تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

مادرش می‌گفت همه وقتش با بچه هاست... تو مدرسه یا محله باهاشون فوتبال بازی میکنه، وقتی هم که خونه است اونا میان دم در خونه... مثل اینکه اینقدر رابطشون خوبه که راز دلش که سال ها مخفی کرده بود از بقیه، به اونا گفته بود!... قسمت نشد حتی یکی از این بچه ها رو از نزدیک ببینم:)...!..‌ چقدر تنها بودی که سفره دلت پیش دوستای کوچولوت باز کردی؟؟

به نظرم تعریفش از عشق مثل راهول باشه ... اون یه زوج مثل راهول و آنجلی رو می‌پسندید!:)

 

 

راهول: عشق دوستیه. فقط اگر کسی بهترین دوست من باشه، من میتونم عاشقش بشم! بدون دوستی عشقی وجود نداره.

 

 

آنجلی: من یه نفر دوست داشتم، فقط یه نفر دوست داشتم... مطمئن نیستم دوباره بتونم عاشق کسی بشم...

 

 

امن: تو همیشه عاشق اون بودی، از وقتی که عشق رو شناختی و معنای عشق رو فهمیدی، تو فقط عاشق اونی...

 

یه مدل قشنگ برا گفتن دوستت دارم:)

 

 

توجه توجه:)))): همه پست هایی که تحت عنوان Story  منتشر میشه مربوط به ۵ تا ۱۵ سال پیش هست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۱ ، ۲۲:۰۶
سین ^_^

چند سال پیش که هنوز دیدن سریال یکی از سرگرمی هام بود:)... از طریق یکی از وبلاگ هایی که میخوندم با این سریال آشنا شدم:

داستان سریال در مورد دختری است که چند روز قبل از ازدواجش تصادف می‌کند و به کما می‌رود و به او فرصت داده می‌شود به دنیا برگردد به شرطی که سه نفر را پیدا کند تا برایش واقعاً گریه کنند. برای این کار به او ۴۹ روز فرصت داده می‌شود تا از جسم شخص دیگری استفاده کند تا آن سه نفر را که برایش اشک خالصانه می‌ریزند، پیدا کند

خودم گذاشتم جای دختره، یادم نمیاد اون موقع تونستم سه نفر پیدا کنم یا نه؟:/ الان دوباره  یادش افتادم و گشتم و گشتم رسیدم به این سه نفر:)

اولیش دانش آموز قدیمیم هست که تو پست بالاخره عکس گرفتیم در موردش نوشتم:)

دومین نفر:)»» Love and look

و سومین نفر »» نی نی دیروز مرد امروز 

به ترتیب احتمال قوی تر نوشتم... تقریبا از دانش آموزم مطمئنم:/ اما دو نفر دیگه نه!

اگه جای دختره بودم میمردم:(😅

چند نفر براتون اشک خالصانه میریزن؟ شرط هم داره و اینه که اون افراد از خانواده(درجه یک) نباشن.

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۱ ، ۰۵:۴۲
سین ^_^

 وقتی بچه بودم چون تو فامیل دختر هم سن و سالم نبود... گاهی با پسرای فامیل هم بازی میشدم:)... هر سه تا ازم کوچیک تر هستن:)... یکیشون تو پست  نی نی دیروز مرد امروز در موردش نوشتم... بهم میگه عمه:) ... عمه اش نیستما😁... یه بار ازم پرسید صدات بزنم سین یا عمه سین؟ :) منم گفتم هر دو تاش خوبه هر طور دوست داری😊... میدونم خیلی داره غصه میخوره ولی هیچ کاری از دستم بر نمیاد:/... خیلی وقته ندیدمش ... یکی دو سالی میشه!:/

یکی هم که ذکر خیرش بوده😁 اینجا»»» از زمین تا آسمون. البته ایشون بیشتر اذیت کننده بود تا هم بازی:)))... به شددددت شیطون. از اون دسته از بچه ها که همه از دستشون فراری هستن:)))... یه بارم نزدیک بود بزنه چشمم نابود کنه... شانس آوردم. شاید عشق تو بزرگ شدن و پخته شدنش بی تأثیر نبوده! 

نفر سوم که دلیل نوشتن این پست هم هست:)... با یه فاصله خیلی دور از ما زندگی میکردن و هنوزم:)... سالی یکی دوبار اون موقع ها همدیگر می‌دیدیم... بیشتر با ما بود تا پسرا:))))... تا راهنمایی هم که بود پیش مامانش می‌خوابید یعنی تو اتاق ما!:))

به نظرم هیچوقت ازم خوشش نمیومد:/... در عوض، خواهرم خیلی قبول داشت:)... 

اگه قرار بود عاشق کسی بشم😅 باید عاشق یکی از اینا میشدم:))) ... و اتفاقا فک میکنم یه عده فکر میکردن عاشق نفر سوم هستم:) اما در اشتباه بودن یه اشتباه بزرگ... شاید هم چون من بازیگر خوبی بودم!

امروز مامان گفت پسر الف، دختر عین رو میخواد... گفتیم میم؟ همون که دکتره؟  من و خواهرم یه نگاه به هم انداختیم! مامان از قضیه خبر نداره... ما هم نباید خبر می‌داشتیم ولی داریم:) ... دختر عین همون دختریه که نفر سوم عاشقش بود...

نمی‌دونم فراموشش کرده یا نه؟ نمی‌دونم خبر شنیده یا نه؟ امیدوارم به جمع دل‌شکستگان نپیونده... در غیر اینصورت بتونه باهاش کنار بیاد:)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۱ ، ۲۲:۰۱
سین ^_^