امروز همه چی دست به دست هم داده که فشار سنگینی روی روح و قلبم حس کنم...
سرقت از کمد مدرسه ام... یک درصد اگه کار دانش آموزا باشه!!؟؟ ... دارم به همه جوانب فکر میکنم به چراییش... ضربه سنگین بود از این جهت که اعتماد بود و محبت ولی جوابش شد این حرکت دور از انتظار...
از شرایط زندگی یکی از دانش آموزای با استعداد کلاس هفتمم آگاهی یافتیم اندکی... فکرم درگیر کرده...شرایط بسیار سختیه... وقتی کمکی از دست آدم برنمیاد یا نمیدونی چطور کمک کنی آدم بیشتر به هم میریزه...
امروز از اووووون نوشیدنی ها برا اولین بار دیدم از نزدیک... برا اونایی (همکارا) که از وقتی چشم باز کردن همچین چیزایی از تولید تا مصرف! دوروبرشون بوده عجیب بود که ما تا حالا ندیدیم... و ما باور نمیکردیم که اونا مصرف میکنن به همین راحتی ...قابل تأمل بود این حجم از تضاد و شباهت های بینمون.
حوصله ی شرح نیست... خلاصه کلام اینه: ذهن مشوش، خواب از چشمام گرفته:)
.
.
.
همین الان خواهرم گفت میدونی سهام تاپیکو مربوط به چیه؟ نمیدونستم پس خودش ادامه داد: شیمیایی پایه به جز کود😁.. یاد چی افتادین؟
برا لحظاتی به خنده واداشته شدم برا همین اضافه اش کردم به پست که ناراحتی!؟ ناشی از عبارت های قبل رو بشوره ببره:)