تشنگی آور به دست...

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

دل سوی تو آورده پناه...

از کتاب «وجود»؛ فاضل نظری

 

من برق چشم‌های تو را دیده‌ام، تو نیز 

اشک مرا ببین که خداحافظی کنیم

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

تن دو روزی بیشتر پیراهن روح تو نیست

 هرچه کمتر خو به این پیکر بگیری بهتر است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گر نیست به جز خون جگر مزد من از عشق

بر شانه چرا می‌کشم این بار گران را

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

راضی به عذاب دگران نیستم اما

گر عادلی ای چرخ! فلک کن دگران را

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گفت: اولین نشانه عاشق شدن غم است؟

بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

در کوله بار قسمت ما غم زیاد بود

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

چیزی نصیب من نشد از کارگاه عشق

غیر از غمی که از سر من هم زیاد بود

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

کمند عشق را پیچیدگی این بس؛ که در دامش

 گرفتاری ست آزادی و آزادی گرفتاری

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

چشم از طمع بپوش که دنیای اغنیا

چندان که می‌رسد به نظر، چشمگیر نیست

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گریه چیزی از غم عاشق نمی کاهد ولی

گر بنا داری به اندوهت بیفزایی بیا

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

کتاب زندگی من«سیاه مشق» غم است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

وقتی دلیل خواستی از من برای عشق

غیر از خود تو هیچ گواهی نیافتم

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

سرنوشت شمع جانسوز است اما روشن است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

 

+ صرفا جهت خنده!:)

داشتم به خواهرم میگفتم باید یه اعلامیه بزنم بگم هر کی آشپزی بلده بدون هیچ شرط دیگه ای قبولش میکنم!:)))؛ حوصله آشپزی ندارم:/

و دو مورد دیگه هم میشه اضافه کرد: یکی شوخ طبع بودن و یکی دیگه هم شاعر بودن!:)))... این آخری از اثرات خوندن اشعار فاضل نظری هست:))))

 

حسن ختام این پست هم بیتی از شعر «بوتراب» فاضل نظری؛

دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا

این طفل، یتیم است در آغوش بگیرش

 

۰۹ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۵۲ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

اکنون

با کلاس دهم انسانی، آمادگی دفاعی دارم. از کتاب «دیدم که جانم میرود» سر کلاس میخونیم. خیلی علاقمند شدن به کتاب های دفاع مقدس و شهدا. دو تا کمد کتاب هست تو مدرسه قبلا چند تا از کتاب های شهدا رو دیده بودم. وقتی داشتم کتاب ها رو پیدا میکردم که بهشون بدم، «اکنون» فاضل نظری رو اتفاقی دیدم!:) به کتابدار گفتم اینم بنویس به اسم خودم:)... 

 

 

عجب ز عشق که هر کس حکایتی دارد

از این گدازهٔ آتشفشانِ در فوران

**************************

بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان

کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد

**************************

تو خواب روزهای روشن خود را ببین، ای دوست!

شبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم

**************************

چو کوه دید غرض دریاست، به رود اجازهٔ رفتن داد

ز دوست دست کشیدن گاه، غرور نیست؛ فداکاری ست

**************************

هزار حیف که عمرم به غم گذشت ولی

هزار شکر که از عشق بی نصیب نبود

**************************

بگذر و بگذار، دل در هر چه میبینی مبند

**************************

با به دست آوردن و از دست دادن خو بگیر

رود ها هر لحظه می آیند و هر آن می‌روند

**************************

تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست

**************************

من «نغمه نی» بودم و چون «مویهٔ عشاق»

با آه درآمیخته شد، بود و نبودم

**************************

در وفاداری ندیدم هیچ کس را مثل تو

ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی

**************************

از عشق همین بس که معمای شگفتی است

**************************

تا بکاهم ز پریشانی خود می‌گریم

گاه و بی گاه ولی از سر بی‌حوصلگی

**************************

گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!

خوش باش که یک چند در این راه دویدی

 

 

۲۰ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۲۵ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

قصه این زخمِ...

