تشنگی آور به دست...

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

دلتنگم!

اقلیت

در اقلیّت بودن، تنها بودن نیست.

«چه بسا گروهی اندک

که بر بسیاران غلبه کردند...»

 

پر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه ای 

شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

*****************************************

به روی آینه پر غبار من بنویس : 

بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

*****************************************

خواب دیدیم که رویاست، ولی رویا نیست

عمر جز «حسرت دیروز» و «غم فردا» نیست 

*****************************************

هنر عشق فراموشی عمر است، ولی 

خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست 

*****************************************

« غم » قرار دل پر مشغله عشاق است 

*****************************************

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته ام:

عشق گنجی است که افزونی اش از انفاق است

*****************************************

باد مشتی ورق از دفتر عمر آورده ست 

عشق، سرگرمی سوزاندن این اوراق است!

*****************************************

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ 

هیچ فرقی نیست وقتی چاره‌ای جز آب نیست!

*****************************************

من چه در وهم وجودم چه عدم، دلتنگم 

از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم 

*****************************************

حال، در خوف و رجا رو به تو برمی‌گردم 

دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم 

*****************************************

نشد از یاد برم خاطرهٔ دوری را 

گر چه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!

*****************************************

چه خواهد کرد با ما عشق ؟! پرسیدیم و خندیدی 

فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را 

*****************************************

کوشش چه می‌کنی که از این سنگ بگذری

کوهی است پشت سنگ، از این بیشتر مکوش

*****************************************

از یاد بردن غم عالم میسر است

اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش

*****************************************

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است

*****************************************

عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت

چه سخن ها که خدا با من تنها دارد

*****************************************

در کف بازار دنیا عمر خود را باختی

*****************************************

زیر بار عشق قامت راست کردن ساده نیست

*****************************************

«صبر» درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!

هر چه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم...

*****************************************

که باور می‌کند با اینکه از آغاز می دیدی

که منکر می شویم آخر خودت را ساختی ما را

*****************************************

به جای شکر، گاهی صخره ها در گریه می گویند

چرا سیلی خور امواج دریا ساختی ما را؟

*****************************************

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست

*****************************************

این ماهی افتاده در تُنگ تماشا را 

پس کی به آن دریای آبی رنگ می خوانند؟!

 

وقتی داشتم اشعار می‌خوندم، دختر خواهرم تو اتاق بود و سرش تو گوشی طبق معمول:/... بهش گفتم بیا شعرهایی که می‌خوام یادداشت کنم برام تایپ کن. درسته حوصله نوشتن نداشتم:) ولی دیدم اینطوری یه چیزی یاد میگیره... چند تا کلمه و مفهوم جدید همینطور املای کلمات ‌‌‌و... . بعضی جاها ازش می‌پرسیدم می‌دونی مخاطبش کیه؟ بلد بود:)... ازش پرسیدم می‌دونی ملک الموت یعنی چی؟ بعد برای توضیحش گفتم ملک ملائکه، الموت الآمریکا:))... جوابُ فهمید و گفت دیدی چه خوب متوجه شدم؛ منم گفتم دیدی چه خوب توضیح دادم:)))... 

 

خورشید

۰۱ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۳۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

بحرٌ عمیق

کهکشان نیستی

«بُنَیَّ اِنَّ الدُّنْیا بَحْرٌ عَمیقٌ غَرِقَ فیها الأَکْثَرُونَ»

«پسر کم! دنیا دریایی ژرف است که بیشتر مردم در آن غرق گشته اند.»

 

«روح، راکب بدن و سوار بر آن است. اگر در این دنیا می خواهی روح را به مقصد برسانی، باید بدن را تیمار کنی تا زمین گیر نشود و تو را از راه باز ندارد.»

^_^ دو سه سال پیش بود که برا خودم برنامه چیده بودم برا مطالعه و سخنرانی و ...(برنامه ای که از حد اعتدال خارج بود) اصلا حواسم به خورد و خوراک و خواب نبود... و بعدش مجبور شدم زمانی رو بذارم برا جبران خسارتی که به جسم زده بودم:)... 

