تشنگی آور به دست...

چالش دستخط

دستخط​​​​​​

      منبع چالش

خیلی سال پیش با مای سیستر، با دست چپ مینوشتیم... فک کنم سعی میکردیم نستعلیق بنویسیم... تمرین سختیه... دقت زیاد میطلبه و حواس جمعِ جمع... 

خیلی وقت بود ننوشته بودم با دست غیر تخصصی..‌‌. به نظرم چالش جالبی اومد:)... از وبلاگ زری دیدمش و بدون دعوت شرکت کردم:))

نوشتن با دست چپ برام مثل نوشتن خط نستعلیق با قلم نی هست هر دو به دقت و حوصله فراواااان نیاز دارن!

سختیِ نوشتن با دست غیر تخصصی رو میشه در لرزش کلمات حس کرد:)

۱۷ مرداد ۰۲ ، ۱۷:۱۱ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

الغارات

عبارت هایی از کتاب:( مشخص شده با «»)

«احساس مسئولیت است که نقطه نهایی است که انسان مؤمن باید به آن برسد.»

«به خدا قسم هیچ ملتی در میان شهر خودش مورد حمله قرار نگرفت مگر اینکه ذلیل شد.»(امام علی به مردم کوفه برای رفتن به جنگ شامیان)

داستان نجاشی رو قبلا شنیده بودم... قابل تأمله به شددددت و مشابه با خیلی از اتفاقاتیه که برای خودمون میفته یا میشنویم... در چنین شرایطی باید حواسمون به این عبارت باشه:

«دشمنی با عده ای، شما را به ترک عدالت نکشاند، عدالت را رعایت کنید که به تقوا نزدیک تر است.»

زمانی که دانش آموز بودم انگار به مدارس بخش نامه فرستاده بودن در مورد پوشیدن هدبند! چیزی که شنیدم اون موقع... دقت کنید رعایت حجاب نه! پوشیدن هدبند!!!... تا قبل از اون هم همیشه موجه میپوشیدم و موهام مشخص نبود... لزومی نمی‌دیدم هدبند هم بذارم زیر مقنعه ام! شاید هم اصلا نداشتم که بپوشم... معاون مدرسه نذاشت برم سر کلاس... عمیقاً و به شدت ناراحت شده بودم... بهم بی احترامی شده بود... میدیدم که بقیه هدبند میندازن دور گردنشون و فقط موقع نظارت میارنش رو سرشون... معاون هم خوب میدونست و یادمه که مستقیماً گفت که بیرون از مدرسه اصلا به ما مربوط نیست و کاری نداریم باهاتون!! ... خیلی با خودم کلنجار رفتم و حتی به این فکر کردم که موهام بیارم بیرون:/... ولی میدونستم این لجبازی به ضرر خودمه و بعد مدتی آروم شدم اما هنوزم بعد گذشت سال ها یادم نرفته... همین الآنم یه عده از مسئولین آموزشی هیچ دلسوزی ندارن و شاید حتی اعتقادی در کار نیست فقط به هر طریقی میخوان چیزی که بهشون گفته شده یا حتی گفته هم نشده!!!! رو اجرایی کنن صرفا جهت خودشیرینی:/ منطقی پشتش باشه یا نه... نتیجه عکس هم داشته باشه برا کی مهمه!:/

 

سخنرانی های استاد حامد کاشانی بهم کمک کرد که بهتر درک کنم چرا امام علی علیه السلام رو یاری نمی‌کردن! ... 

 شعر فاضل نظری چه خوب توصیف می‌کنه لبیک نگفتن به بهانه های مختلف و...

فرق این کتاب با کتابهای دیگه ای که در مورد حضرت علی علیه السلام خوندم دقیقا همونیه که نوشتن: سالهای روایت نشده از حکومت امام علی علیه السلام.

 

به «سلطان جهان»، «شاه عرب» گفتند و عیبی نیست

به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است

_______________________________________________

دیشب کاملا اتفاقی برنامه مهلا با حضور عباس موزون رو دیدم. فوق العاده بود!

