تشنگی آور به دست...

۱۱ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

زمزمه های عارفانه

 مناجات التائبین( نیایش توبه گران)

خدایا،اگرچه گناه از بنده ات زشت است ولی بخشایش از تو زیباست.

 

مناجات الراجین(نیایش امیدواران)

خدایا، چگونه فراموشت کنم حال آنکه پیوسته یه یاد منی و چگونه دل به دیگری بندم در حالی که تو نگاهبان منی؟

 

مناجات المریدین (نیایش مریدان)

خدایا،... تنها تو مراد منی و بیداری و خواب من تنها برای توست و دیدار تو روشنایی چشم من است و رسیدن به تو آرزوی من و شوق من به سوی توست و شیفتگی من، در محبت تو و دلدادگی من، در هوای تو و مقصود من، خشنودی تو و نیازم، دیدار تو و طلب من، آستان تو... برطرف کننده اندوه من، تویی.

 

مناجات المحبین (نیایش دوستداران)

خدایا! کیست که شیرینی محبت تو را بچشد و دیگری را به جای تو برگزیند؟ و انس چه کسی از نزدیکی تو محبوب تر است تا دوری از تو بجوید؟... چنان کن که اشتیاقم به تو،مرا از نافرمانی تو باز دارد...

 

مناجات المتوسلین( نیایش متوسلان)

... ای پر عاطفه ترین کس که رانده شده از همه جا به سوی تو روی آورد...

 

۳۰ دی ۰۰ ، ۱۸:۱۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

باز هم درام عاشقانه

وقتی نوجوون بودم تو ذهنم اونایی که چیزی یا کسی رو از دست میدن و خیلی گریه و بی قراری میکنن سرزنش کردم و فک کنم به زبون هم آوردم... شب خواب دیدم عزیزترینم رو از دست دادم و نمی‌دونستم خوابه، به شددددت  گریه میکردم وقتی بیدار شدم خوشحال شدم از اینکه فقط خواب بوده ولی صورتم خیس از اشک بود...

چند روزی میگذره از انتشار پست قبلی ... نمی‌دونم چطور شد که با این سریال آشنا شدم، انگار همه چی دست به دست هم داد تا ببینمش! داستان سریال از اول تا آخر حتی سکانس پایانی رو از یه سایتی خوندم:))! با وجود اینکه فراری بودم از ژانر درام عاشقانه ولی مشتاق شدم ببینمش تصمیم داشتم تعطیلات عید ببینمش ولی نتونستم صبر کنم و نگاهش کردم تا آخر:) دیشب و امروز همش گریه میکردم😅 البته نه در ملأ عام دیشب وقتی  همه خواب بودن و امروز وقتی سرکار بودن:) از آخرین باری که یه لیتر اشک ریختم خیلی میگذره...( اینکه احساساتی بشم با خوندن یه مطلب یا دیدن برف:) یا ...و دو سه قطره اشک بریزم طبیعیه و گاها هر روزه🙄).

پشیمون نیستم از دیدنش و این همه اشک، بعضی گریه ها روح رو جلا میدن:)

یه درام عاشقانه شد بهترین سریالی که تو عمرم دیدم:) 

جرات ندارم عشق به سخره بگیرم مخصوصا وقتی پای عشق حقیقی در میونه:)

 

 

♥️​​​​​​Thank you my God,i love you so much

۲۹ دی ۰۰ ، ۱۴:۴۱ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

درام عاشقانه

تا دو سال پیش یه سریال بین حرفه ای بودم:)) متاسفانه؛ از این بابت که زمان زیادی هدر دادم گرچه مزایایی هم داشت:)

به ندرت پیش میاد کتاب و فیلمی رو نصفه نیمه رها کنم یا اینکه دو یا چند بار بخونم و ببینم. 

کتاب «آنا کارنینا» و «جنایت و مکافات» تا آخر نخوندم به خاطر اینکه تاریخ امانتشون تموم شده بود:) جنایت و مکافات دوباره امانت گرفتم ولی نمی‌دونم چطور شد که بازم تمومش نکردم و نرفتم سراغش و آنا کارنینا هم فیلمش دیدم دیگه امانت نگرفتم:) 

تعداد کتاب هایی که دو بار خوندم کمتر از انگشت های یه دسته، و معمولا کاربردی بودن.