دست بردار ازین هیکلِ غم

که ز ویرانیِ خویش است آباد.

دست بردار که تاریکم و سرد

چون فرومرده چراغ از دَمِ باد.

دست بردار، ز تو در عجبم

به دَرِ بسته چه می کوبی سر.

نیست، می دانی، در خانه کسی

سر فرومی کوبی باز به در.

زنده، این گونه به غم

خفته ام در تابوت.

حرف ها دارم در دل

می گزم لب به سکوت.

دست بردار که گر خاموشم

با لبم هر نفسی فریاد است.

به نظر هر شب و روزم سالی ست

گرچه خود عمر به چشمم باد است.

رانده اَندَم همه از درگهِ خویش.

پای پُرآبله، لب پُرافسوس

می کشم پای بر این جاده ی پرت

می زنم گام بر این راهِ عبوس.

پای پُرآبله دل پُراندوه

از رهی می گذرم سر در خویش

می خزد هیکلِ من از دنبال

می دود سایه ی من پیشاپیش.

می روم با رهِ خود

سر فرو، چهره به هم.

با

کس ام کاری نیست

-----------------------------------------------

من چه بگویم به مردمان، چو بپرسند

قصه ی این زخمِ دیرپای پُراز درد؟

لابد باید

که هیچ گویم، ورنه

هرگز دیگر به عشق تن ندهد مرد!

++++++++++++++++++++

دیدار واپسین

باران کُنَد ز لوحِ زمین نقشِ اشک پاک

آوازِ در، به نعره یِ توفان، شود هلاک

بیهوده می فشانی اشک این چنین به خاک

بیهوده می زنی به در، انگشتِ دردناک.

دانم که آنچه خواهی ازین بازگشت، چیست:

این در به صبر کوفتن، از دردِ بی کسی ست.

دانم که اشکِ گرمِ تو دیگر دروغ نیست:

چون مرهمی، صدای تو، با دردِ من یکی ست.

افسوس بر تو باد و به من باد! ازآن که، درد

بیمار و دردِ او را، با هم هلاک کرد.

ای بی مریض دارو! زان زخم خورده مَرد

یک لکه دود مانده و یک پاره سنگِ سرد!

******************

زین روی در ببسته به خود رفته ام فرو

در انتظارِ صبح.

فریاد اگرچه بسته مرا راه بر گلو

دارم تلاش تا نکشم از جگر خروش.

اسپندوار اگرچه بر آتش نشسته ام

بنشسته ام خموش.

وز اشک گرچه حلقه به دو دیده بسته ام

پیچم به خویشتن که نریزد به دامنم.

***************

شاید سحر گذشته و من مانده بی خیال

*************

برایِ زیستن دو قلب لازم است

قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوست اش بدارند

قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد

قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید

قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می خواهم

تا انسان را درکنارِ خود حس کنم.

************

هنگامی که خاطره ات را می بوسم در می یابم دیری ست که مرده ام

چرا که لبانِ خود را از پیشانیِ خاطره ی تو سردتر می یابم.

از پیشانیِ خاطره ی تو

ای یار!

ای شاخه ی جدا مانده ی من!

 

+ کتاب برگزیده اشعار شاملو رو شروع کردم به خوندن ولی تا یک سومش خوندم فقط و گذاشتمش کنار!... مثل آثار چند تا نویسنده دیگه وقتی میخوندم نا امیدی رو حس میکردم پس به خوندنش ادامه ندادم!... بیش از پیش بهم ثابت شد که چرا آثار نادر ابراهیمی رو دوست دارم!:)... وقتی میخونی کتاب هاش رو سرشار میشی از حس های مثبت.

+ میدونستم دیر خوابم می‌بره! برا همین کتاب شب صورتی رو شروع کردم به خوندن... صد صفحه اش خوندم و همچنان خوابم نمیاد و فردا هم باید برم مدرسه:/... دوست دارم بیدار بمونم و همه ی کتاب بخونم! تا الان با جمله های به ظاهر ساده کتاب چند بار آب دیده روان شده!:)))... چون این جمله ها رو زندگی کردم!