فقط یه نمونه اش توضیحی بود که در مورد «... مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام)» دادن ... یکی از سوالای مخفی ذهنم بود که واژه مهجهم یعنی چی:)...

 

«أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ وَثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَأَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ علیه السلام»

 

«االهم عجل لولیک الفرج»

_______________________________________________

کتاب الغارات، چهارمین کتاب پویش کتابخوانی.

معرفی دوستان میتونید اینجا ببینید.

با تشکر از خانم دزیره🌹

 

۰۵ مرداد ۰۲ ، ۱۷:۳۲ ۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

همین است زندگی!

کتاب

زندگی

 

چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند 

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد

 که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من 

صدای پر زدن مرغ‌های دریایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ای عمر! چیستی که به هر حال عاقبت 

جز حسرت گذشته در آیندهٔ تو نیست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی 

که آنچه «کاخ» تو را «خاک» می‌کند ستم است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

جز آه نمی‌آید از این قلب پر از درد

 اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تنگ آب انقدر هم نمی‌آمد به چشم

 فکر آزادی نمی‌کردند ماهی‌ها اگر

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم

عشق اگر حق است، این حق تا ابد بر گردنم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی

پیله‌ای پیچیده از غم‌های عالم بر تنم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید آه

در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

چندی ست از تو غافلم ای زندگی ببخش 

چنگی نمی‌زنی به دل این روزها تو هم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ای زخم کهنه‌ای که دهان باز کرده‌ای

 چون دیگران بخند به غم‌های ما تو هم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست 

چون رود بگذر از همه سنگریزه‌ها

 

سربلند

۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۳:۱۱ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سین ^_^

مردی با آرزوهای بزرگ

خط مقدم

 

چند جمله از کتاب:

«این بهترین و راحت ترین شیوه زندگی است که دو فکر هم سو و کاملا هم جهت کنار همدیگر قرار بگیرند.»

 

«برادر حاجی زاده دستی به سرت بکش ببین کچل نشده باشی؟

حاجی زاده به آرامی سرش را چرخاند به سمت عقب.

لبخند کم رنگی زد. چطور؟

از بس که من سؤال می پرسم!»

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تا جایی که یادم میاد اولین بار به واسطه مهندسِ شاعرمون با شهید طهرانی مقدم آشنا شدم. با خوندن کتاب بهتر درک کردم چرا شهید طهرانی مقدم الگوی مهندسِ شاعرمونه و بسیار علاقمند به ایشون هست... اسم مستعاری هم برا خودش گذاشته که از اسم ایشون گرفته... ماه تولدش هم با ماه تولد شهید یکی هست:)...علاوه بر هوش و پشتکار و امید و توکل و... روحیه شاداب و شوخ طبعی و ارتباط خوب با اطرافیان از خصوصیات شهید هست. 

قسمت هایی از کتاب که برام به یاد ماندنی تر بود و اثرگذاری بیشتری داشت:

روایت فردی که بعد از اصابت بمب، شاهد شهادت مردم عادی بود. زنی که موقع شهادت داشت موهاش رو می‌پوشوند... نوزادی که از بین آوار زنده پیدا کرده بود... این قسمت از کتاب مثل روضه بود...

از اول کتاب تا پایانش از روحیه شاد شهید مقدم حکایت می‌کنه و ارتباط خوب و صمیمی با خانواده و دوستان و اطرافیانش. نکته قابل توجه این بود در عین ارتباط صمیمی با همکارانش اگر با کم کاری یا تنبلی مواجه می‌شد کاملا جدی میشد و نظم و انضباط رو برقرار میکرد.

توسل و توکل ها قبل پرتاب موشک مثل نماز جماعت و خوندن دعای توسل و زیارت عاشورا و دعای دسته جمعی و ذکر ها ‌وشعارها ‌وآیات قرآن. 

وقتی حاج محسن از شهید طهرانی مقدم میخواد به ازای کاری که براش انجام میده یه چیزی بهش بده!... و ایشون هم قول میدن اگه شهید شدن حاج محسن رو شفاعت کنن:)

آخرین موشکی که پرتابش تو این کتاب توضیح داده شد همزمان منم استرس داشتم که بالاخره چی میشه:)...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پدر موشکی ایران این مرد با آرزوهای بزرگ گفته بود:

«روی سنگ قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند.»

