راست در خانه مادر شوهر

 

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

گریمش کرده اند انگار قبل از فیلم برداری 

 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی 

ولی افسوس که گشت آمد و ما در رفتیم 

 

 گویند رمز عشق مگویید و مشنوید

 پسورد را عزیز دلم لو نمی دهند

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

نرگس1

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۴۴
سین ^_^

کلاس نهم: معمولا ابتدای زنگ به بچه ها چند دقیقه فرصت بازی و خنده میدم تا سر حال بشن برا شروع درس:)... خودشون خواستن بیان شعر بنویسن با دست غیر تخصصی... یکی از بچه ها وقتی تموم کرد و میخواست بشینه گفت خانم من بهتر می‌تونستم بنویسم ماژیک «ژ» بد می‌نویسه:)))... کاملا جدی می‌گفت برا همین سبب خنده مان شد:)... 

بعد گذشت یه بخشی از زمان، دیدم «ژ» حالش روبراه نیست انگار. ازش پرسیدم مگه سرت درد میکنه؟ ریاضی سرت درد آورد؟:))) یا... گفت نه خانم حالت تهوع دارم... ازش پرس و جو کردم که صبحونه خورده یا نه و دیشب چی خورده؟ لیمو ترش داشتم رفتم از یخچال براش آوردم خورد و سر حال شد.

درس امروز اجتماع و اشتراک مجموعه ها بود... شعر فاضل نظری که در نظر داشتم براشون نوشتم با رسم شکل:) و کلی ذوق نمودند:)

فصل مشترک

بهشون اعلام کردم هشت دقیقه به کلاس مونده و... طبق معمول گفتن چقدرررر زود گذشت:))... مخصوصاً «ژ» اکثر اوقات میگه چقدر زود گذشت:) منم بهش میگم حسااابی بهت خوش گذشته:)

 

 

کلاس دهم: برا اول کلاس یکی از بچه ها شروع کرد به جک گفتن، از اون بی معنی ها:)))...

 گفت به نظرتون چرا خیار؛ سبزه؟

ما هم سکوت و متفکر... گفت چون بهش میاد:/

گفت چرا موز زرده؟ 

چون سبز بهش نمیاد!:)))

به فیلی که لباس صورتی پوشیده چی میگن؟

میگن چقدر بهت میاد:)))

 لباس آبی بپوشه بهش چی میگن؟

میگن صورتی بیشتر بهت میومد.

لباس بنفش بپوشه بهش چی میگن؟

میگن چقدر لباس داری!

بیشتر از همه شون خودم خندیدم!... گفتم چقدر بی معنی و بیشتر خنده ام گرفت:)))

هفته پیش برا درس آمادگی دفاعی بهشون تکلیف داده بودم در مورد طوفان الاقصی برن جست و جو و اخبار دنبال کنن... فکر میکردم با کلی سوال و شک و شبهه مواجه میشم ولی خبری نبود:/... دوباره چند تا کلید واژه! بهشون گفتم 

برا جست و جو... ببینم فردا چطور پیش می‌ره!؟

 

 

با مامان تلفنی صحبت کردم:/ دلتنگی بیشتر شد!... اگه صحبت نمی‌کردم بهتر بود انگار:(... این مدلی هم نیستم به خاطر دو سه روزی که خونه نیستم گریه و زاری راه بندازم. ولی یه کم سخته:)... شاید حس غربت! ... تنهایی! ... یا...

 

 

+ یه گریه با صدای بلند به خودم بدهکارم!... به خاطر دیدن تصاویر و خوندن خبرها از حوادث اخیر. خدا کنه سر کلاس آمادگی بتونم عواطف و احساساتُ کنترل کنم:)

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۲ ، ۲۳:۲۴
سین ^_^