+ دیشب و امشب که رفتم تو حیاط لباسام رو بردارم، تا جاییکه سرما اجازه میداد سرم به آسمون گرفتم و ماه و ستاره ها رو دیدم! بیشتر و قشنگ تر از آسمون خونه خودمون!... و تا دلت بخواد وقتی نفس میکشیدی بخار میومد بیرون:))... و امشب جای خالیش رو حس کردم...!یکی که تو سرما باهات ستاره ها رو تماشا کنه!...و دلتنگی که انگار قرار نیست تموم بشه...! 

 

۰۲ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۰۴ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سین ^_^

سهمِ من...

نگاه کن غم درون دیده ام 

چگونه قطره قطره آب می شود

«فروغ فرخزاد»

 

اطرافم کسی نبود... بدون سر و صدا! ... به آینه نگاه کردم... به چشمام؛ آینهٔ روح... با یک فکر در چند ثانیه اشک تو چشمام جمع شد و من همچنان در آینه نظاره گر خود... سرم رو حدود ۴۵ درجه به راست چرخوندم! اشک ها گوشه سمت راست هر چشم جمع شدن:))... دوباره سرم رو برگردوندم و یه بار دیگه ۴۵ درجه به راست! اشک از گوشه راستِ چشم چپم، قِل خورد و اومد پایین ولی... اشک چشم راست، سمج بود:)... خنده ام گرفت:) ... فک کنم با این کار،چشمام تمیز! شد:)... پلک زدم ... دیگه از اشک خبری نبود. 

یه مدت پیش وقتی دلم گرفته بود یکی از دوستان بهم گفت میتونم مداحی گوش بدم ... غمی که داریم وصلش کنیم به یه غم و درد اصیل! ارزشمند، جلا دهنده روح...

 

مثلا الان میشه اینو گوش داد!:)

 

و...

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست.«فروغ فرخزاد»

 

۲۳ آذر ۰۲ ، ۱۶:۵۲ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

آشفتگی و عاشقی!

سال ها از شدّت آشفتگی و عاشقی

هر درختی کاشتم مجنون درآمد از زمین.... محسن رضوی

 

مَوّاج و دلفریب و پریشان و بی کران

از موی تو نوشتم و دریا به خود گرفت.... صادق داوری

 

نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق

آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است.... مهتاب یغما 

 

شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب

اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست....مهتاب یغما 

 

گوشیم زنگ خورد... اسم خواهرم رو صفحه گوشی بود:)... جواب دادم، حالم پرسید... گفتم اوضاع گلوم بدتر شد:/ ...حالش پرسیدم گفت بهتر شده فقط هنوز بینیش گرفته(برا اونایی که انحراف بینی دارن تحمل سرماخوردگی سخت تر میشه:/)... بعدش گفت پام پیچ خورد و الآنم تو گچه:/!!... گفتم چیییی؟؟؟؟! شوخی میکنی! الکی نگو! حالِ صداش خوب بود:)!... ماجرا رو شرح داد برام:)... زنگ ورزش در حین بازی با دانش آموزش پاش پیچ خورده بود!... حال مادر رو پرسیدم! گفتم ناراحته؟ گفت آره... دو یا سه هفته نمیتونه بره مدرسه... به فکر دانش آموزاش بود... اگه شرایط فراهم شد شاید چند روز به جاش رفتم مدرسه:)

 

 

۰۷ آبان ۰۲ ، ۲۲:۳۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

خوشم با انتظار!

شنبه...تو ماشین به سمت مدرسه:)... به سمت محل دوم زندگی:)... دو تا خانم داشتن با هم صحبت میکردن... نتیجه کنکور و... یکی از خانما گفت دانشگاه هم نره، خوشگله! ازدواج می‌کنه می‌ره:)... یاد وقتی افتادم که به من و خواهرم میگفتن، خودتون نشون بدین!:)))... مثلا: برقصید تو عروسی :) تا یکی شما رو ببینه!... می‌خوام تا صد سال یکی منو نبینه اونم این مدلی:/...