مستند مردی با آرزوهای بزرگ

( زمان مستند ۳۲ دقیقه هست. مطالب کتاب رو کامل می‌کنه)

۲۱ تیر ۰۲ ، ۱۱:۰۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

بچه مثبت

قبل از عید که می‌رفتیم مدرسه، گاهی اوقات پیش میومد که سر کلاس بودم و صدای مرد میشنیدیم، هم آشنا بود هم غریبه:)... فکر میکردیم اومدن بازرسی:))... بعد یه مدت متوجه شدم یکی از معلم های مرد از مدرسه پسرانه میاد برا تدریس به دوازدهمی ها و یازدهمی ها( برا جبران عقب افتادگی اون درس)... اوایل یا نمیومدن اتاق دبیرا برا استراحت یا من نمیدیدمشون!... یه بار بحث رتبه بندی بود و در مورد خود ارزیابی داشتیم صحبت میکردیم که گفت خانوم سین بچه مثبته فک کنم همه رو به خودش عالی نداده!:)))

تعجب از واژه بچه مثبت و خنده چون اولش با خواهرم می‌گفتیم که نمیشه که همه رو عالی باشیم؛ واقعی بزنیم:)... بعدش دوباره با این تحلیل که اگه خودمون برا خودمون عالی نزنیم چطور ارزیاب میخواد بهمون همه نمره رو بده، همه گزینه ها رو عالی زدیم:)... اما به رو خودم نیاوردم و گفتم اتفاقا همه رو زدم عالی، عالی هم هستم البته😅

به خاطر تعطیلات زیادی که به یازدهمی ها خورده بود درسمون عقب افتاده بود برا همین یه جلسه اضافه رفتم سر کلاسشون برا جبران... هفته بعدش همین همکار جدیدمون!:)...( البته از قبل ایشون می‌شناختم چون پیش اومده بود که به جای همکارا میومد مراقب جلسه امتحان باشه یا سرگروه آموزشی هم بود و ...) ازم پرسید میشه به جای شما برم سر کلاس یازدهم؟ بعدش گفت البته خانم سین بچه مثبته و از یه لحظه کلاسش هم نمی‌گذره مگه نه؟ منم گفتم متاسفم و براش توضیح دادم... این یکی ربطی نداشت به بچه مثبت بودن!:)... البته برنامه رو تغییر دادیم یه طوری که تونست بره سر کلاس:)... 

برا یه مدت بحث داغی شده بود حضور ایشون چون دوازدهمی هامون اهل درس نبودن و یه تعدادیشون هم هر جا دلشون میخواست میومدن مدرسه ،بیشتر ازدواجی بودن!:)... یه چند تاشون هم ازدواج کردن قبل پایان سال تحصیلی!!... همکارا میگفتن همین بچه های خیلیییی علاقمند به درس و مدرسه برا کلاس این آقا همشون میان:))... یکی از همکارا می‌گفت خب جوونه و خوشتیپ و مجرد:) ...(وقتی اینو گفت من دقت کردم دیدم راست میگه😅😅) تا یه مدت هی به هم میگفتن شوهرت بیار درس بده شاید بیشتر گوش بدن یا یکیشون به همکارمون که باهاش میایم مدرسه می‌گفت شما بیا جای ما شاید چیزی یاد گرفتن:)!... 

شاید به خاطر سن بچه ها یه کششی باشه و باعث بشه بهتر گوش بدن به درس! یادمه هم معلم مرد خوب داشتیم هم نه خوب:)... یکی از بهترین معلم های ریاضیم مرد بود و تا الان هم مناسبت ها رو براشون پیام تبریک می‌فرستم. و سر کلاسشون هم خیلی خوش می‌گذشت:)... یه معلم دیگه هم بود که جواب سلام مون هم به زور میداد:/... 

