تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۱۰/۲۹
    Two
  • ۰۳/۱۰/۲۱
    one

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است

در طول سال های تدریس سر کلاس بازی های مختلفی انجام دادیم هم به خاطر ایجاد انگیزه هم پریدن خواب از سر بچه ها!:)) و سر حال شدنشون، سرگرمی و...

سال های اول تدریسم بود نون بیار کباب ببر بازی کردیم. بهشون گفتم محکم نزنید! یکیشون یا از دستش در رفت یا از عمد!:)) محکم زد و خورد رو دستم. تا آخر زنگ دستم نشون میدادم میگفتم ببینید هنوز قرمزه!:))))) و به دانش آموزه میگفتم میخواستی تلافی کنی مگه نه؟:)) البته با خنده میگفتم:)

امروز که از مدرسه برگشتم خونه با یه ربع تأخیر، مای سیستر منتظرم بود که با هم ناهار بخوریم. پشت دستش قرمز شده بود فک کردم شاید از سرما و خشکی باشه! از نزدیک که دیدم یه کم خون مرده شده بود:(؛ گفت با دانش آموزای پسر نون بیار کباب ببر بازی کرده و محکم میزدن:/... منم هی دعواش می کردم:))) که چرا بهشون نگفتی محکم نزنن!! ببین چی شده:(. گفت خودشون هم نگران شده بودن و میگفتن خانوم دستت قرمز شده. بهش گفتم فردا دستت نشون بده بگو نگاه هنوز دستم خوب نشده:)))) گفت نه نمیفهن شوخی میکنم و جدی میگیرن و ناراحت میشن. و قضیه پارسال گفت که داشت با دانش آموزش والیبال بازی میکرد و پاش!!:) پیچ خورد و دو هفته تو گچ بود. و بچه ها به اون دانش آموز گفته بودن تقصیر تو بوده و اونم خیلییی ناراحت شده بوده! از یه طرف به خاطر مای سیستر از یه طرف به خاطر سرزنش هم کلاسی هاش! در صورتیکه اصلا مقصر نبود و یه اتفاق بود. مای سیستر می‌گفت یکی از دانش آموزاش که خوب بازی میکرد و انگار محکمم زده بود:))) دستش آورده جلو و گفته خانم بزن!:)

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۳ ، ۲۳:۴۴
سین ^_^

۱. چند سال پیش: مامان آبگوشت گذاشته بود داخل یخچال برا شام داداش!... داداش هم یه ظرفی تو یخچال میبینه می‌ذاره رو گاز بعدش متوجه میشه که آب هویج بوده!:))

 

۲. چند هفته پیش: خواهرم شیفت صبح بود و برا صبحونه اش نیمرو درست کرده بود! اگه روغن نیمرو باهاش سرد بشه مزه خوبی نداره. مای سیستر فک کنم به پیشنهاد من! ( خودم معمولا همین کار میکنم:/) :))))... اومده روغن نیمرو رو بریزه سطل آشغال! نیمرو هم تماما افتاده سطل آشغال!:)))

 

۳. چند روز پیش: یکی از همکارای مرد(آقای الف؛ آقای جوان زیر چهل سال) اومده بود مدرسه مون به خاطر یکی از درس ها که معلم تخصصی نداره!... تو مدرسه چایی نخورد! در حین تعارف و صحبت ها اینطور گفت که سه سال هست سرما نخورده به خاطر رعایت ها! می‌گفت حتی از دست دانش آموزی که سرما خورده! خودکار هم نمیگیره! :)))... دو سه ساعت بعدش که داشتیم برمیگشتیم خونه؛ تو ماشین یکی از همکارا به شوهر همکارمون گفت میبینی آقای الف چه سرحاله؟ می‌دونی از بچگی مواد میکشیده! و با آب و تاب داشت توضیح میداد... یکی از همکارا پرسید کدوم آقای الف؟ ... در طول اون چند دقیقه هی تصویر آقای الف میومد جلو چشمم و حرفاش از ذهنم می‌گذشت و مقایسه میشد با مواد؟!!!... خدایا!! اصلا بهش نمیومد؛ مگه میشه؟ اینکه بهش میخوره ورزش بره و خیلی سرحاله! از بچگی؟ از شب تا صبح؟!... با توضیحاتی که بعدش داده شد متوجه شدم که یه نفر دیگه رو می‌گفته!:)))

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۳ ، ۲۰:۱۹
سین ^_^

درخت میوه ۱

درخت نارنگی

 

درخت میوه۲

درخت پرتقال 

 

آسمون

آسمون:)

 

 گاهی برای ناهار یا شام میریم تو حیاط! بیشتر هم من و مای سیستر:)... دیشب با کت و لباس گرم رفتیم تو حیاط برا شام! سرد بود ولی خوش گذشت... 

امروز ظهر هم رفتیم حیاط!:) ... تا غذا آماده بشه، چند دقیقه ای رو به آسمون دراز کشیدم. آسمون آبی با ابرهای سیروس در حال حرکت... گوشی آوردم و از درخت پرتقال و نارنگی عکس گرفتم. درخت نارنگی این مدلیه که یه سال تعداد زیادی میوه میده در اندازه کوچیک و سال بعدش تعداد کم در اندازه بزرگ... یه قسمت از درخت تعداد زیادی نارنگی یه جا در اومده! شده مثل خوشه انگور:)... مامان نشونم داد گفت ازش عکس بگیر! امروز بالاخره ازش عکس گرفتم. پرتقال ها دیر شیرین میشن! یه درخت پرتقالمون هم خشک شد:/... اتفاقی! سم ریخته بود پای درخت یا روی درخت!!:/... همونی بود که زودتر از همه پرتقال هاش شیرین میشد.

امروز، سه شنبه است ولی حسی که داره انگار جمعه عصره:/

دوشنبه مدرسه مجازی بود و سه هفته آینده هم امتحان ها هست و کلاس تشکیل نمیشه:/... با وجود اینکه تعطیلات خوبه ولی دلم برا دانش آموزا تنگ میشه! مخصوصا کلاس نهمی ها! گاهی به این فکر میکنم که سال بعد دیگه دور هم نیستیم! و از همین الان دلم تنگ میشه! اما سعی میکنم در لحظه زندگی کنم و از بودنشون لذت ببرم. باید عادت کنم به این رفتن ها و نبودن ها و تکرار نشدن های اشخاص و روابط و موقعیت ها ولی نمیشه که نمیشه!...

+ راستی:) خیلی وقته وقتی ها میکنیم، بخار میاد بیرون:)))... تکراری هم نمیشه، حس خیلی خوبی داره مخصوصا شب. مثل بارش برف تو تاریکی شب که یه چیز دیگه است. 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۳ ، ۱۷:۵۹
سین ^_^