 

«محبت خوب است؛ اما تا آدمش که باشد. زمانی دلی تو را دوست دارد که قد خواسته‌هایش به اندازه همین دنیاست و زمانی قلبی دوست دار توست که زلال و آسمانی شده است.برای من مبدأ عشق و منشأ تراوش آن مهم بود.»

^_^ به شددددت اینو قبول دارم و شااااید یکییی از دلایل تنهاییم همین باشه:)!

 

«دایره‌ای که سید علی پا در آن گذاشته بود، داستان بی‌کران و ناتمام عشق بود که هفت آسمان و هفت زمین در آن کوچک به شمار می‌رفت؛... . سید علی به دنبال توحید بود؛ حقیقتی که در آن هرچه از خویشتن بکاهی، قوت و ظهورش را بیشتر خواهی یافت»

 

«آن هنگام که آیه آیه‌های وجود به خواهشی برسند و از اعماق وجود به شکل فریاد برخیزند، خداوند از درون، راه را برای انسان می‌گشاید؛ اما این گشایش بی تردید، همراه با امتحانی دیگر و سنجه‌ای عظیم‌تر است.»

 

« مرد خانه اگر مرد باشد، با محبتش دل زن را به دست می‌آورد و او نیز با نداری، غم و غصه و هر رنج و دردی می سازد.»

^_^ محبت...:)

 

« حقیقت عجیب است، مردم عالم ها را از هم جدا می دانند، در صورتی که عوالم در بطون هم پیچیده شده اند و...»

^_^ وقتی داشتم زیرمجموعه ها رو میگفتم برا نهمی ها... یه اشاره ای کردم به عوالم و اینکه خدا همه جا هست و عالم محضر خداست و... از نمودار ون و همینطور عضویت! کمک گرفتم. وقتی داریم A زیرمجموعه B . اگر فاطمه عضو A باشه عضو B هم هست. خدا بالا مجموعه همه مجموعه هاست یعنی احاطه داره و همه جا هست و... این نوع مثال می‌تونه درک بخشی از حقیقت رو راحت تر کنه گرچه نواقصی هم داره... فک میکنم به فهم درس هم کمک می‌کنه و شاید درس رو شیرین تر کنه و ملموس تر.

 

«خواندن و شنیدن امری است لازم، اما رسیدن و دیدن، امری است برتر.»

 

«سخنانش همچون امواجی بودند که گویا از درون قلبم در زبان او جاری و به بهترین شکل، به لفظ بدل می‌شدند و جان تشنه ی مرا از مواجه شدن با آنچه در طلبش بودم، به شور و اشتیاق می کشاندند.»

^_^ وقتی بعضی اشعار یا مطالب رو میخونم یا سخنرانی گوش میدم همچین حالی دارم:). از دلایل علاقمندی به مطالعه و ... همین لحظات شور و اشتیاق هست.

 

«آنان که فقط می خوانند و می دانند، فرقی عظیم دارند با آنان که رفته اند و دیده اند و چشیده اند.»

^_^ ما که فعلا در مرحله خواندن به سر می‌بریم ، و نه حتی دانستن:/

 

«ماجرایی که بسیار در او قوت داشت و موجب شیرینی بیش از پیش همنشینی با او می شد، طنزی بود که در وجودش نهفته بود.»

 

«گاهی خداوند چهل روز بنده را در سختی و گرفتاری قرار می دهد تا یک بار از تهِ دل «یا اللّٰه» بگوید و به یاد خدا بیفتد.»

 

«...در مسجد در حال سجده جان داده اند.»

 

«آنان که به مصاف خویشتن می روند، برندگانِ کارزار هستی اند؛ از خویش تهی شدگانی که حسرت افلاک را روی خاک برانگیخته‌اند.»