خونه ای که میمونم تو حیاطش درخت گردو داره:)

گردو

 

درخت گردو

 

سه روز محل کار، خونه یه خانوم تنها:) بقیه ایام هفته هم خونه پدر:)... این مدل زندگی کردن بیشتر و بیشتر حس آواره بودن بهم میده..‌. مستقل نبودنُ برام پررنگ می‌کنه...

به خواهرم میگفتم چقدر خوبه آدم خونه خودش داشته باشه:))... 

مثل زمان دانشگاه حس میکنم هیچ جا، جای من نیست... 

*****************************************

برایم نیمه شب تک بیت صائب میفرستد باز

رگِ خوابِ من افتاده به دست مردم آزاری....سید حمید رضا برقعی

 

دردیست غیرِ مُردن کان را دَوا نباشد

پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن.... مولوی 

 

خوشم با انتظار، امیدِ وصلِ یار چون دارم

خوش است آری خزانی کز قفا دارد بهاری خوش....هاتف اصفهانی 

منبع

۱۶ مهر ۰۲ ، ۲۱:۴۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

کفتر باز

سال ها پیش...دانشگاه ... سالن اجتماعات... سخنرانی که نمی‌دونم کی بود و موضوع سخنرانیش چی؟! ... اما یه چیزی گفت که ذهن درگیرم رو درگیرتر کرد... شاید نگران تر، غصه دارتر...

محتوای صحبتش، نه عین کلمات این بود: می‌دونید چرا کفتر بازی بده؟ کفتر باز دل میده به کبوتر، مثل این میمونه چسبی رو یه بار استفاده کنی، دیگه نمیچسبه!...

چند روز اخیر چند باری اسمش از زبون بقیه می‌شنیدم و حس میکردم سلول به سلول بدنم غمگین میشن و شاید انعکاسش برای لحظاتی تو چشمام قابل رؤیت میشد!... «غم» برا توصیف اون حس کافی نیست... واژه ای نیافتم و ناچاراً استفاده شد. مخلوطی بود از حزن، درد، یأس، حسرت و...

 

 

گزیده هایی از هشت کتاب سهراب سپهری:

«ما می رویم، و آیا در پی ما، یادی از درها خواهد گذشت؟»

 

«ما می گذریم، و آیا غمی بر جای ما، در سایه ها خواهد نشست؟»

 

«یادت جهان را پر غم میکند، و فراموشی کیمیاست.»

 

«غم از دستم در آیینه رها شد، خواب آیینه را شکست.»

 

خیلی وقت پیش هشت کتابُ خوندم اما خیلی از اشعار در عین زیبایی، درکشون برام سخت بود...

۰۴ مهر ۰۲ ، ۰۰:۴۲ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
سین ^_^

دلتنگم!

اقلیت

در اقلیّت بودن، تنها بودن نیست.

«چه بسا گروهی اندک

که بر بسیاران غلبه کردند...»

 

پر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه ای 

شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

*****************************************

به روی آینه پر غبار من بنویس : 

بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

*****************************************

خواب دیدیم که رویاست، ولی رویا نیست

عمر جز «حسرت دیروز» و «غم فردا» نیست 

*****************************************

هنر عشق فراموشی عمر است، ولی 

خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست 

*****************************************

« غم » قرار دل پر مشغله عشاق است 

*****************************************

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته ام:

عشق گنجی است که افزونی اش از انفاق است

*****************************************

باد مشتی ورق از دفتر عمر آورده ست 

عشق، سرگرمی سوزاندن این اوراق است!

*****************************************

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ 

هیچ فرقی نیست وقتی چاره‌ای جز آب نیست!

*****************************************

من چه در وهم وجودم چه عدم، دلتنگم 

از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم 

*****************************************

حال، در خوف و رجا رو به تو برمی‌گردم 

دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم 

*****************************************

نشد از یاد برم خاطرهٔ دوری را 

گر چه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!

