گزیده هایی از کتاب «تکاپوی عاشقانه» نوشته آلن دوباتن:
در هفتههای اخیر در حال مبارزه با میل شدیدِ «زیر گریه زدن» بود.
آرزو داشت روزی این حس را تجربه کند که چون یکنفر به او اهمیت میدهد، پس بعضی از خصلتهایش ستوده میشوند و بدون اینکه به کرهی ماه برود یا رئیسجمهور شود، ویژگیهایی از زندگی عادیاش ارزش خاصی پیدا میکنند.
تو خیلی چیزا رو حس میکنی که دیگران نمیکنن. همه چی رو عمیق حس میکنی و به همین دلیل مجبور شدی پوستهای محافظ واسه خودت ایجاد کنی. بیشتر انرژیت صرف این مسئله میشه.
نویسنده جای واژهها را مشخص میکند تا موقعیتی را به تصویر بکشد که به تنهایی به احساسات خود فکر کنیم و مانند دو عاشق که از کشف هماهنگیهای خود به هیجان آمدهاند، خواننده هم کتاب را زمین بگذارد و بگوید: «خدای من، یه نفر دیگه هم همین حس رو داره! فکر میکردم فقط من یه نفر این حس رو دارم که...»
- میدونی مشکل تو چیه؟ تو همهچی رو پیچیده میکنی. زیاد فکر میکنی.
روز خوبی را گذرانده بود، چون در کنار او حس کرده بود خودش است.
چون خیلی به خودت سخت میگیری، به بقیه هم خیلی سخت میگیری.
+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+
اگه بخوام به شیوه خود کتاب توصیفش کنم باید بگم اوه مزخرف بود!!:))) ... یک سوم کتاب داستانی رو بیان میکنه و دو سومش! تحلیل میکنه و از این دو سوم با اغراق یک سومش چرت و پرته! حالا یا واقعا چرت و پرته یا مترجم کارش درست انجام نداده یا به خاطر کلمات پیچیده روانشناسی فلسفی هست. پشیمون نیستم از خوندنش چون حین خوندن فکر میکردم و جملات زیادی رو پسندیدم و باهاش ارتباط برقرار کردم و مورد مهم دیگه اینکه یکی از ویژگی هایی که دارم و شاید بهش بی توجه بودم و میتونه نقطه ضعف هم حساب بشه رو فهمیدم. هیچ وقت دوست نداشتم بدهکار بمونم مادی معنوی. ولی انگار گاهی باید اجازه بدی بدهکار باشی مخصوصا معنوی( عاطفی). نباید زود همه چی رو جبران کرد!...
+ کتاب چند روز پیش تموم کردم و شک داشتم در انتشار این نوشته ها!... یه مورد دیگه که در مورد کتاب خوشم نیومد این بود که چند جای کتاب جملاتی رو بی پرده میگه. حاوی بی حیایی و بی اخلاقی.
+ شما هم اینطورید که گاهی پست های گذشته خودتون میخونید؟ فک کنم یه ساعتی هست دارم پست های قدیمی و نظرات میخونم!:)))!
+ کتاب خاتون و قوماندان که آقای سرباز معرفی کردن شروع کردم به خوندن، اینقدر خوبه که نمیتونستم ولش کنم ولی با توجه به صفحاتش دیدم امشب نمیرسم تمومش کنم برا همین دست نگه داشتم و گذاشتم برا فردا.