 

یه مدتی هست که برنامه معرفت رو میبینم و گوش میدم البته از اول:)... هنوزم پخش میشه انگار! از شبکه چهار...بیشتر از ده ساله!... استاد ابراهیمی دینانی رو از برنامه معرفت میشناسم و نکته جالبی که از این کتاب فهمیدم این بود که استاد ابراهیمی دینانی میشه شاگردِ شاگرد آیت‌الله سید علی قاضی. چون استاد دینانی شاگرد علامه محمد حسین طباطبایی هست و علامه هم شاگرد سید علی قاضی:)

 

 

۲۱ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۲۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

همین است زندگی!

کتاب

زندگی

 

چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند 

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد

 که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من 

صدای پر زدن مرغ‌های دریایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ای عمر! چیستی که به هر حال عاقبت 

جز حسرت گذشته در آیندهٔ تو نیست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی 

که آنچه «کاخ» تو را «خاک» می‌کند ستم است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

جز آه نمی‌آید از این قلب پر از درد

 اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تنگ آب انقدر هم نمی‌آمد به چشم

 فکر آزادی نمی‌کردند ماهی‌ها اگر

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم

عشق اگر حق است، این حق تا ابد بر گردنم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی

پیله‌ای پیچیده از غم‌های عالم بر تنم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید آه

در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

چندی ست از تو غافلم ای زندگی ببخش 

چنگی نمی‌زنی به دل این روزها تو هم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ای زخم کهنه‌ای که دهان باز کرده‌ای

 چون دیگران بخند به غم‌های ما تو هم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست 

چون رود بگذر از همه سنگریزه‌ها

 

سربلند

۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۳:۱۱ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سین ^_^

نَمی از عشق

اشعار فاضل نظری

دوبار خوندمش هر بار هم شعرهاشُ دو سه بار می‌خوندم:)

 

مشهد که رفته بودیم، تو مسیر هتل_ حرم یه کتاب فروشی بود با دکور جذاب:). با وجود اینکه قبلا گزینه اشعار فاضل نظری رو خریده و خونده بودم. وقتی یکجا کتاب شعرهاش رو دیدم نتونستم مقاومت کنم و پنج جلدی که داشت رو خریدم.

 

به این فکر کردم که از کی با فاضل نظری آشنا شدم (یه طوری نوشتم انگار الان دوستیم:)))) )... وقتی دانشجو بودم یکی از سرگرمی هام این بود که شعر بخونم. عضو یکی یا چند تا کانال تلگرامی بودم و شعرهاش می‌خوندم. یه سایتی بود که همیشه بهش سر میزدم و اونم زود به زود پست میذاشت. اینستاگرام هم که ابیات منتخب میذاشتن می‌خوندم. به نظرم همون موقع بوده که اشعار فاضل نظری رو خوندم و شناختمش:)

 

قبلا یه تعدادی از اشعار رو که خیلی دوست داشتم برا خودم می‌خوندم و صدامو ضبط میکردم:))))

 

چند بیتی از این کتاب:

 

به هرکس دل ببندم بعد از این خود نیز می‌دانم

 به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم 

مرا می ساختند ای کاش، از آب و گلی دیگر

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

 کورسوهای چراغ عقل مردم منکرند

 روشنایی های آن خورشید نامحسوس را

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب

من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم 

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم 

من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!

 بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

شادم تصور می کنی وقتی ندانی 

لبخندهای شادی و غم فرق دارند

 

نوشته پشت جلد کتاب: آدم خلیفهٔ تنهای خدا روی زمین است. امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاح اش «... و سلاح او گریه است.»

 

 

۲۷ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۳۸ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

در باب عشق

جستارهایی در باب عشق

 

جملاتی از کتاب:

۱. « تجربه های مشترک فراوان دیگری بین ما وجود داشت، افرادی که با آنها برخورد داشتیم یا چیزهایی که دیده، شنیده یا انجام داده بودیم، گویی چون همانند میراث مشترکی بود.»