دو سه تا سریالی که بعد چند قسمت حوصلمو سربردن و رهاشون کردم همشون ژانر درام عاشقانه داشتن:/ 

ژانر عاشقانه در کنار اکشن، پلیسی، فانتزی، معمایی جنایی یا ... خوبه:) به تنهایی اصلا:/ :)))

چند تا فیلم و سریالی هم که دوبار یا بیشتر دیدم! نهایتا برسه به تعداد انگشتای یه دست. یکیش فیلم «۳۱۳» هست که اولین بار با خواهرم تو دانشگاهشون دیدیم:) به شدت دوسش دارم و تا الان فکر کنم چهار پنج باری دیده باشمش!😅

+ برخلاف بقیه که دوست ندارن کتاب یا فیلم و سریالی رو بقیه براشون تعریف کنن یعنی لو بدن:) اصلا اینطوری نیستم! پیش اومده رفتم آخر کتاب یه نگاه انداختم یا اینکه قسمت آخر سریال دیدم بعد با خیال راحت به کتاب خوندن و دیدن سریال پرداختم😁 شما چطور؟؟:)

 

 

 

 

۲۵ دی ۰۰ ، ۱۰:۲۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

لپ چال و مژه فر

برای اینکه بخوام با بچه ها بدو بدو بازی کنم سنی ازم گذشته:))) ولی گاهی پیش میاد:)، شغل اولم تا یه زمانی همین بود😅 مراقبت و بازی با بچه ها.

مهمون داشتیم، یکیشون دختر چهار و نیم ساله(لپ چال) داشت و یکی پسر دو و نیم ساله(مژه فر).

 لپ چال چشمش خورد به لاک ها و می‌گفت مامان لاک:) چند تاش براش آوردم دوباره گفت لاک می‌خوام دوباره چند تای دیگه اش آوردم دوباره هم گفت لاک:) دفعه سوم همه رو براش آوردم و خلاص. لپ چال برا مژه فر لاک زد ناخن به همراه انگشتا😁

بین اون همه آدم بزرگا که داشتن با هم حرف میزدن دنبال همبازی بودن. با لاک ها بازی کردیم مثلا میگفت لاک هایی که دوست داریم برداریم بعد نمیذاشت انتخاب کنم زود هر کدوم دوست داشت برمیداشت می‌گفت بقیه اش برا تو😶

رنگ لاک به فارسی و انگلیسی برام می‌گفت، و هر کدوم بلد نبود براش میگفتم. ازم خواست باهاش مسابقه بدم البته لی لی کنان:) و مسابقه پرش:/ که کمرم گرفت😄 بعدشم یه دستشون براشون لاک زدم! مژه فر هم خوشش میومد!:))) و توپ بازی و بادکنک بازی و ...

مامان مژه فر اسم چند نفر گفت و از مژه فر میپرسید دوستشون داری یا نه؟ بعضیا رو می‌گفت نه! رازش پرسیدم:))) مامانش می‌گفت اونایی که بوسش میکنن میگه نه( احتمالا زیاد یا محکم:) ) ، خوشش نمیاد:)، دختر عموش یه سالشه، وقتی ازش پرسید دوسش داری گفت آره دوست دارم بغلش کنم:))))، دختر خواهرم تقریبا همسن مژه فر هست، زنگ زده بودن براشون شعر میخوند، مژه فر هم اینقدر ذوق میکرد؛) اصلا از اول به امید دختر خواهرم اومده بود.

به لپ چال میگفتم لپ چالی کیه؟ می‌گفت تو، میگفتم لپ من که چال نداره:) و اشاره میکردم به چال لپش میگفتم ایناهاش:) ( چال لپ از اون دسته از ویژگی های خانوادگی که به ارث نبردم😑) 

+ ویژگی خوب ظاهری که به ارث نبردین چیه؟ ( بقیه یا اکثر اعضای خانواده دارن و شما ندارینش:/ :)

 

 

 

۲۳ دی ۰۰ ، ۰۷:۰۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

برف بی صدا می بارد

از وقتی رفتم دانشگاه و بعدش، خیلی خیلی کم تلویزیون نگاه میکنم در حد ندیدن:) 

تا قبل از اون اکثر سریال ها رو می‌دیدم حتی برنامه کودک:) و... 

