تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

برای اینکه بخوام با بچه ها بدو بدو بازی کنم سنی ازم گذشته:))) ولی گاهی پیش میاد:)، شغل اولم تا یه زمانی همین بود😅 مراقبت و بازی با بچه ها.

مهمون داشتیم، یکیشون دختر چهار و نیم ساله(لپ چال) داشت و یکی پسر دو و نیم ساله(مژه فر).

 لپ چال چشمش خورد به لاک ها و می‌گفت مامان لاک:) چند تاش براش آوردم دوباره گفت لاک می‌خوام دوباره چند تای دیگه اش آوردم دوباره هم گفت لاک:) دفعه سوم همه رو براش آوردم و خلاص. لپ چال برا مژه فر لاک زد ناخن به همراه انگشتا😁

بین اون همه آدم بزرگا که داشتن با هم حرف میزدن دنبال همبازی بودن. با لاک ها بازی کردیم مثلا میگفت لاک هایی که دوست داریم برداریم بعد نمیذاشت انتخاب کنم زود هر کدوم دوست داشت برمیداشت می‌گفت بقیه اش برا تو😶

رنگ لاک به فارسی و انگلیسی برام می‌گفت، و هر کدوم بلد نبود براش میگفتم. ازم خواست باهاش مسابقه بدم البته لی لی کنان:) و مسابقه پرش:/ که کمرم گرفت😄 بعدشم یه دستشون براشون لاک زدم! مژه فر هم خوشش میومد!:))) و توپ بازی و بادکنک بازی و ...

مامان مژه فر اسم چند نفر گفت و از مژه فر میپرسید دوستشون داری یا نه؟ بعضیا رو می‌گفت نه! رازش پرسیدم:))) مامانش می‌گفت اونایی که بوسش میکنن میگه نه( احتمالا زیاد یا محکم:) ) ، خوشش نمیاد:)، دختر عموش یه سالشه، وقتی ازش پرسید دوسش داری گفت آره دوست دارم بغلش کنم:))))، دختر خواهرم تقریبا همسن مژه فر هست، زنگ زده بودن براشون شعر میخوند، مژه فر هم اینقدر ذوق میکرد؛) اصلا از اول به امید دختر خواهرم اومده بود.

به لپ چال میگفتم لپ چالی کیه؟ می‌گفت تو، میگفتم لپ من که چال نداره:) و اشاره میکردم به چال لپش میگفتم ایناهاش:) ( چال لپ از اون دسته از ویژگی های خانوادگی که به ارث نبردم😑) 

+ ویژگی خوب ظاهری که به ارث نبردین چیه؟ ( بقیه یا اکثر اعضای خانواده دارن و شما ندارینش:/ :)

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۰ ، ۰۷:۰۹
سین ^_^

از وقتی رفتم دانشگاه و بعدش، خیلی خیلی کم تلویزیون نگاه میکنم در حد ندیدن:) 

تا قبل از اون اکثر سریال ها رو می‌دیدم حتی برنامه کودک:) و... 

دو تا سریالی که خیلی دوسشون دارم و یادم مونده «ارمغان تاریکی» و «جاودانگی» هست؛ وقتی دبیرستانی بودم از تلویزیون پخش میشدن.

«راست میگه ها برف بیصدا میباره» اولین واکنشم نسبت به دیدن اسم سریال:) 

بعد از سریال سرجوخه، و یه وقفه‌ی چند روزه دوباره این سریال انتخاب کردم برای حضور در جمع خانواده!:) 

به خاطر ساعت کاری  و برنامه خواب متفاوت و ...:) خیلی کم پیش میاد دور هم باشیم. دیدن سریال بهونه ی خوبیه برای زمانی در کنار هم بودن گرچه تو همین زمان کوتاه هم گوشی حضوری پررنگ داره!

یکی از قسمت های سریال که جو،  احساسی بود و گریه و ... دیدم همه ساکت شدن و تحت تاثیر قرار گرفتن و نزدیکه که اشک بریزن :)) خودمم همینطور:)))) یه جمله گفتم (که ترجمه فارسی نداره متاسفانه:))) ) و با خواهرم زدیم زیر خنده و بقیه هم خداروشکر از اون حال و هوا دراومدن.

یه قسمت دیگه هم شخصیت دختر به پسر میگه بعد جبهه میخوای چیکار کنی؟ گفت می‌خوام درسم ادامه بدم!! خودم نگه داشتم یه نگاه به خواهرم انداختم دیدم داره می‌خنده غیرارادی خندم رفت هوا:)))( یاد جمله معروف قصد ازدواج ندارم می‌خوام ادامه تحصیل بدم افتادم:) ) جالبش این بود که این بار از زبون پسر گفته شد:)

+ تا چند روز بعد فوت حاجی خواهرم هی میگفت حاجی مرد! دیدی حاجی مرد!؟ 😄

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۰ ، ۱۴:۲۲
سین ^_^

هفته گذشته بارون اومده بود و برف ها آب شده بودن:/ ولی دیروز که رفتم مدرسه برف رو کوه و دشت و اطراف جاده بود بر خلاف انتظارم:) مثل اینکه دوباره یه کم برف اومده بود:). هوا آفتابی بود و خورشید می‌تابید رو برفا و انگار اکلیل پاشیده باشن همه‌جا برق میزد:) فیلم گرفتم اما مشخص نیست:( 

قضیه این برف الماسی هم بر میگرده به یه سریال:) که یه مکان و زمان خاص برف های خوشگلی می‌باره و دو نفری که با هم شاهد این منظره باشن عاشق هم میشن!:/

فیلمه دیگه:/ همینطورم شد:) دو نفری که چشم دیدن همو نداشتن عاشق هم شدن:) 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۰ ، ۲۰:۱۶
سین ^_^