 

۲. «برای احساس کامل بودن خود به افرادی در مجاورت خود نیاز داریم که ما را به همان خوبی خودمان بشناسند، حتی گاهی بهتر از خودمان.» [ همچین آدمی هست؟؟!]

 

۳. «بدون عشق، امکان ندارد که ما هویتی مناسب برای خودمان به دست آوریم. در عشق همیشه تأییدی بر حضور مدام ما وجود دارد. تعجبی ندارد که، مفهوم و تصور خداوندی که در همه حال ناظر بر ماست، در همه ادیان محوریت دارد: دیده شدن تضمینی است بر اینکه ما وجود داریم. چه بهتر از آنکه در این حالت با خدا یا معشوقی سر و کار داشته باشیم که به ما عشق بورزد...» 

 

۴. «ما همیشه آرزومند عشقی هستیم که در آن نه هیچ وقت دچار کاستی شویم و نه هیچ وقت دچار سوءتفاهم.»

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°

این دفعه حین خوندن کتاب ذهنیاتم رو ثبت کردم:)

۱.وقتی که داشتم بخش صمیمیت رو میخوندم... بعضی مواردی که گفته بود و با خواهرم تجربه کردم:)) مثل انتخاب اسم خاص برا همدیگه که فقط خودمون دو تا استفاده اش میکنیم و یا با یه حرکت خاص خندیدن در صورتیکه برا بقیه ممکنه هیچ معنی نداشته باشه چون فقط خودمون دو تا میدونیم چه خبره:))... دلیلش اینه که ما همیشه با هم بودیم به اندازه سن من:)... الآنم که دارم می نویسم یکی این سر اتاق یکی اون سر اتاق دراز کشیده ایم😁 به فاصله دو متر:)... 

 

۳. این بند رو به دلیل ذوق فراوان برا خواهرم خوندم و در چند جمله نظرم رو در موردش گفتم. ازش پرسیدم جالب بود؟ گفت اوهوم... همین:) یعنی طبق معمول علاقه ای به بحث در این گونه موارد نشون نداد🥲😅. علاقه چندانی به فیلم و سریال و کتاب نداره. پس احساساتم در این موارد رو معمولا نمیتونم به تفصیل باهاش به اشتراک بذارم... یاد سریال مورد علاقه ام افتادم... چقدر دوست داشتم بشینه باهام نگاه کنه:/...

چندین و چند بار بند ۳ رو خوندم:) ... واژه «حضور» پررنگه و چه جالب که سر کلاس هفتم بحث کشید به حضور خداوند و استاد ابراهیمی دینانی هم در مورد حضور می‌گفت با تفسیر اشعار سعدی:) ... این همزمانی ها رو خیلی دوست میدارم:)... جایی که گفته خدا یا معشوق:/ ... این «یا» چقدر تو ذوق میزنه... و در آخر چه خوبه اگه همسفر زندگیمون باعث بشه که همیشه حضور خداوند رو احساس کنیم:)... نه اینکه حضورش رو از یاد ببریم!:(

 

این کتابُ به این صورت خوندم:

+حرفای نویسنده رو در قالب یک انسان خوندم با توجه به شباهت های ذاتی! فطری! 

+ گاهی هم حواسم جمع میشد به فرهنگ حاکم بر جامعه اش.

+ خوندن کتاب باعث شد ارزشمندی بعضی محدودیت های عرفی فرهنگی مذهبی جامعه خودم رو بهترتر:) درک کنم.

 

اولین کتابی که از آلن دوباتن خوندم کتاب سیر عشق بود و همون کتابش ترغیبم کرد بقیه نوشته هاشو بخونم. به نظرم قوی تر از این کتاب هست. و طبیعیه به خاطر اینکه سیر عشق رو با تجربیات بیشتری نوشته:). تسلی بخشی های فلسفه رو هم که دارم میخونمش و همچنان تصمیم دارم به خوندن نوشته هاش ادامه بدم...

 

۲۷ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۰۲ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

مهمان ناخوانده

  • عشق و مرگ... هر دوشون مهمان های ناخوانده هستند. 