دو تا سریالی که خیلی دوسشون دارم و یادم مونده «ارمغان تاریکی» و «جاودانگی» هست؛ وقتی دبیرستانی بودم از تلویزیون پخش میشدن.

«راست میگه ها برف بیصدا میباره» اولین واکنشم نسبت به دیدن اسم سریال:) 

بعد از سریال سرجوخه، و یه وقفه‌ی چند روزه دوباره این سریال انتخاب کردم برای حضور در جمع خانواده!:) 

به خاطر ساعت کاری  و برنامه خواب متفاوت و ...:) خیلی کم پیش میاد دور هم باشیم. دیدن سریال بهونه ی خوبیه برای زمانی در کنار هم بودن گرچه تو همین زمان کوتاه هم گوشی حضوری پررنگ داره!

یکی از قسمت های سریال که جو،  احساسی بود و گریه و ... دیدم همه ساکت شدن و تحت تاثیر قرار گرفتن و نزدیکه که اشک بریزن :)) خودمم همینطور:)))) یه جمله گفتم (که ترجمه فارسی نداره متاسفانه:))) ) و با خواهرم زدیم زیر خنده و بقیه هم خداروشکر از اون حال و هوا دراومدن.

یه قسمت دیگه هم شخصیت دختر به پسر میگه بعد جبهه میخوای چیکار کنی؟ گفت می‌خوام درسم ادامه بدم!! خودم نگه داشتم یه نگاه به خواهرم انداختم دیدم داره می‌خنده غیرارادی خندم رفت هوا:)))( یاد جمله معروف قصد ازدواج ندارم می‌خوام ادامه تحصیل بدم افتادم:) ) جالبش این بود که این بار از زبون پسر گفته شد:)

+ تا چند روز بعد فوت حاجی خواهرم هی میگفت حاجی مرد! دیدی حاجی مرد!؟ 😄

 

۲۱ دی ۰۰ ، ۱۴:۲۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

برف الماسی

هفته گذشته بارون اومده بود و برف ها آب شده بودن:/ ولی دیروز که رفتم مدرسه برف رو کوه و دشت و اطراف جاده بود بر خلاف انتظارم:) مثل اینکه دوباره یه کم برف اومده بود:). هوا آفتابی بود و خورشید می‌تابید رو برفا و انگار اکلیل پاشیده باشن همه‌جا برق میزد:) فیلم گرفتم اما مشخص نیست:( 

قضیه این برف الماسی هم بر میگرده به یه سریال:) که یه مکان و زمان خاص برف های خوشگلی می‌باره و دو نفری که با هم شاهد این منظره باشن عاشق هم میشن!:/

فیلمه دیگه:/ همینطورم شد:) دو نفری که چشم دیدن همو نداشتن عاشق هم شدن:) 

 

۱۹ دی ۰۰ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

فراموشم کرده بود!

با یه دسته گل کوچیک و ذوق خیلی خیلی زیاد رفتم محل کارش میخواستم بعد از ده سال دوباره ببینمش وقتی رسیدم نبود؛ گفتن همین امروز یه اتفاق باعث شده پدر و مادرش با هم ازدست بده!:/ گل گذاشتم و اومدم بیرون... 

پریروز بعد از ۵ سال شماره اش پیدا کردم و بهش پیام دادم بازم با ذوق:) اسم و چند تا نشونه بهش دادم و منتظر جوابش موندم... منو نشناخت!!!!!! نشونه های بیشتر و حتی عکسم براش فرستادم بازم نشناخت!!!!! واژه مناسبی برای توصیف حالم نیست:)

شاید مثل کسی که عشق اولش فراموشش کرده باشه:))))

امروز چند تا از دانش آموزای سال گذشته که رفتن یه مدرسه دیگه رو دیدم و داشتیم با هم حرف می‌زدیم و میگفتن خانم ما رو فراموش نکنیا:) که یکی از بچه ها گفت  معلما دانش آموزای زرنگ یادشون نمیره! بهش گفتم یه مثال نقض برا این حرفت دارم، مثال نقض هم که خوندین میدونی چیه:) معلمم که خیلی هم دوسش داشتم و رابطه خیلی خوب و صمیمی داشتیم! و دو سال هم معلمم بوده منو یادش رفته!:)

 

فکر میکنم آدمای آروم و بی سر و صدا زودتر فراموش میشن!

