تشنگی آور به دست...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قلب» ثبت شده است

ضربان قلب...

ظهر که از مدرسه برمیگشتیم هوا سرد بود به شدت!:)... بوی برف میومد:)... و منم استثنائا این هفته نرفتم خونه و قرار هست سه شنبه برگردم!. به خاطر تعطیلات، درس ها عقب افتاده:/.

یهویی شد و خانم صاحب خونه گفت می‌خوام برم خونه دخترم؛ تا ساعت یازده، دوازده شب حتما برمی‌گردم؛ نمیترسی؟ منم اطمینان دادم بهش که مشکلی نیست و با خیال راحت برو. عصر نخوابیدم!... هوا تاریک شده بود و ابری بود و مهیای بارش... بارون های ریزی میومد پایین:)...تو حیاط وایسادم منتظر برف!:)؛ یه کم برف اومد و ضربان قلبم بالا رفت!! یه حس فوق‌العاده... و اشک !:)... خنده ام میگرفت از خودم ولی از شدت خوشحالی ،ذوق و...نمی‌تونستم گریه نکنم!:))))... مدام برف نمیزد، بارون میشد و گاهی برف... دو سه ساعتی دانش آموز سال اولم با پسر کوچولوش مهمونم بودن برا همین فرصت زیاد بیرون موندن رو نداشتم!:)... چند باری اومدم تو حیاط و برف میومد ولی نمی‌تونستم زیاد بمونم:)... وقتی دوباره تنها شدم چند دقیقه ای یه بار نگاه میکردم ببینم برف میاد یا نه!...بالاخره ساعت یازده و خورده ای که خانم صاحب خونه اومد، برف هم اومد:)... نگاه کردم و از این نگاه کردن سیر نمی‌شدم! مثل فرشته ها بودن که سبک بال میومدن پایین... چند باری هم رفتم زیربرف، سردبود خیلی، ولی دوست نداشتم بیام داخل خونه... فیلم گرفتم برا بعداً که نگاه کنم، اما فیلمش اصلا جای خودش نمیگیره:/... میدونستم بعد از این معلوم نیست کی بارش برف تو شب رو ببینم:/ ... یه حسی مثل حسرت از دست دادن یا دلتنگی... دوست نداشتم تموم بشه... این حس منو برد سال ها پیش وقتی دبیرستانی بودم... دختر عموم که نی نی بود بغلم بود، تو خونه می‌چرخیدیم...خوابش برد!:)... سرش رو دوشم بود... صدای ضربان قلبش که تندتر از قلب خودم میزد رو می‌شنیدم... و با وجود اینکه خسته شده بودم، دوست نداشتم اون لحظه، پایان داشته باشه...

خدایا شکرت❤️

۱۵ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۴۱ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

بیش تر از تیر خوردن درد داره

پسر: گاهی اوقات باید مخالف احساسی که داریم رفتار کنیم؛ حتی وقتی قلبمون میخواد چیزیو بگه ولی نمی‌تونیم انجامش بدیم چونکه کاملا میدونیم هرگز اتفاق نمی افته. عذاب آوره ها؟ بیشتر از تیر خوردن درد داره.

دختر: هرگز تیر نخوردم، ولی فکر کنم بتونم تصورش کنم چقدر درد داره. بی معنی نیست؟ چرا باید به افرادی که هرگز عاشقمون نمیشن حسی داشته باشیم؟ 

ممکنه زمانی برسه که تسلیم بشم!

        

۲۱ آذر ۰۰ ، ۲۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

گالان و سولماز

  • در زمان ما خنده، ارزان نیست. خنده ی از ته دل.  

          تا بخواهی، پوزخند و زهرخند و نیش خند؛ اما یک خنده پاک کاش می جستی،            قابش می کردی و به دیوار اتاقت می کوبیدی.

           (آتش بدون دود4 ؛ واقعیت های پرخون)

 

  • به کار بردن نادرست یک ابزار دال بر نادرست بودن آن ابزار نیست.

 

  • نمی شود به گذشته ها برگشت؛ چرا که واقعا گذشته ای وجود ندارد، و آنچه هست چیزی جز یاد نیست.

 

  • درد های بزرگ را کلمات تسکین نمی دهند...

          (آتش بدون دود5 ؛ حرکت از نو)

 

  • گمان می برم که اگر خداوند صد هزار گونه خنده می آفرید اما رسم اشک ریختن را نمی آموخت، قلب، حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمی آورد. گریه چه نعمتی است واقعا برای آنکس که قلبی دارد.

             (آتش بدون دود6 ؛ هرگز آرام نخواهی گرفت)

 

رمان آتش بدون دود رو یه کتابدار نازنین بهم معرفی کرد، این کتاب 7 جلدی نادر ابراهیمی به شدت منو مجذوب خودش کرد و باعث شد برم سراغ بقیه آثار نویسنده.

 

آتش بدون دود یه رمان عاشقانه، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، انقلابی،مذهبی و... به شدت اثرگذاره. 

گالان و سولماز عنوان اولین کتاب این مجموعه است و سرآغاز ماجرا. در ادامه به زندگی فرزندان این دو در قالب حوادث پرداخته میشه.

۲۵ تیر ۰۰ ، ۰۹:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^