تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است

 بازگشایی نمادین مدرسه بود دیروز رفتیم مدرسه. صبح زود بیدار شدن و تو مسیر بودن و صدای موسیقی! حس خوبی بود. البته تا جایی که خواننده هنوز شروع نکرده بود به خوندن!!:).

 امسال همکار جدید داریم. قبل از من دو تا خواهر بودن که ریاضی درس میدادن مدرسه ای که الان هستم. یکیشون الان سرگروه آموزشی هست. ولی یه مدرسه دیگه است. خواهرش تا حالا ندیدم، از اونجایی که خواهر بزرگه دوست داشتنیه، دوست دارم خواهر کوچیکه رو هم ببینم!:). قبلا انتقالی بود مرکز استان ولی خودش خواسته برگرده. اینطور که معلومه نخواسته از ساعت های ریاضی برداره:)... در خوبی شون شکی نیست. و برای من احترام قائل شده به خاطر چند سالی که اینجا بودم. البته شاید یه کوچولو به خاطر قضیه امر خیر هم بوده*!:)... قراره صحبت کنم باهاشون و اگه مایل بودن از ساعت های ریاضی هر کدوم خواستن بردارن. یه مسئله ای که هست اینه دوست دارم حتی اگه با کلاسی ریاضی نداشته باشم، حداقل یه درس دیگه باشه تا با هر ۶ تا پایه، کلاس داشته باشم. شاید برا دانش آموزا هم سخت باشه که باشم تو مدرسه و معلمشون نباشم، غیر منتظره است. البته عادت میکنن. ایشون هم فک کنم هم مهربون باشن هم مدرس خوبی. به خاطر خواهر بزرگه میگم:). برا خودم سخته. مخصوصا نهمی ها و دوازدهمی ها. یه چالش دیگه هم درس های غیر مرتبط امسال هست ببینم چیا باید درس بدم!:)))... به مدیر پیشنهاد دادم هنر چهار تا پایه از هفتم تا دهم رو بهم بدن هر سال تا چیزایی که بلدم در طی این چهار سال بهشون یاد بدم. این چند سال شده که درس هنر داشته باشم ولی پیوسته نه. به درس تاریخ دبیرستان هم فک کردم:/... اگه بخوام با خانم پ جابجا کنم احتمالش هست. از تاریخ خوشم میاد. ولی جغرافیا و جامعه شناسی و اقتصاد اصلا:/... 

* امر خیر برمیگرده به سال های اول تدریسم، خواهر بزرگه پیشنهاد داد، اون موقع نمی‌دونستم برا کی میخواد. گفتم نه و دلیلی که داشتم بهش گفتم. معمولا به بقیه فقط میگم شرایط ازدواج ندارم. دو سال پیش که با همکارا رفته بودیم باغ دوباره همکارم مطرح کرد قضیه رو و فهمیدم برا داداشش بوده:)... پارسال که رفتیم جلسه هم متوجه شدم داداشش هنوز ازدواج نکرده. البته نمی‌دونم برداشتم درست بوده یا نه!:)... از خواستگارایی بود که وقتی جواب رد میدادم ناراحت شدم:)... مخصوصا دفعه دوم. داداشش ندیدم فک کنم البته! شاید هم دیدم و نشناختم:/... به نظرم قسمت مهمه نه اینکه منکر اختیار و تصمیم گیری خودمون باشم. خوبه که آدم بتونه با کسی زندگی کنه که این مدلی نباشه که بتونه باهات زندگی کنه، بلکه این مدلی باشه که نتونه بدون تو زندگی کنه:))))(نیازمند توضیحات بیشتره ولی پست طولانی شد:)

+ شاید از این به بعد بیشتر نوشتم. هر روز یا دو سه روزی یه پست. 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۱۶
سین ^_^

در زمین مردمان خانه مکن

کار خود کن کار بیگانه مکن

 

کیست بیگانه؟ تن خاکی تو

کز برای اوست غمناکی تو

 

تا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی

جوهر خود را نبینی فربهی

«مولوی»

داستانش اینه که یه آدمی میاد کلی وقت و هزینه می‌ذاره و تو یه زمین خونه میسازه؛ وقتی تموم میشه و میخواد ازش استفاده کنه میفهمه تو زمین یه نفر دیگه خونه ساخته!:/

+ هم و غم مون نشه این تن خاکی...