زمان مدرسه واقعا بچه مثبت بودم:) و خوشحالم از این موضوع ولی نمی‌دونم هنوزم بچه مثبت محسوب میشم یا نه!

 

۱۹ تیر ۰۲ ، ۱۰:۵۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

از منِ قبل به منِ جدید

خیلی طولانی نوشتم اگه حوصله ندارید بخونید نخونید😁 چون چیز مهمی هم ننوشتم😅

 

عادی شدن

نمی‌دونم تا حالا زیره خوردین یا نه!:) ... مجبورا استفاده کردم ولی خوشم نمیومد ازش... خیلی چیزا رو که خوشم نمیومده امتحان کردم چند بار و تبدیل شده به عادت و حتی مورد بوده که علاقمند شدم!!:)... در مورد زیره فکر نمی‌کردم همچین اتفاقی بیفته!... چند بار زیره ریختم تو دوغ و خوردم و الان مثل پونه ریختن تو دوغ برام عادی شده و بدم که نمیاد هیچ... خوشمم میاد!!!!؟شاید!؟... قبلا خیلی بد غذا بودم :/... چند سالی هست خوراکی هایی که خوشم نمیاد ولی مفید هستن رو امتحان میکنم چند بار و بعد یه مدت عادی میشه. مثلا زیتون شور... یا آب گرم:)... قبلا خوردن آب گرم برام مثل خوردن زهر بود!!!... از گلوم نمی‌رفت پایین:/... شهریور سال گذشته بعد اون قضیه شکم درد وحشتناک که راهی بیمارستان شدم(نمی‌دونم یادتون هست یا نه)... تصمیم گرفتم بیشتر مراعات کنم:)... یکی از تصمیم هایی که گرفتم این بود وقتی از خواب بیدار میشم، هر موقع که باشه اول آب گرم بخورم. اولش خیلی سخت بود و همین سختی باعث شد یه چیزی کشف بنمایم:))... وقتی قند میخوردم باهاش، قابل تحمل میشد، مثل چای خوردن:)... این قند خوردن هر روزه هم یه سری ایرادات داشت که کم کم رفع شد و الان به مرحله ای رسیدم که خوردن آب گرم بدون قند برام اصلا سخت نیست و عادت کردم:). 

 

بالش طبی

تا سال ۹۷، موقع خواب هیچ چی نمیذاشتم زیر سرم یا نهایتا یه ملافه ای تا میزدم یا پتو مسافرتی کوچیک:)... سال ۹۷ رفتیم تهران برا نمایشگاه کتاب. رفتیم خونه دایی مامانم. وقتی برامون پتو و بالش و... آورد بهش گفتم دایی من هیچی نمی‌ذارم زیر سرم و در مورد اینکه شبا هم دیر خوابم می‌بره بهش گفتم و... یه سری توصیه ها کرد که کم و بیش گوش دادم. بالش طبی داشت و توصیه کرد بخریم:)... از اون موقع کم کم شروع کردم به گذاشتن بالش زیر سرم. اوایل گردن درد می‌گرفتم و خیلی طول کشید تا عادت کردم. خریدن بالش طبی هم پشت گوش مینداختیم اما بالاخره خریدم و خیلییییی عالیه. ایرانی هم خریدم:)... یه نکته ای که هست خواهرم soft خرید و بعد یه مدت انگار دیگه مثل قبل نیست اما خودم hard خریدم و خداروشکر تا الان که خوب مونده:). به نظرم خیلی ضروریه:)

 

خواب

یه لیست خرید برا سال ۱۴۰۱ نوشته بودم که اکثرا رو تهیه کردم. یکیش تخت خواب بود:)... از خریدنش منصرف شدیم چون اتاق من و خواهرم مشترکه و اگه تخت بخریم، بخش زیادی از فضای اتاق اشغال میشه و مورد مهم تر اینکه رو زمین خوابیدن رو ترجیح میدم به شددددت. زمان دانشجویی بعضی شبا یه پتو مسافرتی مینداختیم وسط اتاق و چند نفری رو زمین میخوابیدیم ... چقدر می‌چسبید:). اون موقع بالش نمیذاشتم زیر سرم:) ... بالشم میدادم دوستم، یکی میذاشت زیر سرش یکی هم بغل میکرد:). اون خیلی پایه بود و اکثر اوقات با هم کف اتاق میخوابیدیم... 

