تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است

اسم نویسنده کتاب «سقای آب و ادب» رو که دیدم برام آشنا بود؛ «سید مهدی شجاعی»! تصویر یه سخنران از ذهنم گذشت با چشمای درشت و... کتاب که تموم شد رفتم سراغ کتاب بعدی! «پدر، عشق و پسر».... خوب بود و کتاب بعدی، «کمی دیرتر». تموم که شد نه اینکه خوب نباشن فعلا یه استراحتی تا کتابهای بعدی نویسنده. در کل خوشحالم که این کتابا رو خوندم و با نویسنده آشنا شدم!... سید مهدی شجاعی رو که سرچ کردم اونی نبود که تصویرش تو ذهنم بود! پس یعنی اشتباه کردم؟ فکر میکردم همون سخنرانه!:)))... یه بار دیگه با چند تا جستجو متوجه اشتباهم شدم، اسم سخنران و اون چهره متعلق به استاد «محمد شجاعی» بوده!:))) و سید مهدی شجاعی نویسنده است با موهای سفید یک دست:)

هفت هشت سال پیش بود سر کلاس خوش نویسی، سرمشق این بود:«ادب آداب دارد» و جمله ای بود با ظاهری آشنا. نمی‌دونم همون جلسه بود یا جلسات بعد که شاید به خاطر مدل خوندن استاد متوجه شدم تا حالا به معنی این جمله اصلا دقت نمی‌کردم!!!:/ و فکر میکردم یه چیزی مثل چرت و پرت و خرت و پرت، آهنگ داره این جمله! نه این معنی که ادب، آدابی داره!:) و عبارت بعدی«حسود هرگز نیاسود» بود. بازم سر کلاس خوشنویسی بودیم که این عبارت گفته شد و یادم نیست چطور متوجه شدم بازم نمی‌دونستم مفهوم داره این عبارت:/!!! فکر میکردم آهنگینه فقط!! نه اینکه حسود روی آسایش رو نمی‌بینه!... 

احتمالا بازم هست ولی این دو تا منو متحیر کرد! آیا در گیرایی یا ادبیات ضعیف بودم؟طبق سابقه نه! یا مطالب رو بدون فهم حفظ میکردم؟ نه! اتفاقاً حفظیاتم خیلی قوی نیست! مثل شعر که حفظم نمیشه! مگر طی چند بار استفاده و کاربرد که تو ذهنم ثبت بشه. ولی مواردی رو به یاد دارم که در سال های تحصیل مخم هنگ کرده یا کاملا برداشت اشتباهی از سوال یا مطلب داشتم. مثلا وقتی راهنمایی بودم، تو امتحان ترم؛ معلم این جمله« روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست» رو داده بود و گفته بود چند تا نقش رو در جمله پیدا کنید. هیچ وقت یادم نرفته هر چی تلاش کردم نتونستم از رو جمله بخونم!!! اصلا نمی‌دونستم چی به چیه! و آخرش هم شاید شانسی نوشتم! اینقدر سخت بوده برام که هنوز یادمه! یادمه که تو نماز خونه نشسته بودیم و شاید معلم هم اومد بالا سرم. نمی‌دونم خودم خواستم سوال بپرسم یا می‌خواسته ببینه چه مشکلی دارم! که برگه رو تحویل ندادم! خیلی معلم خوبی بود مثل مامان ها بود، خیلی مهربون! :) ... وقتی بعد ده سال منو دید به اسم کوچیک صدام زد! و گفت همیشه میخواستم ببینم چیکار کردی؟ چی خوندی و ... :)

مورد دیگه امتحان حساب دیفرانسیل پیش دانشگاهی بود که هماهنگ برگزار شد. تو یکی از سالن های شهر امتحان دادیم. موقع امتحان و شاید از روز قبلش حالم بد بود. حالت تهوع شدید و... میدونستم امتحان خوب ندادم! بعداً معلممون دیدیم و بعد گفتگو متوجه شدم یکی یا دو تا از سوالا رو بد دیدم و بد خوندم!! یکیش یادمه که انتگرال بود. به خاطر اشتباه تایپی و رعایت نکردن فاصله یا حال بد یا استرس، بد دیده بودمش. مثل اینکه ایکس رو ضرب دیده باشی !:))) ...

آیا اعترافاتی از این دست دارید؟ یا تنهام؟:))) 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۴ ، ۱۷:۲۹
سین ^_^

گزیده هایی از کتاب واژه هایی در اعماق آبی دریا:

«نمی‌شود با کسی که تو را فراموش کرده دوباره دوست شوی. تا آخر عمر همیشه نگران خواهی بود که بازهم مثل دفعۀ پیش تو را فراموش کند. همیشه این را می‌دانی که حال او بدون تو صددرصد خوب است ولی حال تو بدون او خوب نخواهد بود.»

