تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواهر» ثبت شده است

وقتی داشتم تو حیاط راه میرفتم به این فکر میکردم چقدر خوب میشد بعضی چیزا رو بشه به یه نفر گفت و اون بهت بگه که داری اشتباه میکنی! ولی نمیشه گفت... به هیچ کس...

 با مای سیستر خیلی شده که صحبت میکنیم از همه چیز! و پیش اومده که گفته من یه کم بدبینی دارم، برا همین هم شک میکنم به بعضی تصورات و نتیجه گیری هام که نکنه به خاطر بدبینی باشه! ولی دوباره بر اساس شواهد و قرائن:)) درست به نظر میاد:/

 حالا مهمه که بدونم اشتباه میکنم یا نه؟! آره خیلی؛ چون گاهی خیلی اذیت کننده است! یا ناراحت کننده یا اینکه از دونستنش دل آدم بدجور می‌شکنه! هر بار که از ذهن میگذره با خودش غم عمیقی رو میاره و اینکه کاش اشتباه باشه... 

 به خواهرم خیلی نزدیکم؟ آره ولی نمیشه بهش گفت و ازش پرسید:/ بقیه هم که مشخصه:/

 الان که دارم می‌نویسم یا وقتی تو حیاط قدم میزدم آیا اتفاقی افتاده بود و ناراحت بودم؟ نه!:))) وقتی راه میرم تنهایی به همه چیز فکر میکنم:) یه چیز دیگه که از ذهنم گذشت و نتیجه اش لبخند بود؛ لبخند نمایان در چهره یا لبخند روح!!:) این بود: یکی از دوستان وقتی می‌خواست بگه ازدواج کن گفت چراغ خونه یه نفر روشن کن! این اصطلاح کم شنیده بودم یا اصلا. برام جالب بود و یادآوریش هم همینطور. یعنی دلخوشی یه نفر بودن! همدم و همراه بودن! ... یه مدتی هست که سعی میکنم دیگه به مزدوج شدن فکر نکنم منظورم اینه رهاش کردم! نه اینکه مخالف باشم یا اگه موقعیت جور شد خوشحال نشم نه! کمتر بهش فکر میکنم. احتمالا تا حالا تجربه اش کردین که برای داشتن چیزی اصرار کردین و نشده ولی وقتی دست از اصرار برداشتین بهتون داده شده. حالا من دارم ترفند میزنم؟! نمی‌دونم! شاید:))))))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۰:۵۵
سین ^_^

دو هفته پیش تصمیم گرفتیم بریم برا تعویض شناسنامه؛ هنوز از اون قدیمی هاست:/... سه تایی رفتیم... یکی از خواهرام عکس داشت... یکی دیگه هم تازه عکس گرفته بود میخواست از رو همون عکس براش چاپ کنه... و خودم😶😅... عکسی که تا الان استفاده میکردم مربوط به ۱۵ سالگیم میشه... همون که برا شناسنامه گرفتم:))... وقتی عکسم دیدم گفتم چقدر بزرگ افتادم تا ۲۵ سالگی میتونم ازش استفاده کنم!... اون موقع شاید به شوخی اینو گفتم ولی جدی جدی تا ۲۵ که هیچ بعدشم از همون استفاده کردم... تازه داستان رأی دادن نوشتم اگه مخاطبین بی شمارم یادشون باشه:)... خانومه می‌گفت عکسِ خودت نیست... این ازت بزرگ تره!!!!😐... 

گفتم حالا که قراره شناسنامه نو بشه، عکس نو بگیرم😅... اصلاااااا نمیتونم ژست بگیرم برا عکس:(... خوش عکس هم نیستم:(.... برا همین گرفتن مجدد عکس سه در چهار این همه به تعویق انداختم😁... بعد یک ساعت آماده شد... بازم انگار ده سال بزرگ تر بودم تو عکس🙁... اولش خیلی ناراضی بودم... شوهر خواهرم گفت برات کاغذ می‌خریم خودمون عکس میگیریم:)... منم میگفتم بازم همین میشه:/... خو خودم نمیتونم ژست درست بگیرم... عکس نشون مامان و دختر خواهرم دادم گفتن خوبه:)... خودمم که دوباره نگاهش کردم دیدم خیلی هم بد نیست😅... تا چهل سالگی میتونم ازش استفاده کنم😑😂 ( تا چهل اغراقه ولی دیگه تا ۳۵ قشنگ میشه استفاده اش کرد:///)

هنوزم موفق به تعویض شناسنامه نشدیم:)... ولی خوش گذشت... وقتی منتظر بودیم عکس آماده بشه... خوراکی خریدیم و رفتیم تو پارک نشستیم.... هوا به شددددت سرد بود... درخت های پارک به شدت خوشرنگ بودن و ما هم فرصت غنیمت شمردیم و عکس گرفتیم... سه تایی و دو تایی و تکی😁... ببینید

وقتی خواهرم دوربین گرفته بود برا سلفی... دو یا سه تا پسر نوجوون رو موتور بودن و قبل از اینکه حرکت کنن... یکیشون گفت خواهر لطفاً از ما عکس نگیرید😐😄... دوربین رو به اونا بود:)...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۱:۱۶
سین ^_^

زوچی؛ زوچی! ساعت پنجه، چشماش باز کرد قرمز بود گفتم انگار خیلی خسته ای بخواب، سرش به نشونه تایید تکون داد و چشماش بست و دوباره خوابید.

معمولا کسانیکه خیلی دوستشون داریم مثل نی نی کوچولوها:) رو گاهی با یه اسم خاصی صدا میزنیم...

یا

 دو نفری که زمان زیادی با هم بودن یا رابطه خیلی نزدیکی دارن همدیگر به جز در مواردی، به اسم کوچیک صدا نمیزنن و برا همدیگه اسم انتخاب میکنن بسته به رابطه این اسما می‌تونه جنبه طنز داشته باشه یا عاشقانه یا حتی بی معنی باشه ظاهرا!

من و خواهرم به اندازه سن من:) با هم بودیم همیشه، به جز یه دوره ای به خاطر دانشگاه... اون زمان هم شب های زیادی تلفنی یکی دو ساعت یا بیشتر! با هم حرف می‌زدیم تا هم دلتنگی حاصل از فاصله چند صد کیلومتری کمرنگ تر کنیم و هم اینکه خواهر حکم مشاور داشت برای خواهر افسرده اش:) 

هم اتاقی هام ازم می‌پرسیدن با کی اینقدر حرف میزنم ولی حرفم باور نمی‌کردن که طرف مقابل خواهرمه، موقعی که زنگ میزد اسمش نشونشون میدادم بازم تردید داشتن:))) تا اینکه یه بار گوشی گذاشتم وسط اتاق و دسته جمعی باهاش حرف زدیم:)  

داشتن ها و نداشتن های زیادی در طول زندگیم تجربه کردم تا یاد گرفتم و فهمیدم همه کمبود هایی دارن و در عوض داشته های ارزشمندی؛ بستگی به خودمون داره که کدوم ببینیم و برا خودمون پررنگش کنیم، داشته ها یا نداشته ها؟:)

خدایا شکرت♥️

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۵۳
سین ^_^