 

آهنگ

زمان دانشجویی خیلی آهنگ گوش میدادم، قبل خواب و تو ماشین و موقع درس خوندن حتی!!:/... بعد یه مدت کلا ترک کردم:)))) و الان سخنرانی گوش میدم... چون با مای سیستر تو یه اتاقیم برا اینکه مزاحمش نباشه صدا، از هندزفری زیاد استفاده میکنم برا همین زود به زود خراب میشه. یه مدت پیش که رفتم هندزفری بخرم بهش گفتم یه جنس خوب می‌خوام چون قبلیا خیلی زود خراب شدن و بهش گفتم زیاد استفاده میکنم، گفت فرقی نداره چه جنسی بخری، خراب میشه:/!... قصد دارم هدفون بخرم ولی برا همیشه به درد نمیخوره و هندزفری راحت تره:)... آیا راه حلی دارید؟:)

 

کفش

همیشه برا خرید کفش مشکل داشتم و دارم:/... یادمه که وقتی بچه مدرسه ای بودم فروشنده بهم گفت چطور میخوای همسرت انتخاب کنی؟!!!:))))... شاید راست می‌گفت!!!؟؟... یادمه یه کفشی رو بعد کلی گشتن خریدم و شب قبل از اول مهر رفته بودیم جایی وقتِ برگشت دیدم یکی از گل های روی کفشم نیست:/... خیلی ناراحت شدم:)))...کفش مشکی طلایی با گل فلزی مشکی طلایی ... تا همین اواخر هم گل فلزی رو نگه داشته بودم نمی‌دونم هنوزم دارمش یا نه!

 

قد

تو سن رشد که بودم وقتی دست و صورتم میشستم، خودم تصور میکردم که چقدر بلند میشم مثل خواهرام ولی هیچوقت این اتفاق نیفتاد:( و اون موقع خیلی ضد حال بود برام مخصوصا اینکه یه تعداد از آدمای اطرافم عمدی یا سهوی رفتار خوبی نداشتن... اما چند سال بعد کاملا پذیرفتمش حتی با حرفایی که هنوزم ادامه داره:)... یه چیزی هنوز تو دلم مونده😅 اینکه چال لپ ندارم:((صرفا جهت خنده)... خواهرم میگه می‌خوام برم چال لپم پر کنم منم چشم غره بهش میرم... بشین بابا:))... 

 

خدایا شکرت به خاطر همه چی❤️

ان شاء الله زمانی برسه که «من» ی نباشه:)... 

 

۰۷ تیر ۰۲ ، ۲۱:۳۴ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

راز

ضد

من ضدی دارم آنقدر فریب کار که آن را

 «خود» پنداشته ام.

حالا

من از خود برای تو شکایت آورده ام.

 

«آرزوی وصل» از «بیم جدایی» بهتر است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

راز مرا از چشمهایم می توان فهمید

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

شاید فقط عاشق بداند «او» چرا تنهاست: 

کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است.

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

سخت است فراق تو برای همه ما

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم

اما تو بکش خط به خطای همه ما

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

رنج فراق هست و امید وصال نیست

این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درد دل کنم و دردسر شود

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

کوزه دربسته در آغوش دریا هم تهی است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

چه شکایتی ست از من که چرا به غم دچارم

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!

دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست

گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

جز عشق نیاموختی از قصهٔ حلاج

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

دلیل عشق فراموش کردن دنیاست

وگرنه بین من و دوست ماجرایی نیست

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

جان هدیه ایست پیشکش آورده از خودت

این هدیه را اگر نپذیری کجا برم

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد

 

تکرار

۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۲:۳۱ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

گرفتار رهایی

آن ها

در روزگار شما آن‌هایی است.

خود را با آنها همراه کنید.

آن‌هایی که چون ابر می گذرند.

