تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۱۰/۲۹
    Two
  • ۰۳/۱۰/۲۱
    one

میر ناصر: «من می خواهم که رعیتم سر به زیر باشد و شکم سیر، نه سر بالا گرفته از افتخار احمقانه استقلال، با شکم های به پشت چسبیده و تن های برهنه، و این همه درد...!»

 

سلیمه: «خوشا به حال کسی که عاشق است برادر، و به صداقت هم عاشق است؛ چرا که بد حالی عاشق هم بدحالی خوشی است؛ و در هیچ روزگاری هم، هیچ عاشقی روی آرامش ندیده است.»

 

نادر ابراهیمی با کتاب بر جاده های آبی سرخ به خوبی تقابل شجاعت و بزدلی، خود خواهی و وطن خواهی، خود باخته و خود باور، مستقل و وابسته(البته منظور x و y نیست:)) رو نشون میده...

 

یکی نیست به میر ناصر بگه مردمی که به واسطه امثال شما استقلالشون از دست بدن به دست خود شما گرسنه و برهنه و دردمند هم خواهند شد.

 

به سلیمه نمیشه چیزی گفت چون حرف حساب جواب نداره... البته میشه گفت دمت گرم:) ... هم چنان هم در روزگار ما اگر عاشق صادقی باشد احوالش همین است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۰ ، ۰۸:۵۳
سین ^_^

سلام بر ابراهیم جلد ۱و۲ روایت زندگی و خاطرات شهید ابراهیم هادی از زبان دوستان و آشنایانشون هست. 

جلد ۱ از شهرمون خریدم با چند تا کتاب دیگه با موضوع دفاع مقدس و هیچ شناختی هم از ایشون نداشتم. جلد ۲ هم از نمایشگاه کتاب تهران سال ۹۷ خریدم البته کاملا اتفاقی دیدمش؛ منتظر جلد ۲ نبودم:)

 

وقتی یکی از دوستام ازم پرسید تعریفم از عشق چیه نتونستم جوابی بدم تا اینکه کتاب سلام بر ابراهیم خوندم. الان میتونم جواب بدم که شهید هادی یه عاشق که میتونیم  عشق در رفتار و کردار و گفتارش ببینیم و حس کنیم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۰ ، ۱۴:۴۱
سین ^_^

«جالب و عجیب به نظر می رسد که ما هر روزمان را با گفتن کلمه خداحافظ و فردا می بینمت با دیگران به پایان می بریم، اما چه بسا یکی از این روزها آخرین روزی باشد که همدیگر را خواهیم دید و شاید برای یکی از ما دو نفر فردایی وجود نداشته باشد، چه کسی گفته که ما فردا را خواهیم دید؟ ولی ما طوری از آن صحبت میکنیم که انگار امری مسلم و قطعی است.»

از کتاب بینایی اثر ژوزه ساراماگو ترجمه جهانپور ملکی 

 

بعد از خوندن رمان کوری و مرد تکثیر شده از ساراماگو، انتظار بیشتری از بینایی داشتم ولی اصلا به پای اونا نمی‌رسه. به سختی تا آخر کتاب خوندم. 

 

بحث این بود که آدم از یه لحظه بعدش هم خبر نداره ومعلممون برامون تعریف میکرد؛ زنگ آخر منتظر تعطیلی بودن که برن خونه و یکی از دانش آموزا می گفته فورا که رسیدم خونه یه چایی میزنم که خستیگم در شه و ... ولی وقتی زنگ به صدا در میاد و میخواد از خیابون بگذره ماشین بهش میزنه و میمیره ...

 

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۰ ، ۱۴:۱۳
سین ^_^