+ این شعر و داستانش هم تو کتاب شهید مطهری خوندم و هم از زبون دکتر دینانی تو برنامه معرفت شنیدم و این همزمانی ها رو دوست میدارم:)

+ شب بیداری ها شروع شد دوباره:/

+ شب دوست داشتنیه ولی این مدلی که موقع سحر بیدار باشی و بین الطلوعین هم ببینی و برکت زمان رو حس کنی وقتی هنوز ظهر نشده و کلی کار انجام دادی ... ان شاءالله دوباره بتونم این مدلی زندگی کنم:)

+ چه خوب بود اگه میشد فکر هامون بشه ضبط کرد و بعدش تبدیل به متن. مثل تایپ صوتی ولی مستقیم از ذهن به متن!:))))... مثل تصعید و میعان شد!:)))!

+ خواب دیدم دو تا ماه تو آسمونه!:)... اولین بار بود و به شدت متعجب تو خواب و ذوق زده و میخواستم ازش عکس بگیرم:)... وقتی تعبیرش خوندم!!!... البته تعبیرها!... باز هم دست مریزاد به ناخودآگاه!!!!.... شاید این خواب ادغام تفکرات شبانه باشه... مثلا شعر بالایی که حکایت جسم و روح و اینجا و اونجاست... تصمیم مهمی که ده ساله گرفتم و پاش موندم ولی گاهی پیش میاد دوباره انگار بین دوراهی قرار گرفتم ولی باز همون تصمیم!:) و...

+ ساغی برای امتحان ریاضی نیومد! مثل اینکه حالش خوب نبوده...

+ توصیه شده به خوندن روزی ۵۰ آیه قرآن:)... تقریبا چهار ماه، میشه قرآن رو ختم کرد. محدوده هر روز نوشتم جدولی. هم عکسش میذارم هم فایلش اگر مایل بودین میتونید استفاده کنید. 

صفحه ۱

صفحه ۲

دریافت (پی دی اف)

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۳ ، ۰۴:۰۹
سین ^_^

عاشقانه ها

 

دیگر تو را به خواب نمی‌بینم 

حتی خیال من،

 رخساره تو را،

 از یاد برده است......

«حمید مصدق»

******************************

بیهوده می‌کوشی که راز عاشقی را 

 از من بپوشانی که در چشم تو پیداست

 ما هر دوان خاموش خاموشیم، اما 

چشمان ما را در خموشی گفت و گو هاست 

«حسین منزوی»

******************************

 من ای حس مبهم تو را دوست دارم...

«قیصر امین پور»

******************************

«دوستت دارم» را 

من دلاویزترین شعر جهان یافته‌ام!

 این گل سرخ من است!

 دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق،

که بری خانه دشمن!

که فشانی بر دوست! 

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست! 

در دل مردم عالم، به خدا،

 نور خواهد پاشید،

روح خواهد بخشید.

تو هم، ای خوب من! این نکته به تکرار بگو!

 این دلاویزترین شعر جهان را، همه وقت

 نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو!

«دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس!

«دوستت دارم» را با من بسیار بگو

«فریدون مشیری»

*******************************

+ امروز آخرین روز مدرسه بود چون تعداد کمی از دانش آموزا اومده بودن. ساغی هم اومده بود! فقط چهار نفر از کلاسشون اومده بودن و انتظار نداشتم ساغی هم بینشون باشه!:)... دلتنگی برای مدرسه و دانش آموزا و کلاس ها رو از همین الان حس میکنم... سخته ولی ناگزیریم به پذیرش که زندگی از این تموم شدن ها و خداحافظی ها زیاد داره...

 

+ رفتم کتابخونه و کتابداری که دوست بودیم با هم نبودش، از قبل میدونستم، بهم گفته بود اومده همکارمون شده، ازطریق آزمون استخدامی. جای خالیش حس میشد. قبلا که میرفتم چقدر حرف می‌زدیم با هم در مورد کتاب ها و مسائل دیگه. مکان آشنا با میزبان نا آشنا:)

 

+ چطور میتونم بدون حذف مطالبم، وبلاگم از دسترس خارج کنم؟ ... برا روز مبادا:/ دارم میپرسم!

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۴۸
سین ^_^