 

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد

 تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

اینکه «مردم» نشناسند تورا غربت نیست

 غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

یک بار به من قرعهٔ عاشق شدن افتاد 

یک بار دیگر، بار دگر، بار دگر... نه!

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

به روز وصل چه دل بسته ای؟ که مثل دو خط

 به هم رسیدن ما نقطهٔ جدایی ماست

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

 ای عشق، ای سنگ صبور روزهای من 

امشب خودت هم محرم اسرار می خواهی

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

 کو رفیق رازداری کو دل پر طاقتی؟

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم

در ساده‌ترین شکلی و پیچیده‌ترینی

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

قفل قفس باز و قناری ها هراسان

دل کندن آسان نیست! آیا میتوانم؟!

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!

باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

من و تو پنجره های قطار در سفریم

سفر مرا به تو نزدیک تر نخواهد کرد 

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

هرچه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست

 من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری

 

 

وقتی این بیتُ: به روز وصل چه دل بسته ای؟ ... خوندم تصمیم گرفتم وقتی خطوط متقاطع برا دانش آموزا میگم بخونمش.خیلی باحاله:) البته به شرطی که یادم بمونه:/:))) 

 

۰۱ تیر ۰۲ ، ۱۴:۰۸ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

نَمی از عشق

اشعار فاضل نظری

دوبار خوندمش هر بار هم شعرهاشُ دو سه بار می‌خوندم:)

 

مشهد که رفته بودیم، تو مسیر هتل_ حرم یه کتاب فروشی بود با دکور جذاب:). با وجود اینکه قبلا گزینه اشعار فاضل نظری رو خریده و خونده بودم. وقتی یکجا کتاب شعرهاش رو دیدم نتونستم مقاومت کنم و پنج جلدی که داشت رو خریدم.

 

به این فکر کردم که از کی با فاضل نظری آشنا شدم (یه طوری نوشتم انگار الان دوستیم:)))) )... وقتی دانشجو بودم یکی از سرگرمی هام این بود که شعر بخونم. عضو یکی یا چند تا کانال تلگرامی بودم و شعرهاش می‌خوندم. یه سایتی بود که همیشه بهش سر میزدم و اونم زود به زود پست میذاشت. اینستاگرام هم که ابیات منتخب میذاشتن می‌خوندم. به نظرم همون موقع بوده که اشعار فاضل نظری رو خوندم و شناختمش:)

 

قبلا یه تعدادی از اشعار رو که خیلی دوست داشتم برا خودم می‌خوندم و صدامو ضبط میکردم:))))

 

چند بیتی از این کتاب:

 

به هرکس دل ببندم بعد از این خود نیز می‌دانم

 به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم 

مرا می ساختند ای کاش، از آب و گلی دیگر

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

 کورسوهای چراغ عقل مردم منکرند

 روشنایی های آن خورشید نامحسوس را

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب

من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم 

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم 

من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!

 بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

شادم تصور می کنی وقتی ندانی 

لبخندهای شادی و غم فرق دارند

 

نوشته پشت جلد کتاب: آدم خلیفهٔ تنهای خدا روی زمین است. امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاح اش «... و سلاح او گریه است.»

 

 

۲۷ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۳۸ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

سقراط و رفقا:)

تسلی بخشی های فلسفه

مقدمهٔ مترجم: ۱   ۲

 

عبارت هایی از کتاب: ( نوشته های خودمُ با این ^_^ مشخص کردم)

 

«کسی که به کم راضی نمی‌شود را هیچ چیز راضی نخواهد کرد.»

^_^:  حکمت ۵۷ نهج‌البلاغه: قناعت، ثروتی است پایان ناپذیر.

 

«ممکن است قدرتی برای تغییر برخی از رویدادها نداشته باشیم، اما در انتخاب نگرش و رویکرد خود نسبت به آنها کاملاً آزاد هستیم و...»

«چیزی را که قادر به اصلاح و تغییر آن نیستی بهتر است قبول کنی.»