 

۱۳ دی ۰۰ ، ۲۰:۱۶ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

 اندوه خوردن نیمی از پیری است.

« حکمت ۱۴۳ نهج‌البلاغه»

 

+مگه میشه آدم ناراحت نشه؟ مگه دست خودمونه؟! 

ولی اینکه چقدر تو این حال بمونیم دست خودمونه:)

+کم غصه بخور پیر میشیا:))) 

+فردا قراره برم مدرسه هم دانش آموزا رو میبینم هم برف:) هم آدمایی که دل خوشی ازشون ندارم... 

 

۱۱ دی ۰۰ ، ۰۰:۰۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

غافلگیر شدم

زنگ تفریح بود و میرفتم برا استراحت که دانش آموز کلاس هفتمی صدام زد منم وایسادم و برگشتم به سمتش، گفت خانم گوشت بیار یه چیزی بهت بگم:) نزدیک شدن بهش همانا بوس بر لپ همانا:)) و زودم جیم شد:))) منم خنده برلب رفتم برا تجدید قوا برا زنگ بعدی-_-

بازم در حال استراحت چند تا از دانش آموزا صدام زدن خانم بیا کارت داریم:) یکی از بچه ها یه نگاه به بقیه انداخت و گفت خانم ما جرأت یا حقیقت بازی میکردیم نوبت من که شد گفتم شما رو می‌بوسم! اجازه میدین؟ بعد از چند لحظه فکر و سنجیدن اوضاع گفتم آره ولی دفعه آخرتون باشه:) بعد از روبوسی هم خنده کنان راهی کلاس شدن:)

همه رفته بودن بیرون برا راهپیمایی البته به هدف تهیه عکس و مستندات:/ منم منتظر بودم سرویس بیاد و برم خونه، یکی از دانش آموزا رو فرستادن که یه چیزی براشون ببره!( یادم رفته چی:) )  یه چند کلامی بینمون رد و بدل شد در این مورد که مگه بهشون نمیپیوندم و تنهام اینجا و ... نمی‌دونم چی شد که دو سه بار لپم بوس کرد و صداش زدن رفت! شکه شدم و فرصت عکس العمل هم پیدا نکردم... به ابراز علاقه کلامی عادت داشتم گاهی از سر چاپلوسی گاهی هم واقعی، طبیعیه چند نفر باشن که بیشتر از بقیه دوست داشته باشن! این دانش آموزم هم از جمله کسانی بود که بهم پیام میداد و به خاطر مشکل خاصی که داشت باهاش حرف میزدم گاهی...

گرچه اینجایی که هستم یه توفیق اجباری بوده ولی با وجود درس نخوندناشون دوسشون دارم خیلی:)

این خاطرات مربوط به قبل کرونا می باشد^_^

۰۹ دی ۰۰ ، ۱۵:۱۱ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

برف

یکی دیگه از محرومیت هام به خاطر کرونا ندیدن برفه...

 محل کارم برف میاد ولی محل زندگی نه:(

وقتی مدرسه حضوری بود اینقدر ابراز احساسات کردم نسبت به برف که دانش آموزام میدونن چقدر دوست دارم؛ امروز که برف اومده و من نبودم:( برام فیلم گرفتن فرستادن🥰

اولین برفی که دیدم سه سالگیم بود بعضی صحنه ها هنوز تو ذهنم هست...

آخرین برفی که تو شب دیدم زمان دانشجویی بود یکی از خاطرات خوش دانشگاه:)! و از لحظه های به یاد موندنی کل زندگیم. خیلی خیلی قشنگ بود، سفید و سبک و آروم تو سیاهی شب و زیر نور چراغ میومدن پایین... با دیدن همچین صحنه هایی آدم به خودش میگه این دنیا هم قشنگی هایی داره...:)

۰۸ دی ۰۰ ، ۱۴:۵۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^