تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غم» ثبت شده است

بعد از سال ها دوباره یاد صوت های شهید آوینی افتادم! 

زمان دانشگاه، زمانی که حالم خوب نبود، گوش میدادم به صدای شهید آوینی که می‌گفت:«پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.»...

یادمه که یه برنامه نصب کرده بودم رو تبلتم و همه صوت ها رو داشت. بارها و بارها گوش میدادم... دیشب چند تا برنامه نصب کردم، پیام خطا میداد که این نسخه قدیمی شده...

از اینجا میتونید صدای شهید آوینی رو بشنوید.

به نظرم هیچوقت تکراری، خسته کننده و قدیمی نخواهند شد. 

به قول یکی از دوستان، غم هامون وصل کنیم به غم های اصیل و اشک ها رو با ارزش کنیم!...

 


دریافت

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۳ ، ۰۰:۴۴
سین ^_^

+ یکی دو هفته اخیر بود که به این فکر کردم بعد از این همه سال مدرسه رفتن، از زمان دانش آموزی تا الان هیچ وقت تا این اندازه درک نکرده بودم که مدرسه، خونه دومه:)... الان واقعا همچین حسی دارم تمام و کمال! 

+ و اما سوال!:)؛ تا الان حس کردین مدرسه خونه دومه یا نه؟

 +هفته گذشته از کلاس دوازدهمی ها پرسیدم، گفتن آره!! تعجب کردم:)... گفتن هم به خاطر دوستاشون هم معلما مدرسه رو دوست دارن:)... منم گفتم براتون خوشحالم که این حس دارین.

+ چند روز پیش خواهرم میخواست بره پارکینگ برا پرینت گرفتن، منم رفتم و داشتم کتابای قدیمی نگاه میکردم، ۶ تا کتاب یافتم! کتابایی که نخونده بودم:)). هنر معلمی، زبان بدن، درمان اختلالات ریاضی، دو یار زیرک و باده کهن، ۸ درس برا ازدواج موفق و حرکت (عین صاد)... فک کنم به جز هنر معلمی، بقیه اش مربوط به زمان دانشجویی خواهرم باشه. 

+ ناراحتم...! (عکس العمل مخاطب ها: خب به ما چه:)))

دیشب رفتم تو حیاط قدم بزنم، اولین کاری که انجام میدم اینه که ها میکنم ببینم هوا انقدر سرد شده که بخار بیاد بیرون یا نه؟... اینجا که هنوز خبری نیست:/

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۶:۵۰
سین ^_^

  +هیچ وقت فرصت این پیش نیومد که بپرسم ازش از کی شروع شد ولی فک میکنم برای هر دو از یک زمان شروع شده شاید از اولین دیدار!! ما هردو تنها بودیم یا احساس تنهایی میکردیم چه درست چه به غلط! قطب های همنام درونمون همدیگرو جذب کردن! جنس تنهاییمون یکی بوده... نشونه ها منو برد به این سمت، خاطرات... دیده ها... شنیده ها... اون تنها بود همیشه! هم دیدم هم شنیدم...هنوزم هست! و دل من به درد میاد... منم همین حس داشتم و دارم شاید به غلط...شاید هم همدیگرو مرهم زخم هامون میدیدیم، اون یه منبع مهر و عاطفه میخواست و منم یه تکیه گاه! ... اینا همش شاید ها هستن و حقیقت رو فقط صاحب حق میدونه...چرا برام مهمه؟ یه مسئله حل نشده است و همیشه مسائل حل نشده باعث بی خوابیم میشدن... فراموش میکنم ولی یه دیالوگ کافیه که دوباره به یاد آورده بشه... 

+ مطلب بالا رو یه ماه پیش نوشتم به خاطر خواب دیشبم اینجا نوشتمش!... فقط یادمه خوابش دیدم!:)))... تو خواب می پرسید برا سین قراره خواستگار بیاد؟ سین میخواد ازدواج کنه؟ یا خودش قصد داشت بیاد خواستگاری!!!:))...درست یادم نیست:/ خواب الکی بود به احتمال زیاد، درسته حرفی از خودش زده نشد ولی وقتی حرف یکی از اعضای خانواده اش هم باشه ناخودآگاه یادآور اونم هست...!

پروانه ای بود هفته پیش جلو مغازه دیدم، روز بعدش هم تو پاساژ دیدمش البته در حال پرواز، اگه خودش بوده نه فامیلاش!:)... دیروز با مای سیستر رفتیم خرید، قصد نداشتم انگشتر بخرم، ولی انگشتر پروانه دیدم و خریدمش:)... کلیک

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

او که میپنداشت من لبریز از خوشحالی ام

پِی نبُرد از خندهی تلخم به دست ِخالی ام

 

نارفیقانم چه آسان انگ ِبیدردی زدند

تا که پنهان شد به لبخندی، پریشانحالی ام

 

سالها کنج ِقفس آواز ِخوش سر داده ام

تا نداند هیچکس زندانی ِبیبالی ام

 

شادم از عمری که زخمم منت مرهم نبُرد

گفت هرکس حال و روزت چیست؟ گفتم عالی ام

 

بارها افتادم اما باز هم برخاستم

سختجانم کرد -خوشبختانه- بداقبالی ام

«سجاد رشیدی پور»

 

با من به جای چرب زبانی زلال باش....

 «احسان افشاری»

 

در راه،کلیدِ خانه را گم کردم

در راهِ کلید، خانه را گم کردم....

«احسان افشاری»

منبع اشعار

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۵۷
سین ^_^