*****************************************

چه خواهد کرد با ما عشق ؟! پرسیدیم و خندیدی 

فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را 

*****************************************

کوشش چه می‌کنی که از این سنگ بگذری

کوهی است پشت سنگ، از این بیشتر مکوش

*****************************************

از یاد بردن غم عالم میسر است

اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش

*****************************************

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است

*****************************************

عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت

چه سخن ها که خدا با من تنها دارد

*****************************************

در کف بازار دنیا عمر خود را باختی

*****************************************

زیر بار عشق قامت راست کردن ساده نیست

*****************************************

«صبر» درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!

هر چه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم...

*****************************************

که باور می‌کند با اینکه از آغاز می دیدی

که منکر می شویم آخر خودت را ساختی ما را

*****************************************

به جای شکر، گاهی صخره ها در گریه می گویند

چرا سیلی خور امواج دریا ساختی ما را؟

*****************************************

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست

*****************************************

این ماهی افتاده در تُنگ تماشا را 

پس کی به آن دریای آبی رنگ می خوانند؟!

 

وقتی داشتم اشعار می‌خوندم، دختر خواهرم تو اتاق بود و سرش تو گوشی طبق معمول:/... بهش گفتم بیا شعرهایی که می‌خوام یادداشت کنم برام تایپ کن. درسته حوصله نوشتن نداشتم:) ولی دیدم اینطوری یه چیزی یاد میگیره... چند تا کلمه و مفهوم جدید همینطور املای کلمات ‌‌‌و... . بعضی جاها ازش می‌پرسیدم می‌دونی مخاطبش کیه؟ بلد بود:)... ازش پرسیدم می‌دونی ملک الموت یعنی چی؟ بعد برای توضیحش گفتم ملک ملائکه، الموت الآمریکا:))... جوابُ فهمید و گفت دیدی چه خوب متوجه شدم؛ منم گفتم دیدی چه خوب توضیح دادم:)))... 

 

خورشید

۰۱ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۳۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

همین است زندگی!

کتاب

زندگی

 

چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند 

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد

 که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من 

صدای پر زدن مرغ‌های دریایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ای عمر! چیستی که به هر حال عاقبت 

جز حسرت گذشته در آیندهٔ تو نیست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی 

که آنچه «کاخ» تو را «خاک» می‌کند ستم است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

جز آه نمی‌آید از این قلب پر از درد

 اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تنگ آب انقدر هم نمی‌آمد به چشم

 فکر آزادی نمی‌کردند ماهی‌ها اگر

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم

عشق اگر حق است، این حق تا ابد بر گردنم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی

پیله‌ای پیچیده از غم‌های عالم بر تنم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید آه

در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

چندی ست از تو غافلم ای زندگی ببخش 

چنگی نمی‌زنی به دل این روزها تو هم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ای زخم کهنه‌ای که دهان باز کرده‌ای

 چون دیگران بخند به غم‌های ما تو هم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست 

چون رود بگذر از همه سنگریزه‌ها

 

سربلند

۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۳:۱۱ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سین ^_^

راز

ضد

من ضدی دارم آنقدر فریب کار که آن را

 «خود» پنداشته ام.

حالا

من از خود برای تو شکایت آورده ام.

 

«آرزوی وصل» از «بیم جدایی» بهتر است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

راز مرا از چشمهایم می توان فهمید

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

شاید فقط عاشق بداند «او» چرا تنهاست: 

کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است.

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

سخت است فراق تو برای همه ما

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم

اما تو بکش خط به خطای همه ما

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

رنج فراق هست و امید وصال نیست

این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درد دل کنم و دردسر شود

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

کوزه دربسته در آغوش دریا هم تهی است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

چه شکایتی ست از من که چرا به غم دچارم

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!

دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست

گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

جز عشق نیاموختی از قصهٔ حلاج

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

دلیل عشق فراموش کردن دنیاست

وگرنه بین من و دوست ماجرایی نیست

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

جان هدیه ایست پیشکش آورده از خودت

این هدیه را اگر نپذیری کجا برم

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد

 

تکرار

۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۲:۳۱ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^