^_^:  

پس چرا نگرانی؟

 

«مطالعه، مایه آرامش و تسلی خاطر من در خلوت است؛ مرا از بیکاری و بطالت مصیبت‌بار رها می‌کند و هر وقت اراده کنم، از هم نشینی با افراد کسل کننده نجاتم می دهد. هرگاه درد بیش از حد طاقت فرسا و شدید نباشد، کتاب خواندن می تواند از میزان درد بکاهد. برای پرت کردن حواسم از افکار ناامید کننده، تنها کافی است به کتاب متوسل شوم.»

 

«ما دوستان خود را نه فقط به دلیل اینکه مهربان هستند و از معاشرت با آنها لذت می‌بریم، بلکه شاید مهم‌تر از آن، بدان دلیل انتخاب می کنیم که ما را همان‌طور که هستیم درک می کنند.»

^_^: از این دوستانم آرزوست:)))!

 

«چنین برآورد می‌شود که در فاصله میان تولد مونتنی در سال ۱۵۳۳ تا انتشار سومین جلد از کتاب مقاله ها در سال ۱۵۸۸، جمعیت بومیان دنیای جدید (سرخ پوستان) از ۸۰ میلیون نفر به ۱۰ میلیون نفر کاهش یافته باشد.»

«اسپانیایی‌ها با وجدانی آسوده، سرخ پوستان را سلاخی می کردند، چرا که مطمئن بودند فقط خودشان می‌دانند انسان بهنجار چیست. عقل و منطق آنها حکم می کرد که انسان بهنجار شلوار می پوشد، فقط یک همسر دارد، عنکبوت نمی خورد و در تختخواب می خوابد.»

^_^: در مورد قتل عام سرخ پوستان و کشتار سیاهان و برده داری میتونید  تاریخ مستطاب آمریکا رو بخونید.

 

«نقل قول از نویسندگان دیگر بسیار وسوسه کننده است، مخصوصاً زمانی که آنها اندیشه های ما را به وضوح و دقت روان شناسانه ای بیان می کنند که خودمان قادر به بیان آن نیستیم.»

^_^: و مخصوصا برای افرادی مثل من که نوشتنشون خوب نیست:/... 

 

«یکی از پیچیده ترین اسرار عشق، این پرسش است که «چرا او؟»؛ «چرا از بین تمام گزینه های ممکن، چنین میل شدیدی به این شخص داریم؟»

«عشق چیزی نیست مگر تجلی آگاهانه یافتن یک پدر و مادر آرمانی توسط اراده معطوف به حیات...»

^_^: عبارت بالا نظر شوپنهاوره.  توضیحش خیلی طولانیه ولی جالبه اگه کنجکاو شدین کتابُ بخونید😁)

 

«قله کوه بسیار باشکوه و زیباست و... . سکون و آرامش فوق‌العاده ای در فضا وجود دارد، گویی می توان سقف دنیا را لمس کرد. ارتفاع، انسان را از نفس می اندازد، اما در عین حال به طرز شگفت انگیزی به هیجان می آورد. به سختی می‌توان جلوی لبخند زدن و شاید قهقهه سردادن خود را گرفت؛ خنده ای بی دلیل و معصومانه که از اعماق وجود برمی‌خیزد. شادی و نشاطی بنیادین برای زنده بودن و دیدن این زیبایی های خارق العاده.»

«ما نباید از مشکلات خود شرمسار باشیم، بلکه باید از اینکه نتوانسته ایم، چیز خوب و زیبایی از آن به وجود آوریم، احساس شرمندگی کنیم.»

«هر چیزی که باعث می شود احساس بهتری داشته باشیم، برای ما خوب نیست و هر چه باعث آزار ما شود، لزوما بد نیست.»

^_^: بخشی از آیه ۲۱۶ سوره بقره «...وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم...»

 

از بین سقراط و رفقاش یعنی اپیکور، سنکا، مونتنی، شوپنهاور  و نیچه؛ اسم همه رو شنیده بودم یا کم و بیش باهاشون آشنایی داشتم به جز مونتنی که تازه افتخار آشنایی با ایشون رو در این کتاب به دست آوردم:))).

 

۲۲ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۴۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^