«به این فکر می‌کنم که آیا روزی می‌توانم هرآنچه برایم اتفاق افتاده را فراموش کنم و دوباره زندگی را از سر بگیرم. به این فکر می‌کنم که آیا روزی می‌آید که دوباره مثل قبل شویم.»

«ولی من درحقیقت فکر نمی‌کنم که تو احساسات درونی خود را از‌دست داده باشی، بلکه برای اینکه به [او] فکر نکنی سعی داری این‌طور نشان دهی. به‌خاطر همین است که درمورد او برای هیچ‌کس جز من صحبت نکرده‌ای؟»

«تصور زندگی بدون آن چیزی که عاشقش هستی یک چیز است، و زمانی‌که آن را واقعاً از‌دست می‌دهی چیزی دیگر.»

٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫۰٫

+ دلم برا بچه ها؛ کلاس، خنده هامون، شیطونی هاشون! تنگ میشه...خیلی... هر سال خداحافظی داره سخت تر میشه:/

+ برا تعطیلات برنامه خاصی ندارم و این نگران کننده است:(

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۰:۳۴
سین ^_^

۱. سر کلاس نهم بودم، به یکی از بچه ها گفتم عکس بگیر، اداره خواسته بود. ساغی با اشاره به مقنعه گفت که این قسمت موهات اومده بیرون. منم ضمن تشکر، گفتم الان مهم نیست همه خانومیم. ساغی یادآور شد که داره ازت عکس میگیره!:)))... اگه ساغی رو میشناختید حق میدادین بهم به خاطر جاخوردن! ذوق کردنم و چشمایی که برق زد از خوشحالی و تشکرات فراوان از ساغی. برا خودش اصلا مهم نیست ولی میدونست برای من مهمه و نمی‌دونم پس بهم گفت. مسخره نمی‌کرد، جدی بود. 

۲. معمولا خواب هایی میبینم مربوط به اتفاقات روز... بعضیاش هم اصلا نمی‌دونم از کجا میاد! فیلم سینمایی یا عجیب غریب و سراسر خنده!

یکی از خواب هایی که برا کلاس نهمی ها تعریف کردم این بود: یه مار میخواد نیشم بزنه! پایین گردنش گرفتم و نمی‌ذارم بهم برسه! تمام قدرتم به کار میبرم که نذارم نیشم بزنه... بعدش انگار ارشادش میکنم و مار واقعی تبدیل به انیمیشن میشه و می‌ره ازدواج می‌کنه و بچه دار میشه!! تو خواب میدونستم جنسیت مار چیه ولی بعدش یادم رفت:)... هنوزم ادامه داشت ولی تا همین جا رو براشون تعریف کردم.

۳. امروز عصر یه خواب باحال و جالب و ناراحت کننده دیدم! به نظرم بخشیش به خاطر حس خوب تذکر ساغی بود! یه بخشی هم برمی گرده به اینکه شمارش معکوس شروع شده برا پایان کلاس ها. هر چقدر بخوام بهش فکر نکنم، اون گوشه های ذهنم حضور داره. اینکه باز هم خداحافظی:)

بخشی از خوابم این بود: سر کلاس بودیم و ساغی داشت از اول آشناییمون که کلاس هفتم بودن می‌گفت که همه زدیم زیر گریه! .... پرواز میکردم! انگار بدون وسیله!!:))) انگار داشتم برا مسابقه تمرین میکردم! و سکانس آخر موقع خداحافظی بود که دانش آموزی برا معلمش که رفته ژست تعظیم و به سجده رفتن میگیره!!!:)))))... اینجا نقش ناظر رو در خواب دارم! چهره دانش آموز هم برام آشنا نیست. الان که دارم می‌نویسمش خنده داره!:))) ولی تو خواب صحنه اثرگذاری بود!:)

۴. چند روز پیش کتاب نه آبی نه خاکی رو خوندم. فوق العاده بود. یکی از دوستان بیان در موردش پست گذاشته بود و معرفی کرده بود تا جاییکه یادمه آقای علیرضا(یا کریم) بود ولی مطمئن نیستم. میخواستم برم مراتب تشکر رو بجا بیارم که یکی از بهترین کتاب ها رو معرفی کردن. 

۵. فک میکنم ساغی می‌تونه مثل مجید بربری بشه! ولی یه راهنما میخواد که اطرافش نیست. خیلی دوست داشتم حتی شده یه ذره مسیرش کج کنم! و بهش کمک کنم ولی خودم بیشتر به کمک نیاز دارم. در این مواقع این فکر میاد به ذهن که کاش آدم بهتری

بودم.

۶. قبل از خواب به این فکر میکردم می‌خوام در مورد امروز و ساغی بنویسم اگه بیان درست نشد چی؟ کجا بنویسم که ثبت بشه و بمونه؟

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۱:۵۴
سین ^_^