تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است

زنگ سوم با کلاس دهم آمادگی دفاعی داشتم. دیروز یکی از بچه ها غائب بود امروز ازش حالش پرسیدم، به نظر سر حال نمیومد. یه دفعه بچه ها گفتن ف نیستش که! کجا رفت؟ بچه درس خون و مؤدبیه. بعیده که بعد از معلم بیاد کلاس! وقتی اومد ازش پرسیدم که چرا دیر اومدی؟ یه چیزایی گفت ولی درست متوجه نشدم!! یکی از بچه ها گفت: اوقات شرعیه! یا اوقات شرعی داره!:))) خنده رفت هوا و آگاهش کردن!:) و لازمه که بگم ایشون همونی بود که می‌گفت حضرت الله!:)) ... 

یکی از بچه های کلاس نهم شیطون و با روحیه است و یه جا بند نمیشه! درسته بعضی مواقع حرف بیخود میزنه!:))) ولی دوستش دارم و به نظرم دوستم داره:)... سرما خورده بود! شنبه بی حال بود! یک شنبه بدتر! همیشه خودش تخته رو پاک می‌کنه. یکی از دلایلش اینه که یه جا بند نمیشه! دوست داره از جاش بلند بشه:). این دو روز خیلی بی حال بود و هیچ چی نمی‌گفت. وقتی گفتم تخته رو پاک کنید، به هم کلاسی هاش گفت آبی از شما گرم نمیشه و تخته رو پاک کرد:). گفتم میدونید ح شده مثل کی؟ شده مثل نی نی های یک ساله که تازه راه افتادن ولی وقتی واکسن یک سالگی میزنن تا یکی دو روز مظلوم میشن و نمیتونن راه برن. امروز هم کلاسی هاش تو راهرو دیدم ازشون پرسیدم ح حالش چطوره؟ گفتن نیومده. ان شاءالله که هفته آینده بشه همون ح خودمون:). 

+ وقتی ح رو صدا میزنم میگه جونم!:)))  

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۰۹
سین ^_^

سال گذشته که روستا میموندم، یه شب میم با مادرش اومدن خونه صاحب خونه!:)...ازم اجازه گرفت و اومد تو اتاق و با هم حرف زدیم. با ذوق می‌گفت باید برم به بچه ها بگم، وای کلی حسودیشون میشه! و منم می‌خندیدم:)))

امسال کلاس دوازدهمی ها ازم خواستن یه عکس بدون مقنعه از خودم نشونشون بدم! بحث رفت سمت سال گذشته و اینکه میم منو با لباس راحتی دیده!:)) 

یکی دو هفته پیش بود و بعد از امتحان. چون فرصت شروع درس جدید نبود. داشتم سوالای امتحان براشون حل میکردم. برگه ها رو میزم بود! بعد از حل یکی از سوالا، میم بلند شد اومد و می‌خواست برگه اش پیدا کنه تا نگاه جوابش کنه یا نشونم بده چی نوشته! منم بهش گفتم دست نزن! بشین سر جات!:))) لحنم خیلی جدی نبود:)(احتمالا میخواستم اذیتش کنم:)) ... قیافه اش طوری بود که انگار میخواد بهت بد و بیراه بگه! بهش گفتم:))... بچه ها گفتن دقیقا خانم:) چون شمایی هیچ چی نمیگه:))... بعدش هم برای تلطیف فضا گفتم مثل مامان هایی شدم که غذا درست کردن و یه نفر میاد ناخونک بزنه و میزنن رو دستش یا مثل اینکه یه کیک باشه و بچه ها بخوان بیان بهش دست بزنن و منم بگم دور شید دور شید!:)) و خنده حضار:)

+ دیشب خوابم برد خداروشکر:)

+ امروز مدرسه یه کم بارون اومد و چند دقیقه هم تگرگ ریز! مثل برفه یه کم:)... زنگ تفریح بود که کلاس دوازدهمی ها گفتن با بقیه معلما عکس گرفتیم شما هم بیا تا با هم عکس بگیریم. یه عکس سلفی گرفتیم و بعدش هم رفتیم زیر تگرگ و چند تا عکس دیگه یکی از دانش آموزا ازمون گرفت. بعدش که اومدم نگاه کردم تو دو تا از عکسا چشمام بسته است:))) ولی خداروشکر دو تاش خوب شده. سلفی و یکی از اون عکس های زیر تگرگ، همه خوب افتاده بودیم بدون خمیازه و چشم بسته و نیم باز و...:)

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۳ ، ۱۶:۲۷
سین ^_^

دیشب ساعت یک نشده بود که گوشی گذاشتم کنار و خوابیدم. یه اتفاقی که شاید قبلا به این شکل تجربه اش نکرده بودم افتاد. هم خواب بودم هم بیدار. مثل اینکه یه چشمت بسته است یه چشمت باز. انگار بخشی از من خواب بود ولی یه بخشی بیدار. و به نظر تمام شب همین مدلی طی شد:/ گوشیم نگاه کردم تا ساعت ۵ شده ولی هنوز نخوابیدم:/ و بعدش هم دیگه خوابم نبرد تا پنج و نیم که بلند شدم. قبلا پیش اومده بود که تا یکی دو ساعت خوابم عمیق نشه ولی کل شب عجیب بود. دقیق نمی‌دونم از اول همینطوری بوده یا خوابم برده و وسط شب مغزم!:)) بیدار شده. ولی تا جاییکه یادمه همش بیدار بودم. خواب هم ندیدم:))...درگیری ذهنی خاصی هم نداشتم. 

امروز زنگ دوم و چهارم با دهمی ها کلاس داشتم. زنگ آخر که رفتم سر کلاس دیدم بعضیا در حال چرت زدن هستن:)، یکی از بچه ها گفت خانم انگار از صبح سر حال تری:)) گفتم آره می‌دونی چرا؟ دو تا دلیل داره:) اولا ریاضی رو دوست دارم و دوما شما رو هم دوست دارم:)... 

و با خنده گفتم دلیل اینکه شما خسته اید هم اینه که نه ریاضی رو دوست دارید نه منو:)))؛ یه عده هیچ چی نگفتن یا لبخند میزدن از خجالت یا تأیید!:)) یه عده هم گفتن خانم ریاضی رو دوست نداریم ولی خودتو دوست داریم. عده ای هم طرفداریشون از ریاضی اعلام کردن!

 یکی از بچه ها اومد پانتومیم اجرا کرد و کلی خندیدیم و سرحال شدن و رفتیم سراغ سخن دوست:)))

 یه بخشی از پانتومیم که اجرا کرد داستان داشت که مربوط به سال گذشته بود و خودشون میدونستن و من در جریان نبودم. مثل اینکه پارسال که پانتومیم بازی میکردن یکی از بچه ها باید کلمه «دزد» اجرا می‌کرده. گفتن خانم فاطمه اینطوری بازی کرد: یه کیسه برداشت گذاشت رو دوشش و فرار کرد!:)))

+ آیا امشب هم مثل دیشب خواهد بود؟!:/

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۱۲
سین ^_^