_هر از چند گاهی فیلم عاشقانه میبینم و پا به پای شخصیت های فیلم گریه میکنم😅

شاید خود آزاری باشه:(... ولی فکر میکنم به این گریه ها نیاز دارم!! این روزا هم که فکرم مشغول شده دوباره:/

_ چند روز پیش خبر یه تصادف پیچید... دو تا پسر نوجوون با سرعت زیاد زده بودن به تیر برق... ماشین داغون شده و راننده رفته کما و اون یکی هم فورا جونش از دست داده... پدر راننده، همکار پدرم و مادرش همکار قدیمی خواهرم بود... چند سال پیش که رفته بودیم خونشون دیده بودمش... بچه مؤدبی بود... دبستان یا راهنمایی بود.‌‌.. خواهرم می‌گفت به مامانش کمک می‌کنه و آدم خیلی شوخ طبعی هست... دیروز که از مدرسه برگشتم... پدر و مادرم داشتن میرفتن تشییع جنازه اش:/... امیدوارم جای خوبی داشته باشن و رحمت خدا شامل حالشون بشه.

  • «هر کس رو که دوست داری باید براش آرزوی شهادت کنی.» ( از کتاب قصه دلبری)

 

۲۱ آذر ۰۱ ، ۲۲:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

خدا و عشق

وقتی داشتم می‌گشتم که یه شعر یا نوشته پیدا کنم برا کتاب هایی که میخواستم هدیه بدم به دوستان، پیداش کردم. چند سال پیش خونده بودمش و دوباره الان دیدمش. کم نظیره:)... از دستش ندین... طولانیه ولی بسیار زیباست.

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است

پشت سر هر آنچه که دوستش می داری

و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی

بهتر است بالاتر را نگاه نکنی

زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد

و او آنقدر بزرگ است

که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند

 

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است

اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی

اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح

خدا چندان کاری به کارَت ندارد

اجازه می دهد که عاشقی کنی

تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .

 

اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی

خدا با تو سختگیرتر می شود

هر قدر که در عاشقی عمیق‌تر شوی و پاکبازتر

و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر

بیشتر باید از خدا بترسی

زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد

مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند

 

پشت سر هرمعشوقی خدا ایستاده است

و هر گامی که تو در عشق برمی داری

خدا هم گامی در غیرت برمی دارد

تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر

و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است

و وصل چه ممکن و عشق چه آسان

خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد

و معشوقت را درهم می کوبد

معشوقت، هر کس که باشد

و هر جا که باشد و هر قدر که باشد

خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد

معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی

و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است

ناامیدی از اینجا و آنجا

ناامیدی از این کس و آن کس

ناامیدی از این چیز و آن چیز

 

تو ناامید می شوی و گمان می کنی

که عشق بیهوده ترین کارهاست

و بر آنی که شکست خورده ای

و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق

و آن همه عشق را تلف کرده ای

اما خوب که نگاه کنی

می بینی حتی قطره ای از عشقت

حتی قطره ای هم هدر نرفته است

خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته

و به حساب خود گذاشته است

 

خدا به تو می گوید:

مگر نمی دانستی

که پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است؟

تو برای من بود که این همه راه آمده ای

و برای من بود که این همه رنج برده ای

و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای

پس به پاس این ؛ قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم

و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.

و این ثروتی است که هیچ کس ندارد

تا به تو ارزانی اش کند

 

فردا اما تو باز عاشق می شوی

تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر

تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر

 

راستی :

اما چه زیباست

و چه باشکوه و چه شورانگیز

که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!

 

از: عرفان نظرآهاری

 

 

۰۳ آذر ۰۱ ، ۱۴:۲۰ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

دلتنگی۵

با حسرت خوردن با خاطرات چی نصیبت میشه؟؟

دلتنگی، دلتنگی، دلتنگی...

