تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غم» ثبت شده است

مثل اون شبان که موسی از دستش عصبانی شد... منم فکر میکنم یه زمانی میرسه که سرم میذارم رو پاش و اونم خیلی مهربون دستش میکشه رو سرم و میگه همه چی تموم شد... غصه ها تموم شد... گریه دیگه بسه... میدونم اگه بد نبودم می‌تونستم حس کنم که هر لحظه در آغوشتیم و عشقت جاریه... مشکل از منه که حسش نمیکنم...

+ حدود یک سال و نیم پیش نوشته بودمش! قسمت یادداشت گوشیم داشتم نگاه میکردم دیدمش!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۳ ، ۰۰:۵۵
سین ^_^

با اشک می رسم به تو، یا راحِمَ البکاء

جز گریه در میان بساطم، سلاح نیست! 

زهرا جودکی

 

+ تا حالا صدای چکیدن اشک رو بالش رو شنیدین؟!:)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۳ ، ۲۲:۵۱
سین ^_^

بعد از سال ها دوباره یاد صوت های شهید آوینی افتادم! 

زمان دانشگاه، زمانی که حالم خوب نبود، گوش میدادم به صدای شهید آوینی که می‌گفت:«پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.»...

یادمه که یه برنامه نصب کرده بودم رو تبلتم و همه صوت ها رو داشت. بارها و بارها گوش میدادم... دیشب چند تا برنامه نصب کردم، پیام خطا میداد که این نسخه قدیمی شده...

از اینجا میتونید صدای شهید آوینی رو بشنوید.

به نظرم هیچوقت تکراری، خسته کننده و قدیمی نخواهند شد. 

به قول یکی از دوستان، غم هامون وصل کنیم به غم های اصیل و اشک ها رو با ارزش کنیم!...

 


دریافت

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۳ ، ۰۰:۴۴
سین ^_^