تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محبت» ثبت شده است

نسیم عشق

 

زنگ تفریح بود و داشتم میرفتم برا استراحت، دانش آموز کلاس هفتمی صدام زد گفت خانم اسمت چیه؟! گفتم چرا؟ یه کم مکث کردم و فکر، بعدش اسمم بهش گفتم:)... چند روز بعدش اومد تا این شیشه کوچولو خوشگل رو برام درست کرده آورده...رو قلب اسمم نوشته🥰... ذوق هنری داره، مرتب می‌نویسه... اما... درسش ضعیفه و نمره قبولی نمیاره:/

داشتم وسایلم جمع میکردم برم استراحت... یکی از دانش آموزای کلاس هفتم اومد پیشم... مشتش آورد جلو گفت خانم بزن قدش:)... زدم قدش ...مشتش باز کرد و شکلات قلبی بهم داد🥰... گفتم دلم نمیاد این شکلات بخورم:))... تا الان نگهش داشته بودم ... ازش عکس گرفتم:) و بعدش نصف شد و خورده شد:))) توسط اینجانب و مای سیستر:))

سر کلاس، سوال جایزه دار میپرسم گاهی... از همون مبحثی که درس میدم... هر کی تونست جواب بده علاوه بر نمره ، جدیدا براشون پاک کن ایموجی گرفتم بهشون میدم... سر کلاس دوازدهم سوال پرسیدم و پاک کن بهشون دادم:)... یکیشون می‌گفت شکلات هایی که برامون آوردی رو پوستش نگه داشتم!! ... می‌گفت مامانم میگه این پوست شکلات ها چیه نگه داشتی؟ و منم میگم اینا رو خانم سین بهمون داده😊

این رفتارا رو میبینم و بیشتر تر دوستشون میدارم ❤️

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۱ ، ۲۱:۱۱
سین ^_^

F

F

 

اوایلی که کلاس خط می‌رفتیم، یه جلسه خیلی منتظر استاد موندیم و نمیومد... بالاخره با تأخیر زیاد اومد و بعد از معذرت خواهی بهمون گفت امروز تولدم بود و غافلگیرم کردن برا همین دیر اومدم. اونجا بود که متوجه شدیم تولدش چه روزیه:)

به خاطر فیلتر دو ماهی میشه که کلاس خط تعطیل شده... چند روز پیش با استادم صحبت کردیم در مورد ادامه کلاس... مثل اینکه حالش زیاد خوب نبود... نمی‌دونم چرا؟ به خاطر مشکلاتی که داشتن یا به خاطر حوادث اخیر:)

یه کارگاه داره برا ساخت وسائل چوبی... قبلا برای خانواده سفارش دسته کلید و گوشواره و... داده بودم. چند تایی رو با هزینه و چند تاش هم هدیه داد. مثل دسته کلید اسم خودم:) ... خیلی دوستش دارم و به یه دونه کلیدم که کلید خونه است آویزونه.

چند ماهی میشه که جا قلم نی استاد امانت پیشمه و فرصت نشده بهش برش گردونم:/... یادگاری داداشش هست و میدونم خیلی براش عزیزه. وقتی قلم نی ها رو داده بود به دوستش برام بیاره گذاشته بودش تو جا قلم نی ای خودش:) و یه گردنبند چوبی هم برام گذاشته بود داخلش. برا همین دوست داشتم وقتی جا قلمی رو برمیگردونم خالی نباشه. 

اینو براش بافتم با مهره:)... اولین بار بود حرف میبافتم برا همین خیلی طول کشید حدود نصف روز:) ... با آزمون و خطا پیش رفتم ولی بالاخره درست شد:))... تا یه روز همش بهش نگاه میکردم... دوسش دارم! ... وقتی من یه چیز به این کوچیکی خودم ساختم و اینقدر دوسش دارم ببین خدا ما رو چقدردوست داره:)... بی حد و اندازه❤️

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۰۱ ، ۲۱:۰۶
سین ^_^

وقتی بر حسب نیاز رفتم سر کارتن بزرگه و بازش کردم چشمم خورد به پلاستیکی که کلی لوازم قدیمی توش داشتم، درش آوردم همه رو ریختم بیرون و تجدید خاطرات، چند تا از دفترای قدیمم که توش نوشته بودم  و همینطور بقیه  برام نوشته بودن  با خودم آوردم اتاق که بخونمشون:) 

از ده سالگی شروع کرده بودم به نوشتن(یادم رفته بود😅)، البته پیوسته نبوده، نوشته های راهنمایی و دوران دبیرستان هم دارم، از ۱۶ سالگی یه سالنامه میخریدم و هر روز می‌نوشتم از اتفاقات و...دوباره وقفه افتاد ولی باز ادامه دادم با رویکرد متفاوت، دیگه به جزئیات نمیپردازم، از چیزای مهم می‌نویسم و...:) 

عکسی که گذاشتم مرتبط با این پست نی نی دیروز، مرد امروز:) هست.

بدون تاریخه ولی تا جاییکه یادمه کلاس دوم دبستان بود که اینو برام نوشت:) یادمه رفت یه گوشه تنها گفت نگام نکنید و با حوصله و دقت نوشت. خیلی خوش خط بوده🥰 خیلی وقته دستخطش ندیدم، آخرین بار یه سوال ریاضی با هم بررسی کردیم و نظرم خواست ولی دستخطش یادم نمونده:)

اینم از دستخط خودم سال ۸۹:)، چند باری از جناب حافظ نظرش خواستم که خیلی قشنگ جوابم دادن، اینم یکی از اوناست که فراموشش کرده بودم!

دو تا شعر دیگه از حافظ تو این پست نوشتم...

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۶:۰۴
سین ^_^