وقت هایی که بود بدتر بود! دلتنگی بیشتر بود...وقت هایی که بود هم به نبودنش فکر میکردم به اینکه چطور تحمل کنم...دوست نداشتم ببینمش چون ندیدنش برام سخت تر میشد... لحظات خداحافظی تمام تلاشم میکردم که برنگردم نگاهش کنم... 

هنوزم دلتنگ میشم... سخت، نفس گیر... اما سال هاست مخاطبم از دست دادم... سال هاست بدون مخاطب دلتنگم... به خاطر تمام لحظات نفس گیر دلتنگی به خاطر تمام قطره های اشکی که از سر دلتنگی سرازیر میشن خداروشکر ❤️... 

میدونم دامن زدن به این دلتنگی کار اشتباهیه... اما دلتنگ اون دلتنگی ام... دلتنگ لحظاتی که دل شکسته با خالق عشق درد دل میکردم...

۲۴ آبان ۰۱ ، ۰۰:۴۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

Story 5

مادرش می‌گفت همه وقتش با بچه هاست... تو مدرسه یا محله باهاشون فوتبال بازی میکنه، وقتی هم که خونه است اونا میان دم در خونه... مثل اینکه اینقدر رابطشون خوبه که راز دلش که سال ها مخفی کرده بود از بقیه، به اونا گفته بود!... قسمت نشد حتی یکی از این بچه ها رو از نزدیک ببینم:)...!..‌ چقدر تنها بودی که سفره دلت پیش دوستای کوچولوت باز کردی؟؟

به نظرم تعریفش از عشق مثل راهول باشه ... اون یه زوج مثل راهول و آنجلی رو می‌پسندید!:)

 

 

راهول: عشق دوستیه. فقط اگر کسی بهترین دوست من باشه، من میتونم عاشقش بشم! بدون دوستی عشقی وجود نداره.

 

 

آنجلی: من یه نفر دوست داشتم، فقط یه نفر دوست داشتم... مطمئن نیستم دوباره بتونم عاشق کسی بشم...

 

 

امن: تو همیشه عاشق اون بودی، از وقتی که عشق رو شناختی و معنای عشق رو فهمیدی، تو فقط عاشق اونی...

 

یه مدل قشنگ برا گفتن دوستت دارم:)

 

 

توجه توجه:)))): همه پست هایی که تحت عنوان Story  منتشر میشه مربوط به ۵ تا ۱۵ سال پیش هست.

 

۱۷ آبان ۰۱ ، ۲۲:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

question 11

چند سال پیش که هنوز دیدن سریال یکی از سرگرمی هام بود:)... از طریق یکی از وبلاگ هایی که میخوندم با این سریال آشنا شدم:

داستان سریال در مورد دختری است که چند روز قبل از ازدواجش تصادف می‌کند و به کما می‌رود و به او فرصت داده می‌شود به دنیا برگردد به شرطی که سه نفر را پیدا کند تا برایش واقعاً گریه کنند. برای این کار به او ۴۹ روز فرصت داده می‌شود تا از جسم شخص دیگری استفاده کند تا آن سه نفر را که برایش اشک خالصانه می‌ریزند، پیدا کند

خودم گذاشتم جای دختره، یادم نمیاد اون موقع تونستم سه نفر پیدا کنم یا نه؟:/ الان دوباره  یادش افتادم و گشتم و گشتم رسیدم به این سه نفر:)

اولیش دانش آموز قدیمیم هست که تو پست بالاخره عکس گرفتیم در موردش نوشتم:)

دومین نفر:)»» Love and look

و سومین نفر »» نی نی دیروز مرد امروز 

به ترتیب احتمال قوی تر نوشتم... تقریبا از دانش آموزم مطمئنم:/ اما دو نفر دیگه نه!

اگه جای دختره بودم میمردم:(😅

چند نفر براتون اشک خالصانه میریزن؟ شرط هم داره و اینه که اون افراد از خانواده(درجه یک) نباشن.

۰۲ آبان ۰۱ ، ۰۵:۴۲ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^